وقتی عاشق مدیرت میشی *۳۳*
چانگ:غذا چی میخوری
بورام:هر چی که خودت میخوای...
چانگ:رامیون با کیمچی برنج خوبه
بورام:اوهوم...اوکیه...فقط وایسا بیام کمک..
چانگ:نمیخواد
بورام:چرا میخواد....حالا از کجا شروع کنیم
چانگ:وسایلش...
و بورام و چانگ مین باهم غذا درست کردن...
یون جی ویو
کوک داشت فکر میکرد که
یون جی:کوک...کوک
کوک:ه...ها
یون جی:غرقی ها...
کوک:آره...میگم بیا بریم شام بخوریم...
یون جی:من میخوام خودم درست کنم...
کوک:اینجا هم یه خدمتکار هست هم آجوما
(بچه ها من به جای آجوما مینوشتم خدمتکار)
یون جی:نخیرم...من خودم درست میکنم
کوک:باشه...*خنده*
یون جی رفت سمت آشپزخانه و...
یون جی:سومی...سومی
سومی:چی شده..
یون جی:من میخوام شام درست کنم...
سومی:وا...برو بشین بابا
یون جی:عههه....تو برو
کوک:خانم مین شما میتونین برین...
سومی:چ...چشم آقای جعون
و سومی وسایلش رو جمع کرد و رفت...
یون جی:کوک...غذا چی میخوری...
کوک:چیزای خوش مزه
یون جی:*خنده* باشه
و یون جی دست به کار شد
۲ساعت بعد(ساعت ۹ شب)
یون جی ویو
داشتم غذا درست میکردم که...بورام بهم زنگ زد...
یون جی:کوک...گوشیمو جواب بده من دستم بنده
کوک:اومدم....این کیه خوشگلم سیو کردی(شک)
یون جی:بورامه...جواب بده قطع کرد..
و کوک جواب داد
یون جی:بزار رو اسپیکر
بورام:سلام
یون جی:سلام چطوری
بورام:خوبم....الان خونه چانگ مینم....
یون جی:چیکار میکنین..
بورام:هیچی...داریم فیلم میبینیم...غذا میخوریم...
چانگ:یون جیه
بورام:آره(آروم)
یون جی:ببین من بعدا بهت زنگ میزنم...الان دستم بنده....باییی
بورام:باش....باییی
یون جی:خب کوک....برو بشین که الان میارم...ناخن نزن
کوک:باش*خنده*
و یون جی غذارو آورد.....
یون جی:تادااا
کوک:به به....
بچه ها یون جی کیمچی،جاجانگمیون،توفو و تتعوکبوکی و گیمباپ درست کرده بود..
یون جی:خدا وکیلی خسته شدم.....اول دستاتو بشو
کوک:باشه...
و رفت تو ظرفشویی شست
یون جی:عههه...اونجا که دست نمیشورن
کوک:خب غر نزن....
یون جی:دستپختم چطوره
کوک:خیلی خوبه*دهن پر*
و یون جی کوک رفتن غذا خوردن و میخواستن بخوابن که...
کوک:یون جی...نظرت درباره س*ک*س چیه
یون جی:نهه...اصلا نه
کوک:خب بوسیدنت که میشه
و کوک لبای یون جی رو به اسارت درآورد
یون جی:شب بخیر
کوک:شب بخیر
صبح روز بعد
کوک ویو
امروز میخوام یون جی رو ببرم مرکز خرید برای عروسی...البته هنوزم نمیدونم این عروسی باید مخفیانه باشه یا نه...آها مامانم رو دعوت میکنم....میاد دیگه..
کوک:یون جی...یون جی بیدار شو...
یون جی:خوابم میاد*خواب آلود*
کوک:میخوایم بریم برای خرید عروسی
یون جی:چی...باشه*شک*فقط باید برم حموم
کوک:خودمم میام...
.
.
.
.
.
یون جی:یه لباس پوشیدم (عکس)
کوک:یه لباس مشکی میپوشم و(عکس)
یون جی:من آماده شدم
کوک:بریم دیگه...
و رفتن سوار ماشین شدن و رفتن مرکز خرید
۳ ساعت بعد...
یون جی ویو
چه لباسی خوبی شد...لباس عروسیم کفش و کیف...
کوک:یون جی نظرت در مورد اون طلای سفید چطوره.
یون جی:دوسش دارم....
و یون جی رو لب کوک بوسه گذاشت
کپی ممنوع ❌
شرط ۳۵ لایک و ۲۵ کامنت
بورام:هر چی که خودت میخوای...
