"ازدواج اجباری" P12
P12
جوهیون : خوددانی...
کوک : باشه وایسا چی میخوای..؟
جوهیون : تمام اموال بردارم رو بهم بده تا دختر رو ازاد کنم...
کوک : میدونستم از اولم خواستت این بود ولی خوابشو ببینی..
جوهیون : فعلا..
کوک : عوضی... اشغال...
.
.
.
.
.
ا/ت ویو :
ا/ت : کمکککککم کنینن تروخدا ( با گریه )
نگهبان اول : خفه شو دختره ی هرزه...
ا/ت : اشغالا منو ول کنینننن... ( گریه )
نگهبان دوم : نظرته یه حال درست حسابی بهش بدیم..؟
نگهبان اول : اوکیه...
.
.
.
.
همش داشتم داد میزدم که ازادم کنن که یهو اون دوتا نگهبان پیداشون شد کم کم داشتن نزدیکم میشدن اون موقع احساس خطر کردم نگهبان دومی می خواست بهم دست بزنه که یهو یکی دستشو از پشت گرفت...
.
.
.
جیمین : فکر کنم نیازی نبینم شما دوتا عوضیا رو نگه داریم اینجا ( اسلحشو از جیبش در اورد دوتا گلوله حرومشون کرد )..
.
.
.
ا/ت : چ.. چیکار کردی..؟
جیمین : دختره ی خنگ چرا همینجوری نگاهشون میکنی..؟ چرا اجازه میدی بهت دست بزنن..؟؟؟ هاععع...؟؟؟؟
ا/ت : داد نزن ( گریه شدید)
جیمین : حیس اروم.... باشه دیگه تموم شد ( دستای ا/ت رو باز کرد و براید بغلش کرد بردتش )
.
.
.
.
.
جیمین که همین که تو بغلش منو گرفت از ضعف از حال رفتم.... بعد از اینکه به هوش اومدم دیدم تو یه اتاق رو تختم... بیدار شدم و چشمامو به زور باز کردم دیدم جیمین بالا سرمه خوابش برده... زیر سر جیمین یه بالشت گذاشتم بلند شدم که برم بیرون جیمین صدام زد...
.
.
.
جیمین : بنظرم نری بیرون بهتره...
ا/ت : اخه... دیشب
جیمین : ببین هر چیو دیدی و شنیدی رو باید فراموش کنی...
ا/ت : تو اونارو کشتی...
جیمین : ( دست ا/ت رو گرفت یه دست دیگشو دور کمرش حلقه زد)...
ا/ت : من... من...
جیمین : تو چی..؟ بهتره یکمی استراحت کنی بعدشم میریم پیش پسرا...
ا/ت : اوهوم باشه... فقط میشه یچیزی ازت بخوام..؟
جیمین : هومم..؟
ا/ت: یکیو دارم اون بیرون که خیلی برام مهمه و دوسش دارم میتونم بهش زنگ بزنم حالشو بپرسم..؟
جیمین : عامم
ا/ت : تروخدا چیزی بهش نمیگم فقط حالشو میپرسم
جیمین : باشه ( گوشی رو بهش داد )
.
.
.
.
مکالمه ا/ت و جولیا ( اگه یادتون باشه ا/ت یه دوستی داشت به اسم جولیا :| )
بوق..... بوق..... بوق.....
جولیا : الو بله بفرمایید گل فروشی.. چیجال
ا/ت :.....
جولیا : الو... بله بفرمایید..؟
ا/ت :....
جولیا : چرا جواب نمیدیییی
ا/ت : هنوزم.. که هنوزه مثل گاوا سلام نمیدی... ( بغض)
جولیا : ببخشید شما... ببینم ا/ت تویی..؟
ا/ت : عنتر منو نمیشناسی ( گذاشت اشکاش جاری شه)
جولیا : عرررر ا/ت حالتتتت خوبهههه..؟ ولی دلم برات تنگ شدههه ( گریههه)
ا/ت : من خوبم تو چطوری..؟
جولیا : گاووو گوسفند میدونی چقد نگرانت بودم چرا ازت خبری نیست از اون موقع غیبت زدهه
ا/ت : یکمی کار دارم خارج از شهر اونارو انجام بدم زودی میام میدونم دلت برام تنگ شده منم همینطور ولی کاره دیگه...
جولیا : هعیی یعنی انقد بزرگ شدیم که دیگه وقت نمیکنیم باهم خوش بگذرونیم🥲
جیمین : اینارو باش ( با دستش به ا/ت اشاره کرد که تموم کنه )
ا/ت : عاا چیزه من باید برم کار دارم فعلاا...
گوشی رو قطع کرد...
جولیا : یااا چیز...ای بابا
.
.
.
.
.
گوشی رو به جیمین دادم با بغض نشستم رو تخت..
.
.
جیمین : میدونم سخته ولی باید تحمل کنی...
ا/ت : راست میگفتن...
جیمین : چی رو..؟
ا/ت : راست میگفتن که روز خوش نمیبینم...
جیمین : کی گفته..؟
ا/ت : خاله هام... مامانم... پدرم... و... ادمای بی ارزش دیگه...
جیمین : تا به حال کسی رو دلداری ندادم ولی میدونم که روزای خوبتم میاد... نگران نباش...
ا/ت : اوهوم ممنون جیمین شی
جیمین : هاع..؟ چیز برو گمشو بابا بخواب من میرم غذا بخرم بیام...
.
.
.
.
.
کوک ویو :
پایان پارت 12
برا پارت بعدی یه حمایت خوب میخوام🥲💗
جوهیون : خوددانی...
