وسوسه شیرین:پارت پونزدهم
وسوسه شیرین:پارت پونزدهم
از اینکه یه مدت طولانی بغلش بودم و داشتم گریه میکردم خجالت زده شدم و سریع از بغلش بلد شدم و سمت اتاقم رفتم. واقعا پیش خودم چه فکری کرده بودم؟؟؟
همونطور که داشتم از گندی که بالا اورده بودم تاسف میخوردم دوباره دستاش دورم حلقه شد و محکم تر از قبل به خودش فشرد
اینبار ذوق زده یا خوشحال نشدم... بلکه انقد شوکه شده بودم که تو اون لحظه هرکاری از دستم برمیومد...
ویو نیگان:
حرکاتم دست خودم نبود. انگار هوش از سرم رفته بود. هیچی از کارام سر در نمیارم فقط میدونم که حالا حالا ها نمیخام از بغلم بیرون بیاد...
+بس کن... هی ولم کن!
چیزی نگفتم
+گفتم ولم کننن!!!! ولم کن دیگه عوضیی«حل دادن»
سرجام میخکوب شدم. برای بار چندم غرورمو شکسته بود؟ دیگه نمیتونستم رفتارمو کنترل کنم..
_ببین ا/ت.. من تمام تلاشمو کردم که باهم دیگه دوست باشیم و خوب رفتار کنیم.. ولی بدون که چیزی که از این به بعد ازم میبینی انتخاب خودت بود!
صورت تلبکار و پروش بیشتر از قبل کفریم کرد. دیگه هیچی نگفتم. دستشو محکم گرفتم و دنبال خودم کشیدم.و انداختمش توی زیر زمین..از این کارم واقن ناراحت بودم اما دیگه نمیتونستم این حجم از گستاخی و شکسته شدن غرورمو تحمل کنم
از حالا به بعد با اونم مثل یه مجرم رفتار میکنم
مجرمی که هیچ حسی بهش ندارم
آرتمیس:آخیییششش دلم خنک شد..دختر عنتر..خیلی حرصیم کرده بود🗿🤣
از اینکه یه مدت طولانی بغلش بودم و داشتم گریه میکردم خجالت زده شدم و سریع از بغلش بلد شدم و سمت اتاقم رفتم. واقعا پیش خودم چه فکری کرده بودم؟؟؟
همونطور که داشتم از گندی که بالا اورده بودم تاسف میخوردم دوباره دستاش دورم حلقه شد و محکم تر از قبل به خودش فشرد
اینبار ذوق زده یا خوشحال نشدم... بلکه انقد شوکه شده بودم که تو اون لحظه هرکاری از دستم برمیومد...
ویو نیگان:
حرکاتم دست خودم نبود. انگار هوش از سرم رفته بود. هیچی از کارام سر در نمیارم فقط میدونم که حالا حالا ها نمیخام از بغلم بیرون بیاد...
+بس کن... هی ولم کن!
چیزی نگفتم
+گفتم ولم کننن!!!! ولم کن دیگه عوضیی«حل دادن»
سرجام میخکوب شدم. برای بار چندم غرورمو شکسته بود؟ دیگه نمیتونستم رفتارمو کنترل کنم..
_ببین ا/ت.. من تمام تلاشمو کردم که باهم دیگه دوست باشیم و خوب رفتار کنیم.. ولی بدون که چیزی که از این به بعد ازم میبینی انتخاب خودت بود!
صورت تلبکار و پروش بیشتر از قبل کفریم کرد. دیگه هیچی نگفتم. دستشو محکم گرفتم و دنبال خودم کشیدم.و انداختمش توی زیر زمین..از این کارم واقن ناراحت بودم اما دیگه نمیتونستم این حجم از گستاخی و شکسته شدن غرورمو تحمل کنم
از حالا به بعد با اونم مثل یه مجرم رفتار میکنم
مجرمی که هیچ حسی بهش ندارم
آرتمیس:آخیییششش دلم خنک شد..دختر عنتر..خیلی حرصیم کرده بود🗿🤣
۱.۶k
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.