جنگ برای تو ( پارت 22)
جونگ کوک : ملکه خیلی معذرت میخوام ولی خود شما پاک ترین انسان چوسان هستید؟
ملکه : چطور جرات میکنی با من اینطور حرف بزنی پسره ی گستاخ... به خودم گفتم بیخیال تو و مادرت بشم ولی نمیتونم
ملکه مادر : تو به زندان میری... هر اتفاقی هم که بیوفته این دختر با ولیعهد ازدواج میکنه
جونگ کوک : چی ؟ولی من چرا باید برم زندان؟ مگه چیکار کردم
ملکه : به ملکه ی کشور توهین کردن جرم کمی نیست... میری تو زندان تا آدم بشی
جونگ کوک : ولی....
ملکه : فکر فرارم به سرت نزنه... چند روز بری زندان درست میشی
سربازای قصرو میذارم کنار اقامتگاهت تا فکر فرار کردن به مغزت خطور نکنه
جونگ کوک : نگران نباشین ملکه.... علاقه ای هم به فرار کردن ندارم، با اجازه
ملکه : پس آماده ی قرنطینه ی سنگین از طرف من باش
جونگ کوک : میتونم با سوریو برم؟
ملکه : چرا باید بذارم با اون بری؟
جونگ کوک : لطفا....
ملکه : خیلی خوب... برو
ولی وقتی احضارش کردم باید فورا بیاد
جونگ کوک : بله...
سوریو : با اجازه
سوریو و جونگ کوک سوار کجاوه شدن و به سمت اقامتگاه جونگ کوک حرکت کردن
سوریو : جونگ کوک من... من معذرت میخوام
جونگ کوک : برای چی؟
سوریو : همینکه باعث شدم عصبانی بشی
جونگ کوک : نمیخواد معذرت خواهی کنی
سوریو : تقصیر منم بود.... حالا که ديگه فقط چند روز پیشتم نذار ناراحت از پیشت برم
جونگ کوک : تو هیجا نمیری... همینجا میمونی
سوریو : نه... ملکه نمیذاره... اگر باهاش در بیوفتی جفتمونو میکشه
جونگ کوک : نگران نباش... خودم حواسم به همچی هست
سوریو... من.. معذرت میخوام، نباید میزدم تو صورتت، الان خوبی؟
سوریو : آره یعنی نه مشکلی نیست
جونگ کوک : ببین من نمیخوام ازم ناراحت باشی... خب؟
و یه بوسه ی کوتاه رو لباش گذاشت
جونگ کوک : حلا آشتی شدی؟
سوریو : آره...
ملکه : چطور جرات میکنی با من اینطور حرف بزنی پسره ی گستاخ... به خودم گفتم بیخیال تو و مادرت بشم ولی نمیتونم
ملکه مادر : تو به زندان میری... هر اتفاقی هم که بیوفته این دختر با ولیعهد ازدواج میکنه
جونگ کوک : چی ؟ولی من چرا باید برم زندان؟ مگه چیکار کردم
ملکه : به ملکه ی کشور توهین کردن جرم کمی نیست... میری تو زندان تا آدم بشی
جونگ کوک : ولی....
ملکه : فکر فرارم به سرت نزنه... چند روز بری زندان درست میشی
سربازای قصرو میذارم کنار اقامتگاهت تا فکر فرار کردن به مغزت خطور نکنه
جونگ کوک : نگران نباشین ملکه.... علاقه ای هم به فرار کردن ندارم، با اجازه
ملکه : پس آماده ی قرنطینه ی سنگین از طرف من باش
جونگ کوک : میتونم با سوریو برم؟
ملکه : چرا باید بذارم با اون بری؟
جونگ کوک : لطفا....
ملکه : خیلی خوب... برو
ولی وقتی احضارش کردم باید فورا بیاد
جونگ کوک : بله...
سوریو : با اجازه
سوریو و جونگ کوک سوار کجاوه شدن و به سمت اقامتگاه جونگ کوک حرکت کردن
سوریو : جونگ کوک من... من معذرت میخوام
جونگ کوک : برای چی؟
سوریو : همینکه باعث شدم عصبانی بشی
جونگ کوک : نمیخواد معذرت خواهی کنی
سوریو : تقصیر منم بود.... حالا که ديگه فقط چند روز پیشتم نذار ناراحت از پیشت برم
جونگ کوک : تو هیجا نمیری... همینجا میمونی
سوریو : نه... ملکه نمیذاره... اگر باهاش در بیوفتی جفتمونو میکشه
جونگ کوک : نگران نباش... خودم حواسم به همچی هست
سوریو... من.. معذرت میخوام، نباید میزدم تو صورتت، الان خوبی؟
سوریو : آره یعنی نه مشکلی نیست
جونگ کوک : ببین من نمیخوام ازم ناراحت باشی... خب؟
و یه بوسه ی کوتاه رو لباش گذاشت
جونگ کوک : حلا آشتی شدی؟
سوریو : آره...
۱۲.۹k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.