عشق خون اشامی پارت 3
آنها از کلاس خارج شدند و بلافاصله اون دختر وارد کلاس شد.(علامت یونا☆)
☆یاااا شما ها اینجا چه غلطی میکنید؟
*+به توچه
☆چی گفتی؟
+همونی که شنیدی، جنی بریم.
☆وقتی گفتم مثل یه آشغال از مدرسه بیرونت کنند دیگه اینطوری زر نمیزنی.
+باشه تو راست میگی.
*ا.ت... استاد داره میاد.
+ببین عنتر خانوم زنگ تفریحمونم گرفتی واقعا لیاقتت توی آشغالاست.
☆چی گفتی (دستشو اورد بالا که ا.تو بزنه)
ات منتظر بود که یونا یکم دیگه دستشو بیاره پایین تا اونم دستشو بپیچونه ولی انگار یونا قصد زدن نداشت. خط نگاهشو دنبال کرد که داشت به پشتش نگاه میکرد. برگشت و به عقب نگاه کرد. اون استاد جدید بود. پارک جیمین. داشت به چشمای یونا نگاه میکرد. برگشت و به یونا نگاه کرد هنوز دستش بالا بود. یعنی چی؟
+اُ... اُستاد...
_اینجا چه خبره؟ چرا دعوا میکنید؟
+*ببخشید استاد
_نخواستم عذر خواهی کنید. گفتم چیشده؟
+خب...
☆استاد من میگم. من اومدم برم توی کلاس که جنی موهامو کشید و افتادم روی زمین. بعد که بلند شدم ا.ت گفت اینجا چه غلطی میکنی مگه بهت نگفته بودم دیگه اینجا نبینمت بعد خواست منو بزنه که من دستمو بردم بالا بعد شما اومدید.(میره میچسبه به بازوی جیمین) ممنونم که جون منو نجات دادین. شما نمیدونین ا.ت چه حیوون خطرناکیه. اون همیشه منو تهدید میکنه ولی من جرئت ندارم کاری کنم ولی الان که شما هستید، خیالم راحته.
+(پوزخند) تموم شد؟ خیلی تأثیر گذار بود. بیخیال بچ همه میدونند تو چه آدمی هستی پس چرا جلوی استاد جدید نقش بازی میکنی؟ من شاهد دارم که تو چیکار کردی. ولی خب چون فعلا حوصله ی اون صدای زشتتو ندارم، کاریتم ندارم و اجازه میدم هر گوهی که میخوای، بخوری.
_هی هی هی
☆(با بغض) میبینید استاد؟ اون همیشه منو همینطوری تهدید میکنه.
_یونا من خودم شاهد همه چی بودم پس بازومو ول کن و برو سمت دفتر.
☆چ... چی؟ اما اون... اون بود که منو تهدید کرد.
+کری یا خری؟ نمیفهمی که خودش همه چیزو دیده؟ الحق که یه احمقی!
☆آشغال حرف دهنتو بفهم... وقتی گفتم مثل یه آشغال بیرونتون کنند اون وقت میفهمید دنیا دست کیه. برای شما هم دارم پارک جیمین(توی ذهنش)
_خانوم یونا بهتره تنبیه خودتونو بیشتر نکنید و برید سمت دفتر تا خودم مدیر رو صدا نکردمـ.
~چه خبره؟
*استاد.
_هیچی کوک برو الان میام میگم برات.
~خیلی خب ولی قبلش من با جنی کار دارم... جنی میشه به اتاقم بیای؟
*م... من؟ چ... چشم استاد
ویو جیمین
داشتم به سمت کلاس ها میرفتم تا ببینم چه شکلی اند که دیدم یونا داره با همون دختر مودی که صبح دیدم دعوا میکنه. آروم به سمتشون رفتم و پشت ا.ت قرار گرفتم. دیدم دستشو برده بالا پس با چشمام هیپنوتیزمش کردم که دستش اون بالا موند و با چشماش به من خیره شد. ا.ت برگشت سمت من و دوباره برگشت سمت یونا. شگفت زده منو نگاه کردو گفت استاد.(دیگه بقیه داستانو نوشتم) پایان ویو جیمین.
ویو ا.ت
یونا رفت سمت دفتر و اون استاده ازم پرسید:
_حالت خوبه؟
+بیخیال اونقدرا هم پخمه نیستم که از این مورچه کتک بخورم. بعدم من گارد دفاعی گرفته بودم ولی اون منو نزد پس من اماده بودم که دستشو بپیچونم.
_نیازی به انقدر خشونت نیستاااا از ما گفتن بود.
+(پوزخند) نیازی نیست؟ توی این دنیای پر از گرگ اگه خشونت نباشه که فقط گرگا یاد میگیرن فرمانروایی کنند پس ما چی؟ ما بره ها باید یه چیزایی بلد باشیم تا در برابر اونا مقاوم بمونیم.
_(خنده) خب بره خانوم برو سر کلاست الان شروع میشه.
