راه برگشت~P⁷
ا/ت داشت میرفت خونه که یهو با صحنه ای مواجه شد که نباید میشد...
ا/ت چی دید؟چرا دید توی همون کوچه ای که با سانزو آشنا شده بود،جسد بی جان یوکی افتاده بود؟
بخش دردناکش این بود که یوکی با لبخند مرده بود..و گردنبندی دور گردنش بود که بعنوان سالگرد دوستیشون برای هم ست خریده بودن...
از زبان ا/ت*
نمیدونم چیشد...اما اشکام ناخوداگاه میریخت.. قطره قطره...اما لبخند روی لبم بود چون یوکی چان این اواخر کارایی رو کرد که دوست داشت:)
تقریبا یوکی به تمام ارزو هاش رسیده بود،اکسش برگشته بود و دوباره باهم رابطه ای عاشقانه رو شروع کرده بودن،بیماری مادرش درمان شد،و حتی وقتی فهمید من بلخره دوست پسر پیدا کردم خیلی خوشحال شد با اینکه میدونست اون آدم درستی نیست.. :)
+یوکی با اینکه دیوونه بود،اما...اما...هعی،من چرا دارم با خودم حرف میزنم؟حداقل میتونم جسدش رو با خودم ببرم.اما کجا دفنش کنم؟ای خدا یوکی چرا رفتی خواهری؟حالا من دوباره تنها میمونم..
یهو حس کردم یکی از پشت بغلم کرد،اما وقتی دستمو یکم عقب بردم تا ببینم کسی هست یا نه کسی نبود.یک صدایی تو گوشم پیچید،صدای یوکی بود..میگفت ″ا/ت چان،غصه نخور..من همیشه همراهت خواهم ماند.در همه تصمیماتت کمکت میکنم،فقط منو به قبرستان نسپار و کسی هم از مردنم خبردار نشه.منو توی باغچه پشت بوم خونت خاک کن″
+ی....یوکی....(نقطه ها گریهس)چ...چرا...رفتی؟ کدوم...خری....دستش به...به تو خورد؟
-″دوست عزیزم همه یروزی میمیرن،و من نمیگم که کی منو کشت،کسی که به من آسیب رساند مجازات شد.″
+یوکی...........هق...هق.....دوستم مردددددد.....
اروم جسد بی جان یوکی رو بلند کردم و پیشونیش رو بوسیدم،اون به طرز فجیعی مرد..از رد چاقو های روی بدنش میتونم بفهمم که اون عوضیا جوری یوکی منو کشتن که تا اخرین نفس زجر بکشه.
بردمش روی پشت بوم خونم،توی یک باغچه به عمق ۳ متر که پله میخورد یوکی رو دفن کردم.
(ا/ت یک اپارتمان سه طبقه داره که هر سه طبقش کلا کل ساختمون مال خودشه.)
رفتم یکمی تو خیابون راه برم،همش برام سوال بود که اینهمه اتفاق چرا داره توی اون کوچه میفته؟ اصن چرا اسم اون کوچه کوچهی ۶۶۶ هست؟مگه ۶۶۶ عدد شیطان نیست؟چرا تمام خونه هایی که توی این کوچهن پشتشون به این کوچس و حتی یکدونه پنجره هم نیست؟چرا این کوچه انقد تاریکه و فقط یک چراغ توش روشنه؟چرا این کوچه بم بسته؟ و کلی سوالات دیگه.
رفتم توی همون کوچه،داد زدم اینجا چخبرههههه؟
چرا این بلاها داره سر اطرافیانم میاددددد؟
هوی تویی که داری زندگیمو بهم میزنی،جرئت نداری خودمو ازار بدی رفتی سراغ دوستام؟
یه گوشه نشستم،گوشیمو روشن کردم اما وقتی این صحنه رو دیدم مو به تنم سیخ شد...
