𝐩²🫀🪅
با باز شدن در دوباره نگاهی به تابلوی طلایی اکادمی و مدرسه شبانه روزی اسکارلت انداختم ... از مدارس شیک سئول هم جذاب تر بود... وارد محوطه که شدم چمدون از دستم اوفتاد و با چشمایی اندازه تخم مرغ به دانش آموز ها و محیط مدرسه خیره شدم... خ.. خواب میبینم؟
راوی « دانش آموزان شنل سیاهی شبیه به شنل جادوگران قصه ها پوشیده بودن... فرم مدرسه دامنی سورمه ای برای دختران و شلوار سرمه ای برای پسران داشت... همگی کروات آبی کم رنگی بسته بودن و پیرهن سفیدی به تن داشتن.... کلاه آبی رنگی که بی شباهت به کلاه جادوگران نبود بالای سرشون خودنمایی میکرد و ا.ت حس میکرد داره خواب میبینه
ا.ت « بعد از پنج دقیقه از شک خارج شدم و همراه سرایدار مدرسه به طرف دفتر مدیر رفتم.... برای منی که پاترهد بودم این مدرسه بهشت بود... در حالی که ذوق زده و متعجب به اطراف نگاه میکردم گفتم « خانم چان اینجا چرا شبیه هاگوارتزه؟
خانم چان « مدیر مدرسه اقای جوینز به سحر و جادو و این جور چیزا علاقه داره.... به جای اینکه اینجا رو پر کتاب کنه اومده اینجا رو شهر بازی کرده... نگا تروخدا... یکی نیست بگه مدیر محترم اون فیلمه... تو چرا جوگیر شدی
ا.ت « بی توجه به غر غر های پیرزن کنارم به اطراف نگاه میکردم فضای مدرسه اونقدر جذاب و غیرواقعی بود که حس میکردم وارد قصه پریان یا اصلا داستان هری پاتر شدم... با رسیدن به ساختمان مجللی پیرزن در زد و وارد سالن شدیم...
راوی « مردی تقریبا 30 ساله با بدنی ورزیده و موهای پرپشت قهوه ای پشت میزی که پلاکارت مدیر روش خودنمایی میکرد نشسته بود و با ورود اونا سرش رو بلند کرد و به ا.ت خیره شد... در کنار اون زنی جوان و خوش بر و رو با کت و دامن سبز نشسته بود و با توجه به پلاکارت روی میز میشد فهمید معاون مدرسه اس... ا.ت در همون نگاه اول با خودش گفت
ا.ت « احتمالا از اون زن های مغرور با فیس و افاده فراوونه
راوی « طولی نکشید که شک ا.ت به یقین تبدیل شد.... وقتی خانم چان برایش چای اورد و روی فنجانش یه لکه کوچیک دید چهره اش در هم رفت و با تشر درخواست کرد فنجان را بشویند... بعد از سکوتی طولانی مدیر مدرسه به حرف اومد
مدیر « سلام خانم جئون...جوینز بی هستم مدیر آکادمی و مدرسه اسکارلت... امیدوارم سال تحصیلی جدید رو به خوبی سپری کنی... همون طور که میدونی همه جا قوانینی داره و اینجا هم از این مسئله مستثنی نیست... سه قانون مهم اینجا رو لازمه خودم بهت بگم!
قانون اول « فضولی و ورود غیر قانونی به دفتر مدیر و اتاقش ممنون
قانون دوم « منع تردد شبانه بعد از ساعت 10
قانون سوم « جیغ جیغ کردن و سر و صدا ممنوع
قانون چهارم « که از همه مهم تره... ورود به مناطقه ممنوعه اکیدا ممنوعه
ا.ت « بالاخره بعد از کلی سخنرانی بهم اجازه داد برم سمت خوابگاه های مدرسه...
راوی « دانش آموزان شنل سیاهی شبیه به شنل جادوگران قصه ها پوشیده بودن... فرم مدرسه دامنی سورمه ای برای دختران و شلوار سرمه ای برای پسران داشت... همگی کروات آبی کم رنگی بسته بودن و پیرهن سفیدی به تن داشتن.... کلاه آبی رنگی که بی شباهت به کلاه جادوگران نبود بالای سرشون خودنمایی میکرد و ا.ت حس میکرد داره خواب میبینه
ا.ت « بعد از پنج دقیقه از شک خارج شدم و همراه سرایدار مدرسه به طرف دفتر مدیر رفتم.... برای منی که پاترهد بودم این مدرسه بهشت بود... در حالی که ذوق زده و متعجب به اطراف نگاه میکردم گفتم « خانم چان اینجا چرا شبیه هاگوارتزه؟
خانم چان « مدیر مدرسه اقای جوینز به سحر و جادو و این جور چیزا علاقه داره.... به جای اینکه اینجا رو پر کتاب کنه اومده اینجا رو شهر بازی کرده... نگا تروخدا... یکی نیست بگه مدیر محترم اون فیلمه... تو چرا جوگیر شدی
ا.ت « بی توجه به غر غر های پیرزن کنارم به اطراف نگاه میکردم فضای مدرسه اونقدر جذاب و غیرواقعی بود که حس میکردم وارد قصه پریان یا اصلا داستان هری پاتر شدم... با رسیدن به ساختمان مجللی پیرزن در زد و وارد سالن شدیم...
راوی « مردی تقریبا 30 ساله با بدنی ورزیده و موهای پرپشت قهوه ای پشت میزی که پلاکارت مدیر روش خودنمایی میکرد نشسته بود و با ورود اونا سرش رو بلند کرد و به ا.ت خیره شد... در کنار اون زنی جوان و خوش بر و رو با کت و دامن سبز نشسته بود و با توجه به پلاکارت روی میز میشد فهمید معاون مدرسه اس... ا.ت در همون نگاه اول با خودش گفت
ا.ت « احتمالا از اون زن های مغرور با فیس و افاده فراوونه
راوی « طولی نکشید که شک ا.ت به یقین تبدیل شد.... وقتی خانم چان برایش چای اورد و روی فنجانش یه لکه کوچیک دید چهره اش در هم رفت و با تشر درخواست کرد فنجان را بشویند... بعد از سکوتی طولانی مدیر مدرسه به حرف اومد
مدیر « سلام خانم جئون...جوینز بی هستم مدیر آکادمی و مدرسه اسکارلت... امیدوارم سال تحصیلی جدید رو به خوبی سپری کنی... همون طور که میدونی همه جا قوانینی داره و اینجا هم از این مسئله مستثنی نیست... سه قانون مهم اینجا رو لازمه خودم بهت بگم!
قانون اول « فضولی و ورود غیر قانونی به دفتر مدیر و اتاقش ممنون
قانون دوم « منع تردد شبانه بعد از ساعت 10
قانون سوم « جیغ جیغ کردن و سر و صدا ممنوع
قانون چهارم « که از همه مهم تره... ورود به مناطقه ممنوعه اکیدا ممنوعه
ا.ت « بالاخره بعد از کلی سخنرانی بهم اجازه داد برم سمت خوابگاه های مدرسه...
۵۷.۱k
۲۴ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.