Brown sugar : شکر قهوه ای
Brown sugar : شکر قهوه ای
Part3۴
(میکائل)
تو اتاقم نشسته بودم ک یکدفعه شیرین امد پرید تو بغلم و شروع کرد به گریه کردن منم اروم موهاشو نوازش میکردم بعد چندسال حس خوبی داشتم
میکائل:کسی اذیتت کرده ک اینجوری گریه میکنی؟
شیرین:نه فقط میخوان زورکی منو عروس کنن
میکائل:غلط کردن
شیرین:کاشکی بمیرم
میکائل:شما غلط میکنی بمیری
شیرین:چرا خانواده ها اینجوری ک تق به توق میخوره میخوان دخترهاشون شوهر بدن
میکائل:خب خوب خوشبختی دخترشون میخوان و میخوان دخترشون یک زندگی برای خودش داشته باشه
شیرین:خب باید اون دختر کنار اون شخص خوشحال شاد باشه یا رضایت داشته باشه
میکائل:تو مگه راضی نیستی؟
شیرین:اخع کدوم دختری راضی میشه زن دوم پسر خان بشع
شیرین ک اینو گفت خون به مغزم نرسید و شیرین هول دادم و بلند شدم کل نقاشی ها پاره و همه چیزو بهم ریختم شیرین هی میومد جلوم بگیره ولی زور من بیشتر بود
(شیرین)
وقتی ک گفتم زن دوم پسر خان بشم یکدفعه میکائل ازجاش بلند شد و همه نقاشی هاشو شروع کرد به پاره کردن هرکاری میکردم نمتونستم جلوشو بگیرم اخه زورش بیشتر بود ک سعید یکدفعه با پرستار ها امدن میکائل گرفتن و بیهوشش کردن
شیرین:ببخشید اقا سعید
سعید:تو حالت خوبه؟
شیرین:خوبم
(فردا)
بالایی سر میکائل ک خواب بود نشسته بودم و بهش نگاه میکردم خیلی جذاب بود بیشتر اون خطی ک رو ابروش بود و اون ته ریشش هاش راستی راستی داشتم عاشقش میشدم و این خوب نبود
(میکائل)
چشامو باز کردم ک با دیدن شیرین بالایی سرم یاد نامزدم ک هروز قبل اینک بیدارم کنه نگام میکرد
میکائل:کار خوبی نیست دید زدن ها
شیرین:من ک دید نزدم فقط نگاه میکردم اخه صورتت برام جالب بود
میکائل:جالب بود یا اینک جذاب بود؟
شیرین:همون جالب بود
میکائل:باشه باور کردم
لپ شیریند کشیدم و رفتم دستشویی امدم ک صبحانه رو اماده کرده بود
شیرین:امروز خاطراتو میگی؟
میکائل:اره دفتر بیار همنجور صبحانه میخورم بگم
شیرین:باشع
شیرین دفتر اورد و روبروم نشست
میکائل:کجا بودیم؟
شیرین:اینک پلیس شدی
میکائل:اره دیگ من پلیس شدم و خب یک پلیس مخفی شدم سنم کم بود ولی خب چون کار هکر اینا بلد بودم توهمه معموریت ها منو میبردن من تو بخش مواد مخدر اینا بودم همنجور ک مافیا و ساقی هارو میگرفتیم من علاقع مند شدم به کار مافیا توهمون موقع ها بود ک مامانم گفت برای مدلینگ بریم المان و این برای من یک فرصت طلایی بود کارهایی مهاجرتمون کردیم و رفتیم المان تا ۲۲ سالگی سرم تو کار خودم بود ک خب اون وسط ها میرفتم تو قمار خونه ها اینا تا گرگ بشم ۲۴ سالم ک شد یک اکیپ درست کردم
شیرین:وسط حرفت پریدم میگم مگه تو ۲۵ سالت نیست؟
میکائل شروع میکنه به خندیدن
میکائل:من قیافم به ۲۵ ساله ها میخوره؟
Part3۴
