رومان خوشبختی پارت ۲
با سر تائید کردم و دویدم رفتم بالا دیدم نشسته لبه دیوار منم رفتم بالای دیوار نشستم کنارش بهم نگاهی انداخت وگفت تو کی هستی به جلوم زل زدم وگفتم مهم نیست چرا میخوای خود کشی کنی گفت من کی خواستم خودکشی کنم اومد اینجا نشستم بقیه فکر میکنن میخوام خودکشی کنم به پایین نگاه کردم اتش نشان ها چتر نجات گرفته بودن وقتی مطمعن شدم درسته پاشدم دستمو دراز کردم سمتش یه نگاهی انداخت بهم ودستمو گرفت بهش گفتم چون نمیتونی بیسبال بازی کنی دنیا به اخر نرسیده خیلی کار های دیگه میتونی انجام بدی وهلش دادم پایین
یوجین :دستمو ول کرد و هولم داد یایین 😨ولی فهمیدم که ازاین دختره خوشم میاد روی چتر افتادم همه دورم جمع شده بودن ولی من فقط چهره می سو میومد جلوی چشمم خوشبختانه اسیبی ندیده بودم همه داشتن وسیله هارو جمع میکردن می سو رو دیدم پلیس داشت باهاش حرف میزد رفتم جلو وگفتم میشه یه لحضه باهاش حرف بزنم سروان سوجین: گفت باتوهم کار دارم سریع رفتیم جلو تر می سو: گفت چی میخوای بگی بهش گفتم :دوست دختر من میشی خندید و گفت من هولت دادم پایین گفتم همون کارت باعث شد عاشقت بشم اومد سروان سوجین :اومد ودست بند زد بهمون وگفت شب مهمون ما هستید و گفت حالا به دور بین نگاه کنین و عکس گرفت
۱۰سال بعد
یوجین :دستمو ول کرد و هولم داد یایین 😨ولی فهمیدم که ازاین دختره خوشم میاد روی چتر افتادم همه دورم جمع شده بودن ولی من فقط چهره می سو میومد جلوی چشمم خوشبختانه اسیبی ندیده بودم همه داشتن وسیله هارو جمع میکردن می سو رو دیدم پلیس داشت باهاش حرف میزد رفتم جلو وگفتم میشه یه لحضه باهاش حرف بزنم سروان سوجین: گفت باتوهم کار دارم سریع رفتیم جلو تر می سو: گفت چی میخوای بگی بهش گفتم :دوست دختر من میشی خندید و گفت من هولت دادم پایین گفتم همون کارت باعث شد عاشقت بشم اومد سروان سوجین :اومد ودست بند زد بهمون وگفت شب مهمون ما هستید و گفت حالا به دور بین نگاه کنین و عکس گرفت
۱۰سال بعد
۸.۲k
۲۲ دی ۱۴۰۱