( من عاشق یک روانی شدم ) پارت ۷
( همون موقع بهوش اومدم و پریدم بغل تهیونگ )
تهیونگ : اممم راستش یه چیزی رو باید بهت بگم 🙂💔
من : فعلا بذار بغلت کنم بعداً حرف میزنیم 🥲
( از بیمارستان برگشتیم و دو ماه گذشت و باید گچ پام رو باز میکردم و تولد ۱۸ سالگی تهیونگ بود رفتم گچ پام رو باز کردم و تهیونگ اومد دم در بیمارستان )
تهیونگ : تینا میشه امروز باهم حرف بزنیم ❤️🔥🙂
من : باش تهیونگ جان فقط اگه میشهدستمو بگیر راه رفتن سخته ☹️
تهیونگ : باکمالمیلتینا💝
من : راستی برات یه کادو دارم 🥰 خیلی وقته منتظرشی 🥰بیا بریم باغ سیب 😁
تهیونگ : باشه بیا سوار شو بعد چیکار کنیم ؟😐
من : اسب سواری 🥰 بهم یاد بده لطفاً 🥺💙
تهیونگ : باشه تینا جان حتما
تهیونگ : اممم راستش یه چیزی رو باید بهت بگم 🙂💔
من : فعلا بذار بغلت کنم بعداً حرف میزنیم 🥲
( از بیمارستان برگشتیم و دو ماه گذشت و باید گچ پام رو باز میکردم و تولد ۱۸ سالگی تهیونگ بود رفتم گچ پام رو باز کردم و تهیونگ اومد دم در بیمارستان )
تهیونگ : تینا میشه امروز باهم حرف بزنیم ❤️🔥🙂
من : باش تهیونگ جان فقط اگه میشهدستمو بگیر راه رفتن سخته ☹️
تهیونگ : باکمالمیلتینا💝
من : راستی برات یه کادو دارم 🥰 خیلی وقته منتظرشی 🥰بیا بریم باغ سیب 😁
تهیونگ : باشه بیا سوار شو بعد چیکار کنیم ؟😐
من : اسب سواری 🥰 بهم یاد بده لطفاً 🥺💙
تهیونگ : باشه تینا جان حتما
۷.۴k
۰۱ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.