فیک من یک خون آشام هستم ؟! پارت ٢ قسمت اول
فلش بک به یک روز پیش
پسرک در حالی که بدو بدو می دوید سمت آن دو پسر دیگر که روی مبل نشسته بودن با ذوق فریاد زد
جونگ کوک : بچه ها شنیدید که دختر خالمون داره میاد اینجا ؟
تهیونگ در حالی که عینک مطالعه اش رو از روی صورتش برمیداشت گفت
تهیونگ : شنیدم که اون برعکس ما دورگه هست درسته هیونگ ؟
پسر بزرگتر در جواب تهیونگ گفت
جیمین : آره منم یک چیز هایی شنیدم
جونگ کوک : تازه اون از ما کوچکتر هم هست
پسر کوچکتر خنده ی شیطانی ای کرد و ادامه داد
جونگ کوک : پس ما از اون قوی تریم چه حالی بده اذیت کردنش
تهیونگ رو به جونگ کوک کرد و انگشت اشاره اش رو به صورت تحدیدانه تکون داد و گفت
تهیونگ : حتی فکرش هم نکن اون سوگلی پدر بزرگ هست اگر پدر بزرگ بفهمه هممون رو میکشه پس لطفا کاری نکن که هممون به دردسر بیفتیم
جونگ کوک : قول نمیدم هیونگ
جیمین : ولی این نامردی هست که پدر بزرگ بین ما و اون فرق میزاره مگه اون چه فرقی با ما داره اونم مثل ما بچه ی دخترش هست دیگه
تهیونگ : درسته تازه اون این همه سال از دنیای ما دور بوده هیچی از ما نمیدونه اون به درد دنیای ما نمیخوره همون بهتر که تو دنیای انسان ها باشه باید یک کاری کنیم که از اینجا بره
جونگ کوک لبخندی زد که تهیونگ پرسید
تهیونگ : ببینم جونگ کوک تو فکری داری
جونگ کوک : آره یک نقشه ی خیلی خوب دارم که توی دو هفته با پای خودش از اینجا بره
تهیونگ و جیمین ذوق زده به حرف های جونگ کوک درباره نقشه ای که کشیده بود گوش دادند
پایان فلش بک
پدر بزرگ هانا : هانا اینا پسر خاله هات هستند
هانا دختر خجالتی ای بود برای همین خیلی آروم سلام کرد جوری که به سختی می شد صداش رو شنید
پدر بزرگ بلند شد و به سمت جیمین رفت و گفت
پدر بزرگ : هانا این بزرگترین پسرخالت پارک جیمین هست و ١٨ سالشه
پدر بزرگ رو به تهیونگ کرد و ادامه داد
پدر بزرگ : اینم دومین پسرخالت کیم تهیونگ هست و ١٨ سالشه جیمین و تهیونگ با هم چند ماه تفاوت سنی دارند
پدر بزرگ رفت سمت جونگ کوک و دستش رو روی شونه ی جونگ کوک گذاشت و گفت
پدر بزرگ : و این شازده هم کوچکترین پسر خالت جئون جونگ کوک هست و ١٧ سالشه البته به این قیافه ی گول زنندش نگاه نکن برعکس این قیافه معصومش خیلی شرهست
جونگ کوک به معنی اعتراض نالید
جونگ کوک : پدر بزرگ
پدر بزرگ خندید و گفت
پدر بزرگ : باشه باشه … خب پسرا ایشونم دختر خالتون لی هانا هست همونی که قبلاً درموردش باهاتون صحبت کردم مبادا اذیتش کنید ها فهمیدید ؟
پسرا به معنی آره سر تکون دادند
پدر بزرگ : خب هانا جان برای تو هم یک اتاق کنار اتاق پسرا طبقه بالا آماده کردم میتونی وسایلت رو ببری من با پدرت کمی حرف دارم
هانا به معنی باشه سرش رو تکون داد و چمدونش رو برداشت که پدر بزرگ گفت
پدر بزرگ : ببینم به چی نگاه می کنید کمکش کنید دیگه
پسرا به سمت هانا رفتن تا کمکش کنند ولی هانا اسرار کرد که خودش چمدونش رو میبره و از اتاق خارج شد