چانگ:رامیون با کیمچی برنج خوبه
بورام:اوهوم...اوکیه...فقط وایسا بیام کمک..
چانگ:نمیخواد
بورام:چرا میخواد....حالا از کجا شروع کنیم
چانگ:وسایلش...
و بورام و چانگ مین باهم غذا درست کردن...
یون جی ویو
کوک داشت فکر میکرد که
یون جی:کوک...کوک
کوک:ه...ها
یون جی:غرقی ها...
کوک:آره...میگم بیا بریم شام بخوریم...
یون جی:من میخوام خودم درست کنم...
کوک:اینجا هم یه خدمتکار هست هم آجوما
(بچه ها من به جای آجوما مینوشتم خدمتکار)
یون جی:نخیرم...من خودم درست میکنم
کوک:باشه...*خنده*
یون جی رفت سمت آشپزخانه و...
یون جی:سومی...سومی
سومی:چی شده..
یون جی:من میخوام شام درست کنم...
سومی:وا...برو بشین بابا
یون جی:عههه....تو برو
کوک:خانم مین شما میتونین برین...
سومی:چ...چشم آقای جعون
و سومی وسایلش رو جمع کرد و رفت...
یون جی:کوک...غذا چی میخوری...
کوک:چیزای خوش مزه
یون جی:*خنده* باشه
و یون جی دست به کار شد
۲ساعت بعد(ساعت ۹ شب)
یون جی ویو
داشتم غذا درست میکردم که...بورام بهم زنگ زد...
یون جی:کوک...گوشیمو جواب بده من دستم بنده
کوک:اومدم....این کیه خوشگلم سیو کردی(شک)
یون جی:بورامه...جواب بده قطع کرد..
و کوک جواب داد
یون جی:بزار رو اسپیکر
بورام:سلام
یون جی:سلام چطوری
بورام:خوبم....الان خونه چانگ مینم....
یون جی:چیکار میکنین..
بورام:هیچی...داریم فیلم میبینیم...غذا میخوریم...
چانگ:یون جیه
بورام:آره(آروم)
یون جی:ببین من بعدا بهت زنگ میزنم...الان دستم بنده....باییی
بورام:باش....باییی
یون جی:خب کوک....برو بشین که الان میارم...ناخن نزن
کوک:باش*خنده*
و یون جی غذارو آورد.....
یون جی:تادااا
کوک:به به....
بچه ها یون جی کیمچی،جاجانگمیون،توفو و تتعوکبوکی و گیمباپ درست کرده بود..
یون جی:خدا وکیلی خسته شدم.....اول دستاتو بشو
کوک:باشه...
و رفت تو ظرفشویی شست
یون جی:عههه...اونجا که دست نمیشورن
کوک:خب غر نزن....
یون جی:دستپختم چطوره
کوک:خیلی خوبه*دهن پر*
و یون جی کوک رفتن غذا خوردن و میخواستن بخوابن که...
کوک:یون جی...نظرت درباره س*ک*س چیه
یون جی:نهه...اصلا نه
کوک:خب بوسیدنت که میشه
و کوک لبای یون جی رو به اسارت درآورد
یون جی:شب بخیر
کوک:شب بخیر
صبح روز بعد
کوک ویو
امروز میخوام یون جی رو ببرم مرکز خرید برای عروسی...البته هنوزم نمیدونم این عروسی باید مخفیانه باشه یا نه...آها مامانم رو دعوت میکنم....میاد دیگه..
کوک:یون جی...یون جی بیدار شو...
یون جی:خوابم میاد*خواب آلود*
کوک:میخوایم بریم برای خرید عروسی
یون جی:چی...باشه*شک*فقط باید برم حموم
کوک:خودمم میام...
.
.
.
.
.
یون جی:یه لباس پوشیدم (عکس)
کوک:یه لباس مشکی میپوشم و(عکس)
یون جی:من آماده شدم
کوک:بریم دیگه...
و رفتن سوار ماشین شدن و رفتن مرکز خرید
۳ ساعت بعد...
یون جی ویو
چه لباسی خوبی شد...لباس عروسیم کفش و کیف...
کوک:یون جی نظرت در مورد اون طلای سفید چطوره.
یون جی:دوسش دارم....
و یون جی رو لب کوک بوسه گذاشت
کپی ممنوع ❌
شرط ۳۵ لایک و ۲۵ کامنت
۱۸.۳k
۰۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.