..قسمت اول...
..قسمت اول...
یکی از دوستان زحمت کشیده ، ماجراهایی از اتفاقات غیرعادی و مشاهده ی موجودات ماورایی (اجنه و روح) برامون ارسال کرده اند....، به نظر من تا حدود زیادی این اتفاقات واقعی بوده و خیال و وهم نیستند، البته در ادامه ی همین پست مواردی رو هم ذکر می کنم، با هم ماجراهایی که دوستمون، برامون فرستادن می خونیم :
اولی:تو یه خونه تو ساری ، یک زن نصف شب تو حالت خواب و بیداری بوده و متوجه یک حیوان عجیب تو اتاق میشه که جست و خیز میکرده،یه حیوون شبیه میمون با قد حدودا یک و نیم متر و چشمایی بزرگ و حلقه ای با دم بلند و گوش نوک تیز و دراز با پاهای عجیب که وقتی اون زن اونو دید طوری جست و خیز کرد(مثل پرواز کردن)و از نظر پنهان شد.فردای اون روز پشت در حمام که در بیرون قرار داشت عکس همون حیوان حکاکی شده بود!ظاهرا هیچکدوم از اعضای خانواده تا قبل از اون شب اون عکس رو ندیده بودند .در اطراف اون خونه باغی تقریبا پر درخت وجود داشت....در مورد این اتفاق ،استاد معارف ما خودشون تعریف می کردند زمانی که بچه بودند و حدودا 5،6 ساله بودند ،خونه ی بزرگ با بافت قدیمی داشتند و حیاط خونشون باغچه هم داشت، تعریف می کنه : یه روز داخل باغچه تنهایی مشغول بازی بود که یهو متوجه یه حیوان با بدن بز و سر میمون میشه که دور باغچه بصورت حلقه ای با سرعت زیادی در حال حرکته و میدوئه ....
می گفت: چند دور، دور من و باغچه دوید و یهو غیب شد و من اون لحظه فکر کردم لابد حیوان بوده ولی بعدا که از بزرگترا پرس و جو کردم ، تو اون سن متوجه شدم اصلا چنین حیوانی با سر میمون و بدن بز وجود خارجی نداره!
دومی و سومی و چهارمی مربوط به استان گلستانه:دو دختر تقریبا کم سن و سال تو محدوده 8 تا 15 سال تو باغ یک خونه(نمیدونم خونه خودشون بود یا خونه فامیلاشون) رد حال بازی بودند.باغ خیلی بزرگ بود.دو تا دختر که مشغول بازی بودند متوجه یک زن لخت و عور و خیلی چاق در ان طرف باغ میشن که در عین چاقی می تونست جست و خیز کنه....تقریبا مشابه این اتفاق هم پدر یکی از دوستام تعریف می کرد چهل ، پنجاه سال پیش زمانی که راننده ی تریلی بود ، یه شب با تریلی بار می برد که یهو جلوی جاده یه زنه برهنه با سینه های بزرگ و دراز می بینه ، طوری که سینه ی سمت چپ رو انداخته بود رو دوش سمت راست ، و سمت راستی رو انداخته بود رو دوش سمت چپ، و دستش یک ملافه ی سفید بود ، می گفت در یک لحظه متوجه شدم که زنه داخل ماشین نشسته ، بدون اینکه کوچکترین ترسی داشته باشه ازش پرسیده بود تو کی هستی و اینجا تو بر و بیابون چیکار می کنی؟! گفته بود: " من هر شب ساعت 12 یه انسان رو می کشم!
نظر؟؟؟؟
#ترسناک#وحشتناک#جن#ارواح#همزاد#تسخیر#شیاطین#پری#دیو
یکی از دوستان زحمت کشیده ، ماجراهایی از اتفاقات غیرعادی و مشاهده ی موجودات ماورایی (اجنه و روح) برامون ارسال کرده اند....، به نظر من تا حدود زیادی این اتفاقات واقعی بوده و خیال و وهم نیستند، البته در ادامه ی همین پست مواردی رو هم ذکر می کنم، با هم ماجراهایی که دوستمون، برامون فرستادن می خونیم :
اولی:تو یه خونه تو ساری ، یک زن نصف شب تو حالت خواب و بیداری بوده و متوجه یک حیوان عجیب تو اتاق میشه که جست و خیز میکرده،یه حیوون شبیه میمون با قد حدودا یک و نیم متر و چشمایی بزرگ و حلقه ای با دم بلند و گوش نوک تیز و دراز با پاهای عجیب که وقتی اون زن اونو دید طوری جست و خیز کرد(مثل پرواز کردن)و از نظر پنهان شد.فردای اون روز پشت در حمام که در بیرون قرار داشت عکس همون حیوان حکاکی شده بود!ظاهرا هیچکدوم از اعضای خانواده تا قبل از اون شب اون عکس رو ندیده بودند .در اطراف اون خونه باغی تقریبا پر درخت وجود داشت....در مورد این اتفاق ،استاد معارف ما خودشون تعریف می کردند زمانی که بچه بودند و حدودا 5،6 ساله بودند ،خونه ی بزرگ با بافت قدیمی داشتند و حیاط خونشون باغچه هم داشت، تعریف می کنه : یه روز داخل باغچه تنهایی مشغول بازی بود که یهو متوجه یه حیوان با بدن بز و سر میمون میشه که دور باغچه بصورت حلقه ای با سرعت زیادی در حال حرکته و میدوئه ....
می گفت: چند دور، دور من و باغچه دوید و یهو غیب شد و من اون لحظه فکر کردم لابد حیوان بوده ولی بعدا که از بزرگترا پرس و جو کردم ، تو اون سن متوجه شدم اصلا چنین حیوانی با سر میمون و بدن بز وجود خارجی نداره!
دومی و سومی و چهارمی مربوط به استان گلستانه:دو دختر تقریبا کم سن و سال تو محدوده 8 تا 15 سال تو باغ یک خونه(نمیدونم خونه خودشون بود یا خونه فامیلاشون) رد حال بازی بودند.باغ خیلی بزرگ بود.دو تا دختر که مشغول بازی بودند متوجه یک زن لخت و عور و خیلی چاق در ان طرف باغ میشن که در عین چاقی می تونست جست و خیز کنه....تقریبا مشابه این اتفاق هم پدر یکی از دوستام تعریف می کرد چهل ، پنجاه سال پیش زمانی که راننده ی تریلی بود ، یه شب با تریلی بار می برد که یهو جلوی جاده یه زنه برهنه با سینه های بزرگ و دراز می بینه ، طوری که سینه ی سمت چپ رو انداخته بود رو دوش سمت راست ، و سمت راستی رو انداخته بود رو دوش سمت چپ، و دستش یک ملافه ی سفید بود ، می گفت در یک لحظه متوجه شدم که زنه داخل ماشین نشسته ، بدون اینکه کوچکترین ترسی داشته باشه ازش پرسیده بود تو کی هستی و اینجا تو بر و بیابون چیکار می کنی؟! گفته بود: " من هر شب ساعت 12 یه انسان رو می کشم!
نظر؟؟؟؟
#ترسناک#وحشتناک#جن#ارواح#همزاد#تسخیر#شیاطین#پری#دیو
۸.۱k
۰۸ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.