پسرک در حالی که بدو بدو می دوید سمت آن دو پسر دیگر که روی مبل نشسته بودن با ذوق فریاد زد
جونگ کوک : بچه ها شنیدید که دختر خالمون داره میاد اینجا ؟
تهیونگ در حالی که عینک مطالعه اش رو از روی صورتش برمیداشت گفت
تهیونگ : شنیدم که اون برعکس ما دورگه هست درسته هیونگ ؟
پسر بزرگتر در جواب تهیونگ گفت
جیمین : آره منم یک چیز هایی شنیدم
جونگ کوک : تازه اون از ما کوچکتر هم هست
پسر کوچکتر خنده ی شیطانی ای کرد و ادامه داد
جونگ کوک : پس ما از اون قوی تریم چه حالی بده اذیت کردنش
تهیونگ رو به جونگ کوک کرد و انگشت اشاره اش رو به صورت تحدیدانه تکون داد و گفت
تهیونگ : حتی فکرش هم نکن اون سوگلی پدر بزرگ هست اگر پدر بزرگ بفهمه هممون رو میکشه پس لطفا کاری نکن که هممون به دردسر بیفتیم
جونگ کوک : قول نمیدم هیونگ
جیمین : ولی این نامردی هست که پدر بزرگ بین ما و اون فرق میزاره مگه اون چه فرقی با ما داره اونم مثل ما بچه ی دخترش هست دیگه
تهیونگ : درسته تازه اون این همه سال از دنیای ما دور بوده هیچی از ما نمیدونه اون به درد دنیای ما نمیخوره همون بهتر که تو دنیای انسان ها باشه باید یک کاری کنیم که از اینجا بره
جونگ کوک لبخندی زد که تهیونگ پرسید
تهیونگ : ببینم جونگ کوک تو فکری داری
جونگ کوک : آره یک نقشه ی خیلی خوب دارم که توی دو هفته با پای خودش از اینجا بره
تهیونگ و جیمین ذوق زده به حرف های جونگ کوک درباره نقشه ای که کشیده بود گوش دادند
پایان فلش بک
پدر بزرگ هانا : هانا اینا پسر خاله هات هستند
هانا دختر خجالتی ای بود برای همین خیلی آروم سلام کرد جوری که به سختی می شد صداش رو شنید
پدر بزرگ بلند شد و به سمت جیمین رفت و گفت
پدر بزرگ : هانا این بزرگترین پسرخالت پارک جیمین هست و ١٨ سالشه
پدر بزرگ رو به تهیونگ کرد و ادامه داد
پدر بزرگ : اینم دومین پسرخالت کیم تهیونگ هست و ١٨ سالشه جیمین و تهیونگ با هم چند ماه تفاوت سنی دارند
پدر بزرگ رفت سمت جونگ کوک و دستش رو روی شونه ی جونگ کوک گذاشت و گفت
پدر بزرگ : و این شازده هم کوچکترین پسر خالت جئون جونگ کوک هست و ١٧ سالشه البته به این قیافه ی گول زنندش نگاه نکن برعکس این قیافه معصومش خیلی شرهست
جونگ کوک به معنی اعتراض نالید
جونگ کوک : پدر بزرگ
پدر بزرگ خندید و گفت
پدر بزرگ : باشه باشه … خب پسرا ایشونم دختر خالتون لی هانا هست همونی که قبلاً درموردش باهاتون صحبت کردم مبادا اذیتش کنید ها فهمیدید ؟
پسرا به معنی آره سر تکون دادند
پدر بزرگ : خب هانا جان برای تو هم یک اتاق کنار اتاق پسرا طبقه بالا آماده کردم میتونی وسایلت رو ببری من با پدرت کمی حرف دارم
هانا به معنی باشه سرش رو تکون داد و چمدونش رو برداشت که پدر بزرگ گفت
پدر بزرگ : ببینم به چی نگاه می کنید کمکش کنید دیگه
پسرا به سمت هانا رفتن تا کمکش کنند ولی هانا اسرار کرد که خودش چمدونش رو میبره و از اتاق خارج شد
۹۹.۲k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.