₱≈۳
از زبان یونا:
رفتم تو اتاق این چرا همه چی بچگونس ایشششش اصلا تمشو دوس ندارم به رنگ صورتی هم هیچ علاقه ای ندارم بنفش تیره با مشکی رو ترجیح میدم ولی ...ولی این که خیلی اتاق قشنگی هست چرا منو آورده اینجا مگه قرار نبود بردش باشم یعنی یه برده اینجوری زندگی میکنه همون مرده که ما رو آورده بود بهش گفتم
_ببخشید چرا منو آوردین اینجا
&ارباب دستور دادن این اتاق رو برای شما آماده کنن
_ولی مگه من بردش نیستم جای یه برده تو یه همچین اتاقیه؟؟؟
&نه شما بردش نیستید شما معشوقه ارباب و خانوم این عمارت هستید
_این عوضی چی پیش خودش فکر کرده من فقط ۱۷ سالمه
یهو صدایی از پشت در اومد
+سن فقط یه عدده مهم نیس تو چند سالته مهم اینه من تو رو میخوام (پوزخند) جیمین برو بیرون
&چشم ارباب
جیمین رفت و درو پشت سرش بستید جونکوک قدم به قدم به معشوقش نزدیک میشد ولی یونا هی عقب عقب میرفت که خورد به دیوار و جونکوک بهش نزدیک شد یونا اومد فرار کنه ولی کوک دستاشو دو طرفش گذاشت
+کجا عزیزم هنوز خیلی کارا هست که قراره بکنیم (پوزخند)
_خفه شو
این حرفی نبود که جونکوک میخواست از دهن معشوقش بشنوه عصبی شد و اخماش تو هم رفت
+چی گفتی (عصبی)
_همون که شنیدی
+زبون دراز هم که هستی کوچولو
_چی از من میخوای
+هیچی فقط خودتو میخوام
_ولی من هنوز بچم من نمیخوام پیش تو باشم اصلا من اینجا رو دوست ندارم
نگاهی به اتاق انداخت و گفت
+اتاق به این قشنگی رو نمیخوای صورتی و سفید یه رنگ شاد
_من خیلی وقته از درون یخ زدم و سیاه شدم این چیزا نمیتونه دنیای سیاه منو رنگی کنه
+دخترای هم سن سال تو که این حرفا رو نمیزنن ملکه من
_اره دخترای هم سن سال من فروخته نمیشن بد بخت نمیشن آرزو هاشون رو فراموش نمیکنن
+اع بس کن دیگه تو بد بخت نیستی (کمی بلند)
رفتم تو اتاق این چرا همه چی بچگونس ایشششش اصلا تمشو دوس ندارم به رنگ صورتی هم هیچ علاقه ای ندارم بنفش تیره با مشکی رو ترجیح میدم ولی ...ولی این که خیلی اتاق قشنگی هست چرا منو آورده اینجا مگه قرار نبود بردش باشم یعنی یه برده اینجوری زندگی میکنه همون مرده که ما رو آورده بود بهش گفتم
_ببخشید چرا منو آوردین اینجا
&ارباب دستور دادن این اتاق رو برای شما آماده کنن
_ولی مگه من بردش نیستم جای یه برده تو یه همچین اتاقیه؟؟؟
&نه شما بردش نیستید شما معشوقه ارباب و خانوم این عمارت هستید
_این عوضی چی پیش خودش فکر کرده من فقط ۱۷ سالمه
یهو صدایی از پشت در اومد
+سن فقط یه عدده مهم نیس تو چند سالته مهم اینه من تو رو میخوام (پوزخند) جیمین برو بیرون
&چشم ارباب
جیمین رفت و درو پشت سرش بستید جونکوک قدم به قدم به معشوقش نزدیک میشد ولی یونا هی عقب عقب میرفت که خورد به دیوار و جونکوک بهش نزدیک شد یونا اومد فرار کنه ولی کوک دستاشو دو طرفش گذاشت
+کجا عزیزم هنوز خیلی کارا هست که قراره بکنیم (پوزخند)
_خفه شو
این حرفی نبود که جونکوک میخواست از دهن معشوقش بشنوه عصبی شد و اخماش تو هم رفت
+چی گفتی (عصبی)
_همون که شنیدی
+زبون دراز هم که هستی کوچولو
_چی از من میخوای
+هیچی فقط خودتو میخوام
_ولی من هنوز بچم من نمیخوام پیش تو باشم اصلا من اینجا رو دوست ندارم
نگاهی به اتاق انداخت و گفت
+اتاق به این قشنگی رو نمیخوای صورتی و سفید یه رنگ شاد
_من خیلی وقته از درون یخ زدم و سیاه شدم این چیزا نمیتونه دنیای سیاه منو رنگی کنه
+دخترای هم سن سال تو که این حرفا رو نمیزنن ملکه من
_اره دخترای هم سن سال من فروخته نمیشن بد بخت نمیشن آرزو هاشون رو فراموش نمیکنن
+اع بس کن دیگه تو بد بخت نیستی (کمی بلند)
۶۶.۰k
۲۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.