+ایشششش باشه. خدای من از جغذافیا متنفرمممممم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
☆یاااا شما ها اینجا چه غلطی میکنید؟
*+به توچه
☆چی گفتی؟
+همونی که شنیدی، جنی بریم.
☆وقتی گفتم مثل یه آشغال از مدرسه بیرونت کنند دیگه اینطوری زر نمیزنی.
+باشه تو راست میگی.
*ا.ت... استاد داره میاد.
+ببین عنتر خانوم زنگ تفریحمونم گرفتی واقعا لیاقتت توی آشغالاست.
☆چی گفتی (دستشو اورد بالا که ا.تو بزنه)
ات منتظر بود که یونا یکم دیگه دستشو بیاره پایین تا اونم دستشو بپیچونه ولی انگار یونا قصد زدن نداشت. خط نگاهشو دنبال کرد که داشت به پشتش نگاه میکرد. برگشت و به عقب نگاه کرد. اون استاد جدید بود. پارک جیمین. داشت به چشمای یونا نگاه میکرد. برگشت و به یونا نگاه کرد هنوز دستش بالا بود. یعنی چی؟
+اُ... اُستاد...
_اینجا چه خبره؟ چرا دعوا میکنید؟
+*ببخشید استاد
_نخواستم عذر خواهی کنید. گفتم چیشده؟
+خب...
☆استاد من میگم. من اومدم برم توی کلاس که جنی موهامو کشید و افتادم روی زمین. بعد که بلند شدم ا.ت گفت اینجا چه غلطی میکنی مگه بهت نگفته بودم دیگه اینجا نبینمت بعد خواست منو بزنه که من دستمو بردم بالا بعد شما اومدید.(میره میچسبه به بازوی جیمین) ممنونم که جون منو نجات دادین. شما نمیدونین ا.ت چه حیوون خطرناکیه. اون همیشه منو تهدید میکنه ولی من جرئت ندارم کاری کنم ولی الان که شما هستید، خیالم راحته.
+(پوزخند) تموم شد؟ خیلی تأثیر گذار بود. بیخیال بچ همه میدونند تو چه آدمی هستی پس چرا جلوی استاد جدید نقش بازی میکنی؟ من شاهد دارم که تو چیکار کردی. ولی خب چون فعلا حوصله ی اون صدای زشتتو ندارم، کاریتم ندارم و اجازه میدم هر گوهی که میخوای، بخوری.
_هی هی هی
☆(با بغض) میبینید استاد؟ اون همیشه منو همینطوری تهدید میکنه.
_یونا من خودم شاهد همه چی بودم پس بازومو ول کن و برو سمت دفتر.
☆چ... چی؟ اما اون... اون بود که منو تهدید کرد.
+کری یا خری؟ نمیفهمی که خودش همه چیزو دیده؟ الحق که یه احمقی!
☆آشغال حرف دهنتو بفهم... وقتی گفتم مثل یه آشغال بیرونتون کنند اون وقت میفهمید دنیا دست کیه. برای شما هم دارم پارک جیمین(توی ذهنش)
_خانوم یونا بهتره تنبیه خودتونو بیشتر نکنید و برید سمت دفتر تا خودم مدیر رو صدا نکردمـ.
~چه خبره؟
*استاد.
_هیچی کوک برو الان میام میگم برات.
~خیلی خب ولی قبلش من با جنی کار دارم... جنی میشه به اتاقم بیای؟
*م... من؟ چ... چشم استاد
ویو جیمین
داشتم به سمت کلاس ها میرفتم تا ببینم چه شکلی اند که دیدم یونا داره با همون دختر مودی که صبح دیدم دعوا میکنه. آروم به سمتشون رفتم و پشت ا.ت قرار گرفتم. دیدم دستشو برده بالا پس با چشمام هیپنوتیزمش کردم که دستش اون بالا موند و با چشماش به من خیره شد. ا.ت برگشت سمت من و دوباره برگشت سمت یونا. شگفت زده منو نگاه کردو گفت استاد.(دیگه بقیه داستانو نوشتم) پایان ویو جیمین.
ویو ا.ت
یونا رفت سمت دفتر و اون استاده ازم پرسید:
_حالت خوبه؟
+بیخیال اونقدرا هم پخمه نیستم که از این مورچه کتک بخورم. بعدم من گارد دفاعی گرفته بودم ولی اون منو نزد پس من اماده بودم که دستشو بپیچونم.
_نیازی به انقدر خشونت نیستاااا از ما گفتن بود.
+(پوزخند) نیازی نیست؟ توی این دنیای پر از گرگ اگه خشونت نباشه که فقط گرگا یاد میگیرن فرمانروایی کنند پس ما چی؟ ما بره ها باید یه چیزایی بلد باشیم تا در برابر اونا مقاوم بمونیم.
_(خنده) خب بره خانوم برو سر کلاست الان شروع میشه.
+ایشششش باشه. خدای من از جغذافیا متنفرمممممم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۷.۱k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.