خاطره ی دبیرستان
خاطره ی دبیرستان
پارت۱۲
ویو ا/ت
بزور از دستم گرفت کشوند با خودش دستم قطع شد ایشش
پله ها رو آروم رفتیم پایین از کنار آشپز خونه رد میشدیم بوش خیلی بد بود انگار میخواستم بالا بیارم ولی جلو خودمو گرفتم کمی نشستیم رو کاناپه حالم خوب نبود هم حالت تهوع داشتم هم بدنم گرم بود که یهو زنگ در خورد
رفتیم سمت در در باز شد چیییییی این پدر کوکه چقدر جوونه
جانگ ( پدر کوک)
جانگ: پس تو همون دختره ای(به ابروش رو داد بالا)
ا/ت: ها.. ب.. بله (کمی استرس)
جانگ: هوم خوشگلی (کمی جدی)
کوک: این چه حرفیه پدر ا/ت از خوشگل تر هام خوشگل تره
راستش کمی خجالت کشیدم رفتیم تو هال نشستیم پدرکوک و خودش داشتن باهم حرف میزدن منم حوصلم سر رفته بودم اههه
اجوما: ارباب شام حاضره
کوک: باش ... پدر باشین بریم
جانگ: هوم
اومد پیش من از دستم گرفت نشستیم عوق چرا بوی بدی میده اخهههه
کوک : چرا نمیخوری(آروم)
ا/ت: خیلی بوی بدی میده حالم بهم میخوره(گرفتن دماغش)
کوک: ( بو کردن غذا) کجاش بوی بد میگه اخه؟
ا/ت: ایشش میده دیگه نمیخورم
کوک: اجوما؟
اجوما:بله ارباب
کوک: غذا بو میده؟
اجوما : نخیر ارباب موادش رو امروز تهیه کردن
کوک : دیدی
ا/ت: به هرحال من نمیخورم
بالاخره بعد از کوفت کردن شام شوم باند شدن
من امروز چم بود بدنم یه چطوری بود
جانگ: خب کوک حست به ا/ت چیه؟
کوک: واقعا دوسش دارم حاضرم تموم جونم رو بهش بدم تا فقط برای من بشه اون
جانگ: تو چی ا/ت(جدی)
وقتی از من پرسید استرس گرفتم یه طوری که زبونم بند اومده بود
ا/ت: من ؟
دیدم کوک داره با مظلومیتش نگام میکنه ای خدا این چه شرایطی بود که یهو حالم بد شد بلند شدم دویدم سمت دست شویی
کوک: ا/ت خوبی پرنسسم(نگرانی)
ا/ت: نه ( با حال بدی)
کوک صورتم رو شست بغلم کرد برد تو اتاق خودش
کوک: تب داری که(نگران)
و....
ادامه دارد...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم ✨
پارت۱۲
ویو ا/ت
بزور از دستم گرفت کشوند با خودش دستم قطع شد ایشش
پله ها رو آروم رفتیم پایین از کنار آشپز خونه رد میشدیم بوش خیلی بد بود انگار میخواستم بالا بیارم ولی جلو خودمو گرفتم کمی نشستیم رو کاناپه حالم خوب نبود هم حالت تهوع داشتم هم بدنم گرم بود که یهو زنگ در خورد
رفتیم سمت در در باز شد چیییییی این پدر کوکه چقدر جوونه
جانگ ( پدر کوک)
جانگ: پس تو همون دختره ای(به ابروش رو داد بالا)
ا/ت: ها.. ب.. بله (کمی استرس)
جانگ: هوم خوشگلی (کمی جدی)
کوک: این چه حرفیه پدر ا/ت از خوشگل تر هام خوشگل تره
راستش کمی خجالت کشیدم رفتیم تو هال نشستیم پدرکوک و خودش داشتن باهم حرف میزدن منم حوصلم سر رفته بودم اههه
اجوما: ارباب شام حاضره
کوک: باش ... پدر باشین بریم
جانگ: هوم
اومد پیش من از دستم گرفت نشستیم عوق چرا بوی بدی میده اخهههه
کوک : چرا نمیخوری(آروم)
ا/ت: خیلی بوی بدی میده حالم بهم میخوره(گرفتن دماغش)
کوک: ( بو کردن غذا) کجاش بوی بد میگه اخه؟
ا/ت: ایشش میده دیگه نمیخورم
کوک: اجوما؟
اجوما:بله ارباب
کوک: غذا بو میده؟
اجوما : نخیر ارباب موادش رو امروز تهیه کردن
کوک : دیدی
ا/ت: به هرحال من نمیخورم
بالاخره بعد از کوفت کردن شام شوم باند شدن
من امروز چم بود بدنم یه چطوری بود
جانگ: خب کوک حست به ا/ت چیه؟
کوک: واقعا دوسش دارم حاضرم تموم جونم رو بهش بدم تا فقط برای من بشه اون
جانگ: تو چی ا/ت(جدی)
وقتی از من پرسید استرس گرفتم یه طوری که زبونم بند اومده بود
ا/ت: من ؟
دیدم کوک داره با مظلومیتش نگام میکنه ای خدا این چه شرایطی بود که یهو حالم بد شد بلند شدم دویدم سمت دست شویی
کوک: ا/ت خوبی پرنسسم(نگرانی)
ا/ت: نه ( با حال بدی)
کوک صورتم رو شست بغلم کرد برد تو اتاق خودش
کوک: تب داری که(نگران)
و....
ادامه دارد...
لایک و حمایت یادت نره کیوتم ✨
۲۰.۱k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.