*پارت هفتم*
*
+رسیدیم؟
~آره
آینمو از کیفم درآوردم و به خودم نگاهی انداختم
+ظاهرم چطوره سیوانگ؟
~خیلی خوبه
لبخندی زدم
+بعدا بهت زنگ میزنم بیا دنبالم خب؟
~آیا من تاکسیم؟
+حالا یه بار میخای بیای دنبالما
~عجبا...باشه میام
لپشو کشیدم
+آفرین
از ماشین پیاده میشم و جلوی ساختمون بزرگ رو به روم وایمیستم.
+گلدن کمپانی
باشنیدن صدای نوتیفیکیشن گوشیم نگاهمو ازبیلبورد
ساختمون گرفتمو گوشیمو ازتوکیفم دراوردم
«ا.ت کجایی؟»
ای بابایی میگم و تایپ میکنم:
«کار دارم مامان بعدا برات توضیح میدم »
گوشیو قفل کردمو توکیفم انداختم
باانگشت اشاره عینکمو بالا دادمو به سمت ورودی شرکت رفتم...
با دیدن یکی از کارمندا سریع به سمتش رفتم
+ببخشید میشه از کارتتون استفاده کنم تا برم تو؟اخه من واسه مصاحبه اومدم و نمیتونم برم
☆اوه البته
کارتشو برام گذاشت رو اسکنر
+ممنونم
☆خواهش میکنم
واردمحوطه اصلی شرکت شدم.
به شدت اروم بود ولی صدای پاشنه های کفشم سکوت قشنگ شرکتشو میشکست
اطرافمو دید میزدمو سعی میکردم تمام جزئیات شرکت رو به خاطرم بسپارم
همونطور که مشغول بودم حضور یکی روکنارم حس کردم
که باتنفسم حجم زیادی ازعطرتلخ وسردی وارد ریه هام
شد
سرم پایین بود که لبخند ملیحی رو لبم جا خوش کرد
+بازی شروع شد جئون جونگکوک
به سمت اسانسور رفت که قدم هامو تندتر کردم تا بهش برسم
سعی کردم جلب توجه نکنم...
با بازشدن دراسانسور باهم وارد شدیم که پام به لبه ی اسانسورگیرکرد.
دستشو دور بازوم حلقه کردو به سمت خودش کشیدم
چندبارتعظیم کردم وازش معذرت خواهی کردم
چشماشو ریز کرد و بهم خیره شد
_قیافت برام خیلی اشناس...فک کنم تو جشن عروسی برادرم دیدمت
لبخندی زدم
+اوه...بله اونشبم مثل امروز نزاشتی بیوفتم
اونم متقابلا لبخند شد
_مواظب باش
+بله
سرمو انداختم پایین و سعی کردم بهش نگاه نکنم
در اسانسور بازشد وبیرون رفت
با بسته شدن درسرمو بالا اوردم.
پوزخندی زدم و لباسمو توتنم مرتب کردم
+قانون شماره1:با یه اتفاق خودتو تو ذهنش حک کن.
دراسانسور بسته شد پشت سرهم چند تا دکمه زدم.
دوباره همون طبقه ایستاد.
سریع زدم بیرون و دنبال اتاقش گشتم.
نفس عمیقی کشیدمو سعی کردم بیشتر تو نقش خودم فرو برم...
رسیدم به اتاق و در زدم
_بیاتو
دروبازکردم و اروم رفتم داخل
با وارد شدنم سرشو بالا گرفتو نگام کرد
_بازم تو؟
+اره
-اتفاقی افتاده؟
+رسیدیم؟
~آره
آینمو از کیفم درآوردم و به خودم نگاهی انداختم
+ظاهرم چطوره سیوانگ؟
~خیلی خوبه
لبخندی زدم
+بعدا بهت زنگ میزنم بیا دنبالم خب؟
~آیا من تاکسیم؟
+حالا یه بار میخای بیای دنبالما
~عجبا...باشه میام
لپشو کشیدم
+آفرین
از ماشین پیاده میشم و جلوی ساختمون بزرگ رو به روم وایمیستم.
+گلدن کمپانی
باشنیدن صدای نوتیفیکیشن گوشیم نگاهمو ازبیلبورد
ساختمون گرفتمو گوشیمو ازتوکیفم دراوردم
«ا.ت کجایی؟»
ای بابایی میگم و تایپ میکنم:
«کار دارم مامان بعدا برات توضیح میدم »
گوشیو قفل کردمو توکیفم انداختم
باانگشت اشاره عینکمو بالا دادمو به سمت ورودی شرکت رفتم...
با دیدن یکی از کارمندا سریع به سمتش رفتم
+ببخشید میشه از کارتتون استفاده کنم تا برم تو؟اخه من واسه مصاحبه اومدم و نمیتونم برم
☆اوه البته
کارتشو برام گذاشت رو اسکنر
+ممنونم
☆خواهش میکنم
واردمحوطه اصلی شرکت شدم.
به شدت اروم بود ولی صدای پاشنه های کفشم سکوت قشنگ شرکتشو میشکست
اطرافمو دید میزدمو سعی میکردم تمام جزئیات شرکت رو به خاطرم بسپارم
همونطور که مشغول بودم حضور یکی روکنارم حس کردم
که باتنفسم حجم زیادی ازعطرتلخ وسردی وارد ریه هام
شد
سرم پایین بود که لبخند ملیحی رو لبم جا خوش کرد
+بازی شروع شد جئون جونگکوک
به سمت اسانسور رفت که قدم هامو تندتر کردم تا بهش برسم
سعی کردم جلب توجه نکنم...
با بازشدن دراسانسور باهم وارد شدیم که پام به لبه ی اسانسورگیرکرد.
دستشو دور بازوم حلقه کردو به سمت خودش کشیدم
چندبارتعظیم کردم وازش معذرت خواهی کردم
چشماشو ریز کرد و بهم خیره شد
_قیافت برام خیلی اشناس...فک کنم تو جشن عروسی برادرم دیدمت
لبخندی زدم
+اوه...بله اونشبم مثل امروز نزاشتی بیوفتم
اونم متقابلا لبخند شد
_مواظب باش
+بله
سرمو انداختم پایین و سعی کردم بهش نگاه نکنم
در اسانسور بازشد وبیرون رفت
با بسته شدن درسرمو بالا اوردم.
پوزخندی زدم و لباسمو توتنم مرتب کردم
+قانون شماره1:با یه اتفاق خودتو تو ذهنش حک کن.
دراسانسور بسته شد پشت سرهم چند تا دکمه زدم.
دوباره همون طبقه ایستاد.
سریع زدم بیرون و دنبال اتاقش گشتم.
نفس عمیقی کشیدمو سعی کردم بیشتر تو نقش خودم فرو برم...
رسیدم به اتاق و در زدم
_بیاتو
دروبازکردم و اروم رفتم داخل
با وارد شدنم سرشو بالا گرفتو نگام کرد
_بازم تو؟
+اره
-اتفاقی افتاده؟
۱۳.۲k
۲۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.