ازدواج اجباری پارت ۶۲
#ازدواج_اجباری
پارت 62
نمیتونستم کارنکنم
چون اون موقع میفهمیدن همه
یک ساعت بعد :
تقریبا مهمونی تموم شده بود
و همه داشتن میرفتن
لینا : جیمینمن میخام یه هفته پیش ات بمونم
تهیونگ : واقعا میخای بمونی ؟
جیمین : چرا ؟
لینا : میفهمید چون مریضه
جیمین : باشه مشکلی نداره بمون
لینا : اخجوننن
یونا : ایش بمون
یونا زیر لب مزاحمی گفت و رفت
لینا : دلم میخاد بزنم لهش کنما اینو
تهیونگ : اروم باش من دارم میرم دیگه
خدافظ
جیمین : خدافظ
ویو لینا : رفتم پیش ات ..
دیدم داره گریه میکنه باز
لینا : اخه چرا گریه میکنی خوشگلم🥲
ات :
این بچه حق..مثل من
بی کس میشه
مثل من بدبخت میشه
حق..حق🥲
لینا : خودم بزرگش میکنم
ویییی
تخم س..گمیشه 😂
ات : حالا به کی میره ؟🥲
لینا : عمش😌
عمش به این خوشگلی( اعتماد به سقفف)
ویوجیمین :
داشتم رد میشدم
که دیدم لینا میگه به عمش میره
جیمین : راجب چی حرف میزنی ؟
پارت 62
نمیتونستم کارنکنم
چون اون موقع میفهمیدن همه
یک ساعت بعد :
تقریبا مهمونی تموم شده بود
و همه داشتن میرفتن
لینا : جیمینمن میخام یه هفته پیش ات بمونم
تهیونگ : واقعا میخای بمونی ؟
جیمین : چرا ؟
لینا : میفهمید چون مریضه
جیمین : باشه مشکلی نداره بمون
لینا : اخجوننن
یونا : ایش بمون
یونا زیر لب مزاحمی گفت و رفت
لینا : دلم میخاد بزنم لهش کنما اینو
تهیونگ : اروم باش من دارم میرم دیگه
خدافظ
جیمین : خدافظ
ویو لینا : رفتم پیش ات ..
دیدم داره گریه میکنه باز
لینا : اخه چرا گریه میکنی خوشگلم🥲
ات :
این بچه حق..مثل من
بی کس میشه
مثل من بدبخت میشه
حق..حق🥲
لینا : خودم بزرگش میکنم
ویییی
تخم س..گمیشه 😂
ات : حالا به کی میره ؟🥲
لینا : عمش😌
عمش به این خوشگلی( اعتماد به سقفف)
ویوجیمین :
داشتم رد میشدم
که دیدم لینا میگه به عمش میره
جیمین : راجب چی حرف میزنی ؟
۱۵.۲k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.