پارت سوم
من:به خواطر دادش دیوونم نه خودش خوبیده نه گذاشته من بخوابم نصف شب با یه فیلم ترسناک اومد تو اتاقم منم مجبورا نشستم که دوساعت فیلم دیدیم بعدشم از ترس نتونستم بخوابم اون موقعیم که تازه چشمام گرم شده بود از طریق مامان با پارکت های اتاق یه دور روبوسی کردم الانم چشمامو بزور باز نگه داشتم اعصاب معصابم ندارم میزنم لهتون میکنم گفته باشم. راه افتادم طرف کلاس اونام پشت سرم اومدن دیگه ساکت شده بودن ولی با چشماشون حرف میزدن.
زنگ اخر بود راه افتام به طرف در کلاس که بچه ها اومدن, الناز :نفس اخرین کلاست ساعت چنده؟؟
من:چها تموم میکنم .
الیناز :خیلی حیف شد کاش باهم تو یه کلاس بودیم. نمیشه کلاستو بعوضی؟؟
من:الیناز باز این طوری حرف زدی بعوضی چیه اخه مثل ادم بگو عوض کنی بعدشم منم دلم میخواست تازه به موسسه ام گفتم قراره کلاسمو تغییر بدن.
الیناز :اوه اوه چشم خانم معلم ادب, دیگر زمان بانو را بیش از این نگیریم چه میگویید بانوی من.
من :اه خدای من باز تو این گونه سخن گفتی, چرا عین فرزند ادم حرف نمیرنی هی لحن عوض میکنی. که یه چشم غره به من رفت و گفت :باشه بابا خدا سعدی ما رفتیم توام برو کلاست دیر نشه.
من:باش خدا حافظ .
رفتم طرف اموزشگاه …………
ادامه دارد……………
لطفا حمایت کنید
#عشق #تکست_خاص
زنگ اخر بود راه افتام به طرف در کلاس که بچه ها اومدن, الناز :نفس اخرین کلاست ساعت چنده؟؟
من:چها تموم میکنم .
الیناز :خیلی حیف شد کاش باهم تو یه کلاس بودیم. نمیشه کلاستو بعوضی؟؟
من:الیناز باز این طوری حرف زدی بعوضی چیه اخه مثل ادم بگو عوض کنی بعدشم منم دلم میخواست تازه به موسسه ام گفتم قراره کلاسمو تغییر بدن.
الیناز :اوه اوه چشم خانم معلم ادب, دیگر زمان بانو را بیش از این نگیریم چه میگویید بانوی من.
من :اه خدای من باز تو این گونه سخن گفتی, چرا عین فرزند ادم حرف نمیرنی هی لحن عوض میکنی. که یه چشم غره به من رفت و گفت :باشه بابا خدا سعدی ما رفتیم توام برو کلاست دیر نشه.
من:باش خدا حافظ .
رفتم طرف اموزشگاه …………
ادامه دارد……………
لطفا حمایت کنید
#عشق #تکست_خاص
۵.۹k
۱۵ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.