𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
𝑻𝒉𝒆 𝒃𝒐𝒔𝒔 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒆 𝒎𝒂𝒇𝒊𝒂 𝒐𝒘𝒏𝒔 𝒚𝒐𝒖🍷
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ⁷
پارت : ⁷
بعد رفتم پایین و از خونه زدم بیرون سوار لامبورگینی مشکی یشمیم شدم و رفتم که به کارام برسم
ا.ت ویو
غذارو برام گذاشت و رفت همین که صدای درو شنیدم مطمئن شدم رفته پس شروع کردم صبحونمو خوردم بعد پاشدم لباسمو در آوردم رفتم حموم یه دوش ۴۰ مینی گرفتم اومدم بیرون خودمو خشک کردم که یادم افتاد لباس ندارم
+تف تو این زندگی شانس که ندارم
رفتم سراغ کمد اون پسره بازش کردم دیدم مثل آدم یه چیز رنگی نداره همشون سیاه سفید تصمیم گرفتم یکی از پیراهنای سفیدشو بپوشم خواستم از شلواراشو بردارم که هیچکدومش سایز من نبود
+لعنتیییی چرا انقد بزرگنننن
مجبور شدم چیزی پام نکنم بجز یه شرتک که خودم داشتم
یه جفت جوراب سفیدم برداشتم پاکم کردم
عطر تلخشم به خودم زدم چه بوش خوبه وای خدا ( ادمین : اوممم مامایا ماسیتا کاچلا ورساچ ارورز یک ریحانه تلخ خوشبو؛
جنگکوکیتا عطر تلخیتا بوی خوبیتا )
بعد رفتم پایین دیدم ساعت ۳۰ : ۱۲ شده رفتم تو یخچال باز کردم پر بود تصمیم گرفتم با موادش یه چیز خوشمزه درست کنم
چند مین بعد...
ساعت ۱ نیم شده بود رفتم غذا رو روی میز آماده کردم که با صدای باز شدن در رفتم روی کاناپه نشستم
جنگکوک ویو
چند ساعت بعد از کارم که تموم شد رسیدم به عمارت که یه بو های خوبی میومد رفتم تو دیدم اون دختره لباس منو پوشیده وقتی دیدم تو تنش بزرگه زدم زیر خنده ( خنده دندون خرگوشی )
+یااااا چیه مگه خوشگل ندیدی بدبختت
_دیدم ولی بچه نه ( با خنده گفت )
+جوابشو ندادم همین که خواستم برم سر میز دستمو گرفت و چسبوندتم به دیوار که گفت
_فک کنم یه چیز خوشمزه تر هست که باعث شه چشام غذا هاتو نبینه ( با صدای بم و چشای خمار )
+منظورت چیه ؟ می خوای چیکار کنی ؟ ( با لکنت )
_منظورم اینه الان میخورمت خنگول کیوت کاری باهات ندارم که ( لبخند ملیح ) ( ادمین : آره جونننن خودتتتتیاجایجایحسهبح )
_یهو سرمو نزدیک سرش کردم که فقط چند اینچ بین لبامون فاصله بود
+نمی تونستم حرف بزنم چون اگه حرف میزدم لبام به لباش می خورد
_دیدم چشاشو بست یه نیشخند زدم و بینیشو بوص کردمو رفتم سر میز
+یارو کم داره به فانوصم ( تو ذهنش )
_بیا سر میز نهارتو بخور تا سرد نشده ( با خنده ریز )
+منم رفتم اونور میز نشستم که یهو گفت
_اونجا نه ( با صدای بم و جدی )
+با تعجب و علامت سوالی نگاش کردم و گفتم
+پس کجا ؟ ( با تعجب )
_اینجا...
شرط : ۷۰ فالور
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
رئیس ما؋ـیا صاحبته🍷
𝑷𝒂𝒓𝒕 : ⁷
پارت : ⁷
بعد رفتم پایین و از خونه زدم بیرون سوار لامبورگینی مشکی یشمیم شدم و رفتم که به کارام برسم
ا.ت ویو
غذارو برام گذاشت و رفت همین که صدای درو شنیدم مطمئن شدم رفته پس شروع کردم صبحونمو خوردم بعد پاشدم لباسمو در آوردم رفتم حموم یه دوش ۴۰ مینی گرفتم اومدم بیرون خودمو خشک کردم که یادم افتاد لباس ندارم
+تف تو این زندگی شانس که ندارم
رفتم سراغ کمد اون پسره بازش کردم دیدم مثل آدم یه چیز رنگی نداره همشون سیاه سفید تصمیم گرفتم یکی از پیراهنای سفیدشو بپوشم خواستم از شلواراشو بردارم که هیچکدومش سایز من نبود
+لعنتیییی چرا انقد بزرگنننن
مجبور شدم چیزی پام نکنم بجز یه شرتک که خودم داشتم
یه جفت جوراب سفیدم برداشتم پاکم کردم
عطر تلخشم به خودم زدم چه بوش خوبه وای خدا ( ادمین : اوممم مامایا ماسیتا کاچلا ورساچ ارورز یک ریحانه تلخ خوشبو؛
جنگکوکیتا عطر تلخیتا بوی خوبیتا )
بعد رفتم پایین دیدم ساعت ۳۰ : ۱۲ شده رفتم تو یخچال باز کردم پر بود تصمیم گرفتم با موادش یه چیز خوشمزه درست کنم
چند مین بعد...
ساعت ۱ نیم شده بود رفتم غذا رو روی میز آماده کردم که با صدای باز شدن در رفتم روی کاناپه نشستم
جنگکوک ویو
چند ساعت بعد از کارم که تموم شد رسیدم به عمارت که یه بو های خوبی میومد رفتم تو دیدم اون دختره لباس منو پوشیده وقتی دیدم تو تنش بزرگه زدم زیر خنده ( خنده دندون خرگوشی )
+یااااا چیه مگه خوشگل ندیدی بدبختت
_دیدم ولی بچه نه ( با خنده گفت )
+جوابشو ندادم همین که خواستم برم سر میز دستمو گرفت و چسبوندتم به دیوار که گفت
_فک کنم یه چیز خوشمزه تر هست که باعث شه چشام غذا هاتو نبینه ( با صدای بم و چشای خمار )
+منظورت چیه ؟ می خوای چیکار کنی ؟ ( با لکنت )
_منظورم اینه الان میخورمت خنگول کیوت کاری باهات ندارم که ( لبخند ملیح ) ( ادمین : آره جونننن خودتتتتیاجایجایحسهبح )
_یهو سرمو نزدیک سرش کردم که فقط چند اینچ بین لبامون فاصله بود
+نمی تونستم حرف بزنم چون اگه حرف میزدم لبام به لباش می خورد
_دیدم چشاشو بست یه نیشخند زدم و بینیشو بوص کردمو رفتم سر میز
+یارو کم داره به فانوصم ( تو ذهنش )
_بیا سر میز نهارتو بخور تا سرد نشده ( با خنده ریز )
+منم رفتم اونور میز نشستم که یهو گفت
_اونجا نه ( با صدای بم و جدی )
+با تعجب و علامت سوالی نگاش کردم و گفتم
+پس کجا ؟ ( با تعجب )
_اینجا...
شرط : ۷۰ فالور
تعداد پارت های فیک : نامشخص
نام نویسنده : ☆♡𝓐𝓻𝓶𝓲𝓽𝓪♡☆
۱۴.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.