_____________________
وای خداااا چقد دارک شد ″-″
خوبه؟
بنظرتون ا/ت چی دیده تو گوشیش؟
هرکی درست تشخیص بده ینی خیلی زرنگه(😑😂)
ذوق دارم پارت بعدیو بنویسم جیغغغغغغ
نویسندگان:
Ayli_2000@
sanxxxo@
ا/ت چی دید؟چرا دید توی همون کوچه ای که با سانزو آشنا شده بود،جسد بی جان یوکی افتاده بود؟
بخش دردناکش این بود که یوکی با لبخند مرده بود..و گردنبندی دور گردنش بود که بعنوان سالگرد دوستیشون برای هم ست خریده بودن...
از زبان ا/ت*
نمیدونم چیشد...اما اشکام ناخوداگاه میریخت.. قطره قطره...اما لبخند روی لبم بود چون یوکی چان این اواخر کارایی رو کرد که دوست داشت:)
تقریبا یوکی به تمام ارزو هاش رسیده بود،اکسش برگشته بود و دوباره باهم رابطه ای عاشقانه رو شروع کرده بودن،بیماری مادرش درمان شد،و حتی وقتی فهمید من بلخره دوست پسر پیدا کردم خیلی خوشحال شد با اینکه میدونست اون آدم درستی نیست.. :)
+یوکی با اینکه دیوونه بود،اما...اما...هعی،من چرا دارم با خودم حرف میزنم؟حداقل میتونم جسدش رو با خودم ببرم.اما کجا دفنش کنم؟ای خدا یوکی چرا رفتی خواهری؟حالا من دوباره تنها میمونم..
یهو حس کردم یکی از پشت بغلم کرد،اما وقتی دستمو یکم عقب بردم تا ببینم کسی هست یا نه کسی نبود.یک صدایی تو گوشم پیچید،صدای یوکی بود..میگفت ″ا/ت چان،غصه نخور..من همیشه همراهت خواهم ماند.در همه تصمیماتت کمکت میکنم،فقط منو به قبرستان نسپار و کسی هم از مردنم خبردار نشه.منو توی باغچه پشت بوم خونت خاک کن″
+ی....یوکی....(نقطه ها گریهس)چ...چرا...رفتی؟ کدوم...خری....دستش به...به تو خورد؟
-″دوست عزیزم همه یروزی میمیرن،و من نمیگم که کی منو کشت،کسی که به من آسیب رساند مجازات شد.″
+یوکی...........هق...هق.....دوستم مردددددد.....
اروم جسد بی جان یوکی رو بلند کردم و پیشونیش رو بوسیدم،اون به طرز فجیعی مرد..از رد چاقو های روی بدنش میتونم بفهمم که اون عوضیا جوری یوکی منو کشتن که تا اخرین نفس زجر بکشه.
بردمش روی پشت بوم خونم،توی یک باغچه به عمق ۳ متر که پله میخورد یوکی رو دفن کردم.
(ا/ت یک اپارتمان سه طبقه داره که هر سه طبقش کلا کل ساختمون مال خودشه.)
رفتم یکمی تو خیابون راه برم،همش برام سوال بود که اینهمه اتفاق چرا داره توی اون کوچه میفته؟ اصن چرا اسم اون کوچه کوچهی ۶۶۶ هست؟مگه ۶۶۶ عدد شیطان نیست؟چرا تمام خونه هایی که توی این کوچهن پشتشون به این کوچس و حتی یکدونه پنجره هم نیست؟چرا این کوچه انقد تاریکه و فقط یک چراغ توش روشنه؟چرا این کوچه بم بسته؟ و کلی سوالات دیگه.
رفتم توی همون کوچه،داد زدم اینجا چخبرههههه؟
چرا این بلاها داره سر اطرافیانم میاددددد؟
هوی تویی که داری زندگیمو بهم میزنی،جرئت نداری خودمو ازار بدی رفتی سراغ دوستام؟
یه گوشه نشستم،گوشیمو روشن کردم اما وقتی این صحنه رو دیدم مو به تنم سیخ شد...
_____________________
وای خداااا چقد دارک شد ″-″
خوبه؟
بنظرتون ا/ت چی دیده تو گوشیش؟
هرکی درست تشخیص بده ینی خیلی زرنگه(😑😂)
ذوق دارم پارت بعدیو بنویسم جیغغغغغغ
نویسندگان:
Ayli_2000@
sanxxxo@
۲.۱k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.