❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
سیترا اخم کرد: طبق خواسته جئون یه ملاقات خصوصی تو هتل ترتیب دادم، برادرت ادعای عاشقی میکرد و منو تا مرز دیونگی کشوند، میخاستم صورتش رو داغ بزنم تا انتقام بگیرم اما مثل ترسوها از بالکن افتاد پایین، خواستم فرار کنم که ریسپشن فضول پلیسو خبر کرد! لبم رو گاز گرفتم! سیترا میخاست کوک رو داغ بزنه؟ یونگی اخم کرد: پس یعنی تو قصد کشتنش رو نداشتی! سیترا غرید: اون لیاقت مرگ رو نداره، باید تا ابد زجر بکشه!
ـــ چرا مگه من چکار کردم؟!
کوک برای اولین بار تو این مدت حرف زد و لحن بی گناه و بی خبرش شوکه کننده بود!
سیترا باناباوری نگاهش کرد:هی توعه حرومی،این بازی جدیدته؟
کوک با گیجی به یونگی نگاه کرد. یونگی آهی کشید و گفت: اون حافظشو از دست داده!
برق چشمای سیترا کور شد و سکوت مرگباری عمارت رو دربرگرفت. این... این... بیشتر از اینکه ناراحت کننده باشه، ترسناک به نظر میرسید!
.... ادامه دارد .....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ادامه پارت قبل
سیترا اخم کرد: طبق خواسته جئون یه ملاقات خصوصی تو هتل ترتیب دادم، برادرت ادعای عاشقی میکرد و منو تا مرز دیونگی کشوند، میخاستم صورتش رو داغ بزنم تا انتقام بگیرم اما مثل ترسوها از بالکن افتاد پایین، خواستم فرار کنم که ریسپشن فضول پلیسو خبر کرد! لبم رو گاز گرفتم! سیترا میخاست کوک رو داغ بزنه؟ یونگی اخم کرد: پس یعنی تو قصد کشتنش رو نداشتی! سیترا غرید: اون لیاقت مرگ رو نداره، باید تا ابد زجر بکشه!
ـــ چرا مگه من چکار کردم؟!
کوک برای اولین بار تو این مدت حرف زد و لحن بی گناه و بی خبرش شوکه کننده بود!
سیترا باناباوری نگاهش کرد:هی توعه حرومی،این بازی جدیدته؟
کوک با گیجی به یونگی نگاه کرد. یونگی آهی کشید و گفت: اون حافظشو از دست داده!
برق چشمای سیترا کور شد و سکوت مرگباری عمارت رو دربرگرفت. این... این... بیشتر از اینکه ناراحت کننده باشه، ترسناک به نظر میرسید!
.... ادامه دارد .....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
۴.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.