stupidity..!! part *1*
روی تخت پایینی دراز کشیده بودم..که توی بلندگو صدا پخش شد..
//*بیون کیونگ!سریع به انتظامات مراجعه کن!
هوای مرطوب اونجا دیوونم میکرد..وقتی پاهای برهنمو روی موکت نازک و پاره شده میزاشتم،کل بدنم مور مور میشد..
فضای اونجا برای منی که توی رفاه بزرگ شده بود غیر قابل وصف بود!!
گرمکن آدیداسمو پوشیدم و راه افتادم..چقد این برند یاد آور خاطراتم بود ، همون خاطراتی که ازشون گُریز داشتم!!
میتونسم رد نگاه های تیز و خشکشونو با تمام وجودم احساس کنم!
رسیدم به دفتر انتظامات و بخش اصلی..
درو باز کردم و روی صندلی نشستم..
+با من کاری داشتید؟
مسئول بخش/_خوب..اول از همه بگم؛خودت که میدونی وضعیتت جوریه که نمیتونی ملاقاتی داشته باشی..ولی چون آقای..
حرفشو قطع کردم..
+بله چون ایشون خیلی پافشاری کردند شما منت میزارین تا بتونم افرادی رو ببینم..درسته دیگه؟
_خوبه خودتم میدونی؛پس پاشو برو..ولی بازم تاکید میکنم..به کسی چیزی نمیگی!!
______________
به سمت جایگاه ملاقاتی حرکت کردم..
بازم اون هرزه اومده بود..آره..از نظر من یک هرزه آشغال بیشتر نبود..اونقدی ازش بدم میومد که حاضر باشم یکی دیگه رو بکشم..!
واقعا نمیفهمیدم از جونم چی میخواد!!
روی صندلی نشستم و اون گوشی رو برداشتم..
صدای بَمش از توی تلفن در گوشم پیچید..
_/هایی..چطوری؟
+چیه؟چیکارم داشتین؟
_/عوض نشدی نه؟همین که میزارم از بیکسی نمیری خیلی در حقت لطف میکنم..!!
راست هم میگفت..اونجا کسی حق نداشت با من حرف بزنه..وگرنه ۳ سال بیشتر براش میبُریدن!
این حکم های مسخره رو دادگاه نمیداد..فقط اون آشغال ادم پر نفوذی بود!!
+آرهآره! میدونم..ممنونم از اینکه از این وضعیت نجاتم دادی!حالا هم مزاحم وقت ارزشمندتون نمیشم قربان..!!
_هی..انقد لجبازی نکن..!فقط کافیه منو نگاه کنی!همچی درست میشه .. همچی ..
+تهیونگ..!! لطفا گمشو..!!
سرم رو انداختم پایین و فقط حرکت کردم..
ادامه دارد...
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایتش کنید..♡
//*بیون کیونگ!سریع به انتظامات مراجعه کن!
هوای مرطوب اونجا دیوونم میکرد..وقتی پاهای برهنمو روی موکت نازک و پاره شده میزاشتم،کل بدنم مور مور میشد..
فضای اونجا برای منی که توی رفاه بزرگ شده بود غیر قابل وصف بود!!
گرمکن آدیداسمو پوشیدم و راه افتادم..چقد این برند یاد آور خاطراتم بود ، همون خاطراتی که ازشون گُریز داشتم!!
میتونسم رد نگاه های تیز و خشکشونو با تمام وجودم احساس کنم!
رسیدم به دفتر انتظامات و بخش اصلی..
درو باز کردم و روی صندلی نشستم..
+با من کاری داشتید؟
مسئول بخش/_خوب..اول از همه بگم؛خودت که میدونی وضعیتت جوریه که نمیتونی ملاقاتی داشته باشی..ولی چون آقای..
حرفشو قطع کردم..
+بله چون ایشون خیلی پافشاری کردند شما منت میزارین تا بتونم افرادی رو ببینم..درسته دیگه؟
_خوبه خودتم میدونی؛پس پاشو برو..ولی بازم تاکید میکنم..به کسی چیزی نمیگی!!
______________
به سمت جایگاه ملاقاتی حرکت کردم..
بازم اون هرزه اومده بود..آره..از نظر من یک هرزه آشغال بیشتر نبود..اونقدی ازش بدم میومد که حاضر باشم یکی دیگه رو بکشم..!
واقعا نمیفهمیدم از جونم چی میخواد!!
روی صندلی نشستم و اون گوشی رو برداشتم..
صدای بَمش از توی تلفن در گوشم پیچید..
_/هایی..چطوری؟
+چیه؟چیکارم داشتین؟
_/عوض نشدی نه؟همین که میزارم از بیکسی نمیری خیلی در حقت لطف میکنم..!!
راست هم میگفت..اونجا کسی حق نداشت با من حرف بزنه..وگرنه ۳ سال بیشتر براش میبُریدن!
این حکم های مسخره رو دادگاه نمیداد..فقط اون آشغال ادم پر نفوذی بود!!
+آرهآره! میدونم..ممنونم از اینکه از این وضعیت نجاتم دادی!حالا هم مزاحم وقت ارزشمندتون نمیشم قربان..!!
_هی..انقد لجبازی نکن..!فقط کافیه منو نگاه کنی!همچی درست میشه .. همچی ..
+تهیونگ..!! لطفا گمشو..!!
سرم رو انداختم پایین و فقط حرکت کردم..
ادامه دارد...
امیدوارم خوشتون بیاد و حمایتش کنید..♡
۲۴.۵k
۰۱ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.