(میکائل)
تو اتاقم نشسته بودم ک یکدفعه شیرین امد پرید تو بغلم و شروع کرد به گریه کردن منم اروم موهاشو نوازش میکردم بعد چندسال حس خوبی داشتم
میکائل:کسی اذیتت کرده ک اینجوری گریه میکنی؟
شیرین:نه فقط میخوان زورکی منو عروس کنن
میکائل:غلط کردن
شیرین:کاشکی بمیرم
میکائل:شما غلط میکنی بمیری
شیرین:چرا خانواده ها اینجوری ک تق به توق میخوره میخوان دخترهاشون شوهر بدن
میکائل:خب خوب خوشبختی دخترشون میخوان و میخوان دخترشون یک زندگی برای خودش داشته باشه
شیرین:خب باید اون دختر کنار اون شخص خوشحال شاد باشه یا رضایت داشته باشه
میکائل:تو مگه راضی نیستی؟
شیرین:اخع کدوم دختری راضی میشه زن دوم پسر خان بشع
شیرین ک اینو گفت خون به مغزم نرسید و شیرین هول دادم و بلند شدم کل نقاشی ها پاره و همه چیزو بهم ریختم شیرین هی میومد جلوم بگیره ولی زور من بیشتر بود
(شیرین)
وقتی ک گفتم زن دوم پسر خان بشم یکدفعه میکائل ازجاش بلند شد و همه نقاشی هاشو شروع کرد به پاره کردن هرکاری میکردم نمتونستم جلوشو بگیرم اخه زورش بیشتر بود ک سعید یکدفعه با پرستار ها امدن میکائل گرفتن و بیهوشش کردن
شیرین:ببخشید اقا سعید
سعید:تو حالت خوبه؟
شیرین:خوبم
(فردا)
بالایی سر میکائل ک خواب بود نشسته بودم و بهش نگاه میکردم خیلی جذاب بود بیشتر اون خطی ک رو ابروش بود و اون ته ریشش هاش راستی راستی داشتم عاشقش میشدم و این خوب نبود
(میکائل)
چشامو باز کردم ک با دیدن شیرین بالایی سرم یاد نامزدم ک هروز قبل اینک بیدارم کنه نگام میکرد
میکائل:کار خوبی نیست دید زدن ها
شیرین:من ک دید نزدم فقط نگاه میکردم اخه صورتت برام جالب بود
میکائل:جالب بود یا اینک جذاب بود؟
شیرین:همون جالب بود
میکائل:باشه باور کردم
لپ شیریند کشیدم و رفتم دستشویی امدم ک صبحانه رو اماده کرده بود
شیرین:امروز خاطراتو میگی؟
میکائل:اره دفتر بیار همنجور صبحانه میخورم بگم
شیرین:باشع
شیرین دفتر اورد و روبروم نشست
میکائل:کجا بودیم؟
شیرین:اینک پلیس شدی
میکائل:اره دیگ من پلیس شدم و خب یک پلیس مخفی شدم سنم کم بود ولی خب چون کار هکر اینا بلد بودم توهمه معموریت ها منو میبردن من تو بخش مواد مخدر اینا بودم همنجور ک مافیا و ساقی هارو میگرفتیم من علاقع مند شدم به کار مافیا توهمون موقع ها بود ک مامانم گفت برای مدلینگ بریم المان و این برای من یک فرصت طلایی بود کارهایی مهاجرتمون کردیم و رفتیم المان تا ۲۲ سالگی سرم تو کار خودم بود ک خب اون وسط ها میرفتم تو قمار خونه ها اینا تا گرگ بشم ۲۴ سالم ک شد یک اکیپ درست کردم
شیرین:وسط حرفت پریدم میگم مگه تو ۲۵ سالت نیست؟
میکائل شروع میکنه به خندیدن
میکائل:من قیافم به ۲۵ ساله ها میخوره؟
۸.۳k
۱۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.