یاقوت آبی چشمانت پارت ۲۷
این بخش واسه خودمه که یادم نره : رایحه ی چویا رز و شکلاته رایحه دازای قهوه علامت ها /آتسوشی ^تاچیهارا ٪کیوکا +چویا _دازای =آکوتاگاوا €موری £فوکو ₩کویو $ کونیکیدا @ رانپو ؟ رئیس ناشناس سازمان دشمن ؟؟ آکانه آکوتاگاوا ÷هیتروسو
________________
خون آروم آروم از زخم های کمرش پایین می ریخت درد داشت ولی باید سرپا می شد نباید جلوی کیو و کیوکا ی عزیزش ضعیف به نظر می اومد نباید اونارو نگران می کرد . دستش رو دراز کرد و شامپو رو برداشت به هر بدبختی بدنش رو شست و لنگان لنگان از حمام بیرون امد . چندتا بانداژ برداشت و کمرش رو باندپیچی کرد تا زخم ها خونریزی نکنن و لباسهاش خونی نشه بعدم داروش رو تزریق کرد و قرصهاشو خورد. یه شلوار مشکی ، یه پیراهن دکمه دار قرمز تیره ، یه کروات مشکی با چندتا خط قرمز پایینش و پوشید و یه کت مشکی هم دستش گرفت کلاهش رو روی سرش گذاشت و از اتاق بیرون رفت در اتاق رو قفل کرد و در آخر از دفترش بیرون رفت . به محض خروج از دفتر با دازای رو به رو شد + چی می خوای دازای _ هیچی کیوکا ازم خواست تو رو ببرم پیشش هویج + خیل خب باشه کجا باید برم _ باهم می ریم از این ور (در نهایت به اتاق کویو سان رسیدن دازای دستگیره را کشید و چویا رو به داخل هول داد )(_ و₩ و€ و ٪ و کیو و الیس هم زمان ) تولدت مبارک چویا
هرچند موری بایه نیشخند شیطانی گفت + وای....نمی دونم چی بگم ممنونم _ خب خب من کیک می خوام زود باشید (خلاصه لینا کیک رو بریدن خوردن هدیه ها هم کیوکا و کیو همون کلاه ابیه رو به چویا دادن ، کویو سان هم یه خنجر به چویا هدیه داد (حالا بریم سر هدیه ی دازای) دازای هدیه ای سمت چویا گرفت) + انتظار هدیه از تو رو نداشتم(و هدیه رو باز می کنه ) _ می دونی تو یه امگای وحشی هستی فکر می کنم یه قلاده واسه یه امگای وحشی کمه + تو.....تو....تو چی گفتی _ هیچی بیخیال حقیقت تلخه کیوکا جان یکم کیک بده بهم +* می خواستم به دازای بپرم که چیزی رو روی کمرم حس کردم ....دست کسی که داشت درست جای زخم شلاق هارو فشار می داد €چویا کون آروم بگیر + ب...بله رئیس € می خوام دازای رو برگردونم پس اگه ناراحتش کنی یا اذیتش کنی عواقب خوبی برات نداره + متوج....متوجه شدم...رئیس (خب یه توضیح موری و چویا خیلی آروم صحبت می کنن و موری هم نامحسوس زخم های چویا رو فشار می داد واسه همین کسی متوجه نشد)
________________
خون آروم آروم از زخم های کمرش پایین می ریخت درد داشت ولی باید سرپا می شد نباید جلوی کیو و کیوکا ی عزیزش ضعیف به نظر می اومد نباید اونارو نگران می کرد . دستش رو دراز کرد و شامپو رو برداشت به هر بدبختی بدنش رو شست و لنگان لنگان از حمام بیرون امد . چندتا بانداژ برداشت و کمرش رو باندپیچی کرد تا زخم ها خونریزی نکنن و لباسهاش خونی نشه بعدم داروش رو تزریق کرد و قرصهاشو خورد. یه شلوار مشکی ، یه پیراهن دکمه دار قرمز تیره ، یه کروات مشکی با چندتا خط قرمز پایینش و پوشید و یه کت مشکی هم دستش گرفت کلاهش رو روی سرش گذاشت و از اتاق بیرون رفت در اتاق رو قفل کرد و در آخر از دفترش بیرون رفت . به محض خروج از دفتر با دازای رو به رو شد + چی می خوای دازای _ هیچی کیوکا ازم خواست تو رو ببرم پیشش هویج + خیل خب باشه کجا باید برم _ باهم می ریم از این ور (در نهایت به اتاق کویو سان رسیدن دازای دستگیره را کشید و چویا رو به داخل هول داد )(_ و₩ و€ و ٪ و کیو و الیس هم زمان ) تولدت مبارک چویا
هرچند موری بایه نیشخند شیطانی گفت + وای....نمی دونم چی بگم ممنونم _ خب خب من کیک می خوام زود باشید (خلاصه لینا کیک رو بریدن خوردن هدیه ها هم کیوکا و کیو همون کلاه ابیه رو به چویا دادن ، کویو سان هم یه خنجر به چویا هدیه داد (حالا بریم سر هدیه ی دازای) دازای هدیه ای سمت چویا گرفت) + انتظار هدیه از تو رو نداشتم(و هدیه رو باز می کنه ) _ می دونی تو یه امگای وحشی هستی فکر می کنم یه قلاده واسه یه امگای وحشی کمه + تو.....تو....تو چی گفتی _ هیچی بیخیال حقیقت تلخه کیوکا جان یکم کیک بده بهم +* می خواستم به دازای بپرم که چیزی رو روی کمرم حس کردم ....دست کسی که داشت درست جای زخم شلاق هارو فشار می داد €چویا کون آروم بگیر + ب...بله رئیس € می خوام دازای رو برگردونم پس اگه ناراحتش کنی یا اذیتش کنی عواقب خوبی برات نداره + متوج....متوجه شدم...رئیس (خب یه توضیح موری و چویا خیلی آروم صحبت می کنن و موری هم نامحسوس زخم های چویا رو فشار می داد واسه همین کسی متوجه نشد)
۶۳۲
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.