ادامه رمان.....
ادامه رمان.....
(فروغ)
ساناز ساعت1ظهر رفته بود و الان ساعت 10شبه هنوز تا هنوزه نیومده
روستارو کامل گشتیم اما نبود
تلفنش هم خاموش بود لعنتی
همه نگران بودن
اروم اروم گریه میکردم
پاشدم حاظر شدم که برم بیرون
شاهین:کجا
من:میرم دنبال ساناز
شاهین:بگیر بشین تا تو هم گم و گور نشدی
(اشوان)
از ماشین پیاده شدم
دختری رو دیدم که رو شن ها نشسته بود
رفتم نزدیکش
من:ببخشید خانوم...شما دختری با چشایی عسلی ند.....
برگشت سمتم
ساناز بود از دیدنم شوکه شده بود
(ساناز)
یا پنج تن این اینجا چیکار میکنه
اخم کرده بود عصبی بود چشاش سرخ بود
بلند شدم دستم رو پر از شن کردم اما شن های که اب دریا بهشون خورده بود و خیس بودن
شن هارو به پیرهن اشی جونم زدنو بدو که رفتیم
من میدویدم اونم میدوید اهووو اینم چه تند میدوه
انقد دیودیم که از خستگی خودمو پرت کردم رو شن
اشوان هم کنارم خوابید رو شن ها نگا اسمون میکرد
منم گیج و ویج بودم
با حس اینکع یه چیزی داره رو کمرم راه میره پریدم رو اشوان یقش رو گرفتم کلام افتاده بودو موهامم باز شده بود صورتمون روبه روهم بود
موهام ریخته بود تو صورتم
جاهامون برعکس شد
اروم سرش رو اورد پایین تا.... لبش به لبم خورد
واااایی یه حسی داشتم فوق العاده بود لامصب چه حرفه ای هم میبوسید
زنش حال کنهاااو فراووووون
خاک تو سرت ساناز تو الان باید پاشی بکوبونی تو صورتش
نههههه از این موقعیت ها گیر نمیاد
بالاخره رضایت داد پاشه
با صدای که عصبانیت توش موج میزد گفت:برگرد خونه...
ادامه دارد.....
(فروغ)
ساناز ساعت1ظهر رفته بود و الان ساعت 10شبه هنوز تا هنوزه نیومده
روستارو کامل گشتیم اما نبود
تلفنش هم خاموش بود لعنتی
همه نگران بودن
اروم اروم گریه میکردم
پاشدم حاظر شدم که برم بیرون
شاهین:کجا
من:میرم دنبال ساناز
شاهین:بگیر بشین تا تو هم گم و گور نشدی
(اشوان)
از ماشین پیاده شدم
دختری رو دیدم که رو شن ها نشسته بود
رفتم نزدیکش
من:ببخشید خانوم...شما دختری با چشایی عسلی ند.....
برگشت سمتم
ساناز بود از دیدنم شوکه شده بود
(ساناز)
یا پنج تن این اینجا چیکار میکنه
اخم کرده بود عصبی بود چشاش سرخ بود
بلند شدم دستم رو پر از شن کردم اما شن های که اب دریا بهشون خورده بود و خیس بودن
شن هارو به پیرهن اشی جونم زدنو بدو که رفتیم
من میدویدم اونم میدوید اهووو اینم چه تند میدوه
انقد دیودیم که از خستگی خودمو پرت کردم رو شن
اشوان هم کنارم خوابید رو شن ها نگا اسمون میکرد
منم گیج و ویج بودم
با حس اینکع یه چیزی داره رو کمرم راه میره پریدم رو اشوان یقش رو گرفتم کلام افتاده بودو موهامم باز شده بود صورتمون روبه روهم بود
موهام ریخته بود تو صورتم
جاهامون برعکس شد
اروم سرش رو اورد پایین تا.... لبش به لبم خورد
واااایی یه حسی داشتم فوق العاده بود لامصب چه حرفه ای هم میبوسید
زنش حال کنهاااو فراووووون
خاک تو سرت ساناز تو الان باید پاشی بکوبونی تو صورتش
نههههه از این موقعیت ها گیر نمیاد
بالاخره رضایت داد پاشه
با صدای که عصبانیت توش موج میزد گفت:برگرد خونه...
ادامه دارد.....
۱۸.۵k
۰۵ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.