غریبه ی آشنا پارت ۳
آماده شده بودم منتظر بودم ماشین بیاد که یهو گوشیم زنگ خورد جونگکوک بود جوابشو دادم
کوکی: سلام خانم
ا/ت:ههه(خنده ریز) سلام آقا
کوکی :خانم عزیز یک نفر جلوی در منتظر شماست
ا/ت:فهمیدم ممنون
کوکی:خواهش میبینمت
ا/ت:همچنین
.............
ویو ا/ت*
سوار ماشین شدم و رفتم . وقتی رسیدم روی یه صندلی ردیف جلو نشستم و کنسرت شروع شد.
*چند مین بعد *
ویو ا/ت*
کنسرت داشت تموم میشد که من برگشتم عقب و آخرای سالن یه آدم سیاه پوش رو دیدم که یه تفنگ دستش بود. وقتی تفنگو دیدم فهمیدم روی جونگکوک نشونه گرفته. با تمام سرعتی که داشتم رفتم روی صحنه و قبل از اینکه تیر به کوکی بخوره جلوی تیر رو گرفتم.
ولی بعد همه چی واسم سیاه شد.
ویو کوکی*
داشتم روی صحنه با آرمیا صحبت میکردم که یهو دیدم ا/ت
با سرعت سمتم میاد و جلوم وایساد بعد از چند ثانیه یه ماده داغ روی صورت و بدنم حس کردم . اون ا/ت بود که تیر خورده بود!
شوکه شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم نشستم سر زمین همینطور که گریه میکردم سر ا/ت رو توی دستام گرفته بودم. تکون نمیخورد . گوشیمو درآوردم و با دستای لرزون به بیمارستان زنگ زدم.
اون لحظه گریم بند نمیاومد و نمیدونستم چیکار کنم
یعنی چی یعنی ا/ت به خاطر من پریده روی صحنه به جلوی
تیرو گرفته همش تقصیر منه به خاطر من این اتفاق برای
اون افتاد اگه چیزش بشه هیچ وقت خودمو نمیبخشم(باگریه)
*چند مین بعد توی بیمارستان*
همه نگران بودند ......
اعضا بیرون اتاقی که جسم تیر خورده ا/ت بود وایساده بودن
بیمارستان سرد و ساکت بود بجز صدای گریههای ریز جونگکوک چیزی به گوش نمیخورد
یهو دکتر اومد..
بیرون همه دورش جمع شدن تا خبری از حال ا/ت بگیرن
جیمین: آقا دکتر حال ا/ت چطوره؟
دکتر: ما تمام تلاشمونو کردیم از اینجا به بعد اون باید خودش برای زندگیش بجنگه....
کوکی عصبی شد و شروع کرد به داد زدن ......
کوکی: شما باید یه کاری کنید! شما نمیتونید اونو تو این وضعیت ول کنید! ا/ت منو بهم پس بدین!!!!(با داد گریه)
همینطور که کوکی داشت داد میزد صدایی از اتاقی که ا/ت توش بود اومد..
کوکی وقتی برگشت ا/ت رو دید که دستش روی قلبش گذاشته و داره به اون نگاه میکنه..
کوکی با تمام وجودش به سمت در رفت و محکم بازش کرد!! و رفت طرف تخت ا/ت......
ا/ت رو جوری بغل کرد که ا/ت نمیتونست نفس بکشه..
کوکی: ا/ت خوبی ؟ چرا؟ چرا این کارو کردی...
ا/ت: نگران من نباش من حالم خوبه .
کوکی: ا/ت تا دیر نشده میخواستم یه چیزی بهت بگم ......
(ادامشو بعدن میزارم نمیخواستم ادامش بدم به خاطر یکیتون پارتو گذاشتم اگه حمایت شد دامشم میذارم،🥹🩷🩷🩷🩷)
لباس ا/تو یادم رفت بزارم پستش میکنم برید ببینید🫴🏻
کوکی: سلام خانم
ا/ت:ههه(خنده ریز) سلام آقا
کوکی :خانم عزیز یک نفر جلوی در منتظر شماست
ا/ت:فهمیدم ممنون
کوکی:خواهش میبینمت
ا/ت:همچنین
.............
ویو ا/ت*
سوار ماشین شدم و رفتم . وقتی رسیدم روی یه صندلی ردیف جلو نشستم و کنسرت شروع شد.
*چند مین بعد *
ویو ا/ت*
کنسرت داشت تموم میشد که من برگشتم عقب و آخرای سالن یه آدم سیاه پوش رو دیدم که یه تفنگ دستش بود. وقتی تفنگو دیدم فهمیدم روی جونگکوک نشونه گرفته. با تمام سرعتی که داشتم رفتم روی صحنه و قبل از اینکه تیر به کوکی بخوره جلوی تیر رو گرفتم.
ولی بعد همه چی واسم سیاه شد.
ویو کوکی*
داشتم روی صحنه با آرمیا صحبت میکردم که یهو دیدم ا/ت
با سرعت سمتم میاد و جلوم وایساد بعد از چند ثانیه یه ماده داغ روی صورت و بدنم حس کردم . اون ا/ت بود که تیر خورده بود!
شوکه شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم نشستم سر زمین همینطور که گریه میکردم سر ا/ت رو توی دستام گرفته بودم. تکون نمیخورد . گوشیمو درآوردم و با دستای لرزون به بیمارستان زنگ زدم.
اون لحظه گریم بند نمیاومد و نمیدونستم چیکار کنم
یعنی چی یعنی ا/ت به خاطر من پریده روی صحنه به جلوی
تیرو گرفته همش تقصیر منه به خاطر من این اتفاق برای
اون افتاد اگه چیزش بشه هیچ وقت خودمو نمیبخشم(باگریه)
*چند مین بعد توی بیمارستان*
همه نگران بودند ......
اعضا بیرون اتاقی که جسم تیر خورده ا/ت بود وایساده بودن
بیمارستان سرد و ساکت بود بجز صدای گریههای ریز جونگکوک چیزی به گوش نمیخورد
یهو دکتر اومد..
بیرون همه دورش جمع شدن تا خبری از حال ا/ت بگیرن
جیمین: آقا دکتر حال ا/ت چطوره؟
دکتر: ما تمام تلاشمونو کردیم از اینجا به بعد اون باید خودش برای زندگیش بجنگه....
کوکی عصبی شد و شروع کرد به داد زدن ......
کوکی: شما باید یه کاری کنید! شما نمیتونید اونو تو این وضعیت ول کنید! ا/ت منو بهم پس بدین!!!!(با داد گریه)
همینطور که کوکی داشت داد میزد صدایی از اتاقی که ا/ت توش بود اومد..
کوکی وقتی برگشت ا/ت رو دید که دستش روی قلبش گذاشته و داره به اون نگاه میکنه..
کوکی با تمام وجودش به سمت در رفت و محکم بازش کرد!! و رفت طرف تخت ا/ت......
ا/ت رو جوری بغل کرد که ا/ت نمیتونست نفس بکشه..
کوکی: ا/ت خوبی ؟ چرا؟ چرا این کارو کردی...
ا/ت: نگران من نباش من حالم خوبه .
کوکی: ا/ت تا دیر نشده میخواستم یه چیزی بهت بگم ......
(ادامشو بعدن میزارم نمیخواستم ادامش بدم به خاطر یکیتون پارتو گذاشتم اگه حمایت شد دامشم میذارم،🥹🩷🩷🩷🩷)
لباس ا/تو یادم رفت بزارم پستش میکنم برید ببینید🫴🏻
۶.۱k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.