☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡𝓱𝓮 𝔀𝓪𝓼 𝔂𝓸𝓾𝓻 𝓬𝓸𝓾𝓼𝓲𝓷 𝓾𝓷𝓽𝓲𝓷ঔৣ͡ ͜
☆͜͡part_¹⁴ঔৣ͡ ͜
ات: جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: میگم اون لباس عروس توری هم نوشگل بود
جونگکوک: نخیر این بهتره بود
ات: باش
م/ک: (خنده)
جونگکوک: مامان
م/ک: هوم
جونگکوک: بابا کجاست کارش دارم
م/ک: بابای ات بالا دارن تو اتاق کارحرف میزنن
جونگکوک: تو اتاق کار باش
+منم میام
جونگکوک: چشم بزارین کمکتون کنم
+مرسی
ات: اینارم ببر بالا
جونگکوک: مگه نوکرم خودت ببر
ات: عنتر میمونننن(داد)
جونگکوک: خودتی
و رفت
ات: فقط بلده حرص بده
م/ا: چیه دخترم
م/ک: عروسم چته اخلاقش اینطوریه کوک کلا
ات: خدا بهم صبر بده
م/ا: امین
ات رفت
جونگکوک ویو
کارم با پدرم تموم شد و رفتم تو اتاقم اصلا بهش توجه نکردم رفت سمت کمد تا لباس مو عوض کنم ولی گفتم برم حموم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباس هامو عوض کردم
ساعت 7 بود منم کاری نداشتم پس رفتم پایین
جونگکوک: سلام
م/ا: سلام
م/ک: سلام پسرم چیشده
جونگکوک: هیچی فقط حثصلم سر رفته شاید دوستام و گفتم بیان
م/ک: آ بگوشون بیان ما قراره بریم بیرون
جونگکوک: باش بزار زنگ بزنم
م/ک: چند نفرن مامان میشناسیشون بچه ها 6 نفر
م/ک: آها باشه
جونگکوک: هوم
زنگ زد به جین
جونگکوک: سلام هیونگ
جین: سلام
جونگکوک: چیکار میکنی
جین: کار همیشگی تو گوشی
جونگکوک: اوهوم... خب حوصلم سر میرفت گفتم زوگ بزنم دور هم جمع بشیم کسی هم امشب خونه نیست
جین: باشهه.... اونو اونجا نریز عنتر تازه جارو زدم
تهیونگ: باشههه
جونگکوک:(خنده) خدافظ
جین: خدافظ... هعییی چیکار میکنی به مایتابم دست نزننن
قطع کرد
جونگکوک: هعیی جین هیونگ
م/ک: خب چیشد.... چی گفتین.. گفتن میان.... راستی دوست دختر دارن
جونگکوک: گفتن میان هیچی نگفتن دوست دخترم ندارن
م/ک: باش برو
م/ا: خب داشتیم میگفتیم
.........
☆͜͡part_¹⁴ঔৣ͡ ͜
ات: جونگکوک
جونگکوک: بله
ات: میگم اون لباس عروس توری هم نوشگل بود
جونگکوک: نخیر این بهتره بود
ات: باش
م/ک: (خنده)
جونگکوک: مامان
م/ک: هوم
جونگکوک: بابا کجاست کارش دارم
م/ک: بابای ات بالا دارن تو اتاق کارحرف میزنن
جونگکوک: تو اتاق کار باش
+منم میام
جونگکوک: چشم بزارین کمکتون کنم
+مرسی
ات: اینارم ببر بالا
جونگکوک: مگه نوکرم خودت ببر
ات: عنتر میمونننن(داد)
جونگکوک: خودتی
و رفت
ات: فقط بلده حرص بده
م/ا: چیه دخترم
م/ک: عروسم چته اخلاقش اینطوریه کوک کلا
ات: خدا بهم صبر بده
م/ا: امین
ات رفت
جونگکوک ویو
کارم با پدرم تموم شد و رفتم تو اتاقم اصلا بهش توجه نکردم رفت سمت کمد تا لباس مو عوض کنم ولی گفتم برم حموم رفتم یه دوش چند مینی گرفتم و اومدم بیرون و لباس هامو عوض کردم
ساعت 7 بود منم کاری نداشتم پس رفتم پایین
جونگکوک: سلام
م/ا: سلام
م/ک: سلام پسرم چیشده
جونگکوک: هیچی فقط حثصلم سر رفته شاید دوستام و گفتم بیان
م/ک: آ بگوشون بیان ما قراره بریم بیرون
جونگکوک: باش بزار زنگ بزنم
م/ک: چند نفرن مامان میشناسیشون بچه ها 6 نفر
م/ک: آها باشه
جونگکوک: هوم
زنگ زد به جین
جونگکوک: سلام هیونگ
جین: سلام
جونگکوک: چیکار میکنی
جین: کار همیشگی تو گوشی
جونگکوک: اوهوم... خب حوصلم سر میرفت گفتم زوگ بزنم دور هم جمع بشیم کسی هم امشب خونه نیست
جین: باشهه.... اونو اونجا نریز عنتر تازه جارو زدم
تهیونگ: باشههه
جونگکوک:(خنده) خدافظ
جین: خدافظ... هعییی چیکار میکنی به مایتابم دست نزننن
قطع کرد
جونگکوک: هعیی جین هیونگ
م/ک: خب چیشد.... چی گفتین.. گفتن میان.... راستی دوست دختر دارن
جونگکوک: گفتن میان هیچی نگفتن دوست دخترم ندارن
م/ک: باش برو
م/ا: خب داشتیم میگفتیم
.........
۱۸.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.