کوک : باشه وایسا چی میخوای..؟
جوهیون : تمام اموال بردارم رو بهم بده تا دختر رو ازاد کنم...
کوک : میدونستم از اولم خواستت این بود ولی خوابشو ببینی..
جوهیون : فعلا..
کوک : عوضی... اشغال...
.
.
.
.
.
ا/ت ویو :
ا/ت : کمکککککم کنینن تروخدا ( با گریه )
نگهبان اول : خفه شو دختره ی هرزه...
ا/ت : اشغالا منو ول کنینننن... ( گریه )
نگهبان دوم : نظرته یه حال درست حسابی بهش بدیم..؟
نگهبان اول : اوکیه...
.
.
.
.
همش داشتم داد میزدم که ازادم کنن که یهو اون دوتا نگهبان پیداشون شد کم کم داشتن نزدیکم میشدن اون موقع احساس خطر کردم نگهبان دومی می خواست بهم دست بزنه که یهو یکی دستشو از پشت گرفت...
.
.
.
جیمین : فکر کنم نیازی نبینم شما دوتا عوضیا رو نگه داریم اینجا ( اسلحشو از جیبش در اورد دوتا گلوله حرومشون کرد )..
.
.
.
ا/ت : چ.. چیکار کردی..؟
جیمین : دختره ی خنگ چرا همینجوری نگاهشون میکنی..؟ چرا اجازه میدی بهت دست بزنن..؟؟؟ هاععع...؟؟؟؟
ا/ت : داد نزن ( گریه شدید)
جیمین : حیس اروم.... باشه دیگه تموم شد ( دستای ا/ت رو باز کرد و براید بغلش کرد بردتش )
.
.
.
.
.
جیمین که همین که تو بغلش منو گرفت از ضعف از حال رفتم.... بعد از اینکه به هوش اومدم دیدم تو یه اتاق رو تختم... بیدار شدم و چشمامو به زور باز کردم دیدم جیمین بالا سرمه خوابش برده... زیر سر جیمین یه بالشت گذاشتم بلند شدم که برم بیرون جیمین صدام زد...
.
.
.
جیمین : بنظرم نری بیرون بهتره...
ا/ت : اخه... دیشب
جیمین : ببین هر چیو دیدی و شنیدی رو باید فراموش کنی...
ا/ت : تو اونارو کشتی...
جیمین : ( دست ا/ت رو گرفت یه دست دیگشو دور کمرش حلقه زد)...
ا/ت : من... من...
جیمین : تو چی..؟ بهتره یکمی استراحت کنی بعدشم میریم پیش پسرا...
ا/ت : اوهوم باشه... فقط میشه یچیزی ازت بخوام..؟
جیمین : هومم..؟
ا/ت: یکیو دارم اون بیرون که خیلی برام مهمه و دوسش دارم میتونم بهش زنگ بزنم حالشو بپرسم..؟
جیمین : عامم
ا/ت : تروخدا چیزی بهش نمیگم فقط حالشو میپرسم
جیمین : باشه ( گوشی رو بهش داد )
.
.
.
.
مکالمه ا/ت و جولیا ( اگه یادتون باشه ا/ت یه دوستی داشت به اسم جولیا :| )
بوق..... بوق..... بوق.....
جولیا : الو بله بفرمایید گل فروشی.. چیجال
ا/ت :.....
جولیا : الو... بله بفرمایید..؟
ا/ت :....
جولیا : چرا جواب نمیدیییی
ا/ت : هنوزم.. که هنوزه مثل گاوا سلام نمیدی... ( بغض)
جولیا : ببخشید شما... ببینم ا/ت تویی..؟
ا/ت : عنتر منو نمیشناسی ( گذاشت اشکاش جاری شه)
جولیا : عرررر ا/ت حالتتتت خوبهههه..؟ ولی دلم برات تنگ شدههه ( گریههه)
ا/ت : من خوبم تو چطوری..؟
جولیا : گاووو گوسفند میدونی چقد نگرانت بودم چرا ازت خبری نیست از اون موقع غیبت زدهه
ا/ت : یکمی کار دارم خارج از شهر اونارو انجام بدم زودی میام میدونم دلت برام تنگ شده منم همینطور ولی کاره دیگه...
جولیا : هعیی یعنی انقد بزرگ شدیم که دیگه وقت نمیکنیم باهم خوش بگذرونیم🥲
جیمین : اینارو باش ( با دستش به ا/ت اشاره کرد که تموم کنه )
ا/ت : عاا چیزه من باید برم کار دارم فعلاا...
گوشی رو قطع کرد...
جولیا : یااا چیز...ای بابا
.
.
.
.
.
گوشی رو به جیمین دادم با بغض نشستم رو تخت..
.
.
جیمین : میدونم سخته ولی باید تحمل کنی...
ا/ت : راست میگفتن...
جیمین : چی رو..؟
ا/ت : راست میگفتن که روز خوش نمیبینم...
جیمین : کی گفته..؟
ا/ت : خاله هام... مامانم... پدرم... و... ادمای بی ارزش دیگه...
جیمین : تا به حال کسی رو دلداری ندادم ولی میدونم که روزای خوبتم میاد... نگران نباش...
ا/ت : اوهوم ممنون جیمین شی
جیمین : هاع..؟ چیز برو گمشو بابا بخواب من میرم غذا بخرم بیام...
.
.
.
.
.
کوک ویو :
پایان پارت 12
برا پارت بعدی یه حمایت خوب میخوام🥲💗
۲۶.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.