part22
#part22
تینا-یچزی
تو مگه خواهر داری؟
حامی-اره یه خواهر بزرگتر از خودم به اسم
رحینا دارم
یه دختر خوشگلم داره اسمش
رستا س ندونی چقد بامزس اتیش پاره
بزار عکسشو نشونت بدم
تینا-ای جونم چقد بامزس
وای حامی چقد شبیهته
حامی-جدی
تینا-اره خیلی شبیته
وای خیلی حسودیم میشه از لحاظ اینکه تو داییشی
حامی-عزیزم
تو بجز مجید خواهر یا برادر داری
تینا-یه برادر دارم یه سال ازم بزرگتره مجید از هممون بزرگتره
من اون ته تغاریم
هم ته تغاریم هم تک خواهر
حامی-بیچاره خاستگارت باید از هفت خان رستم رد شه تا بخوادبرادرات و
راضی کنه بد پدرت تازه مامانت اوو
تینا-دقیقا
حامی-خوب تو دانشجو هستی
تینا-اره دانشجوی سال اول
پرستاری
حامیم-اولین کسی که روش سرم میزنی منم
تینا-باعث افتخاره
یکم دیگه باهاش حرف زدم خیلی خوب بود
یعنی داشتم میردم اخه کی با ایدلش میشنه حرف میزنه ایدلشم از خرابکاری های بچگیش میگه ای خداااااا خرشانسم چقد
حامی-تیناجون ببخشد من باید برم دیگه
تینا-عا اوکی خوشحال شدم
حامی- همچنین تکس میدم حرف میزنیم
امیدوارم با اون اتفاق دوستتم کنار بیایی کمک خواستی روم حساب کن فعلا
تینا-ممنونم فعلا
پاشدم حالم خیلی بهتر شده بود
رفتم خونه
-سلام مامی
توران-سلام کجابودی
تینا-کافه بودم
مامان
توران-جانم
تینا-دوستم بود یکتا
نصادف کردع بد مرد
توران-الکی
تینا-بخدا فردا خاکسپاریه بریم
توران-بریم
طفلکی مادرش
...............
حمید-من باکیانا تو دانشگاه اشنا شدم اولش
باهم یه دوست ساده بودیم
ولی واقعیتش من عاشقش شدم
امروز هم میخوام حسمو بهش بگم اماده شدم
یه شلوار کاگو مشکی پوشیدم با یه دورس سفید هوا سر بود براهمین یه
کاپشن مشکیم روش
رفتم یه دست گل رز قرمز گل مورد علاقه کیانا رو گرفتم
وبد رفتم کافه ...
#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#مجید_رضوی#رمان
تینا-یچزی
تو مگه خواهر داری؟
حامی-اره یه خواهر بزرگتر از خودم به اسم
رحینا دارم
یه دختر خوشگلم داره اسمش
رستا س ندونی چقد بامزس اتیش پاره
بزار عکسشو نشونت بدم
تینا-ای جونم چقد بامزس
وای حامی چقد شبیهته
حامی-جدی
تینا-اره خیلی شبیته
وای خیلی حسودیم میشه از لحاظ اینکه تو داییشی
حامی-عزیزم
تو بجز مجید خواهر یا برادر داری
تینا-یه برادر دارم یه سال ازم بزرگتره مجید از هممون بزرگتره
من اون ته تغاریم
هم ته تغاریم هم تک خواهر
حامی-بیچاره خاستگارت باید از هفت خان رستم رد شه تا بخوادبرادرات و
راضی کنه بد پدرت تازه مامانت اوو
تینا-دقیقا
حامی-خوب تو دانشجو هستی
تینا-اره دانشجوی سال اول
پرستاری
حامیم-اولین کسی که روش سرم میزنی منم
تینا-باعث افتخاره
یکم دیگه باهاش حرف زدم خیلی خوب بود
یعنی داشتم میردم اخه کی با ایدلش میشنه حرف میزنه ایدلشم از خرابکاری های بچگیش میگه ای خداااااا خرشانسم چقد
حامی-تیناجون ببخشد من باید برم دیگه
تینا-عا اوکی خوشحال شدم
حامی- همچنین تکس میدم حرف میزنیم
امیدوارم با اون اتفاق دوستتم کنار بیایی کمک خواستی روم حساب کن فعلا
تینا-ممنونم فعلا
پاشدم حالم خیلی بهتر شده بود
رفتم خونه
-سلام مامی
توران-سلام کجابودی
تینا-کافه بودم
مامان
توران-جانم
تینا-دوستم بود یکتا
نصادف کردع بد مرد
توران-الکی
تینا-بخدا فردا خاکسپاریه بریم
توران-بریم
طفلکی مادرش
...............
حمید-من باکیانا تو دانشگاه اشنا شدم اولش
باهم یه دوست ساده بودیم
ولی واقعیتش من عاشقش شدم
امروز هم میخوام حسمو بهش بگم اماده شدم
یه شلوار کاگو مشکی پوشیدم با یه دورس سفید هوا سر بود براهمین یه
کاپشن مشکیم روش
رفتم یه دست گل رز قرمز گل مورد علاقه کیانا رو گرفتم
وبد رفتم کافه ...
#نقطه_تاریک_زندگیم#حامیم#مجید_رضوی#رمان
۴.۷k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.