فیک خانه وحشت
پارت ۱۳
وارد سالن تالار شدم که چهره آشنایی ب چشمم خورد اولش فک کردم توهم زدم ولی بیشتر دقت کردم دیدم همونه کای رفتم پیشش که لیا اومد دست کای رو گرفت این یعنی لیا با ی جن داره ازدواج میکنه واییی تو این سالن هم همراه های داماد یعنی جن ها هستن که ب شکل انسان اومدن ...
کای: عه ا.ت خودتی؟ چطوری عروسک؟
ا.ت: همم خوبم نمیدونستم تو قرارعه با رفیقم ازدواج کنی🙄
کای: ی نوع تصادف بگیم اتفاقی همو دیدم
ا.ت: همم خوشبخت شین
لیا: ببینم شما همدیگرو میشناسین؟
کای: ی جورایی
لیا: عام خوبهه
کای: به به داداشم هم با عشقش تشریف آورده
سرمو برگردوندم انگار قلبم واستاد کاش بر نمیگشتم و نمیدیدمش
جیمین: سلام اومدم تبریک بگم بهتون
ا.ت: عام ببخشید من دیگ برم
لیا: عه اون بکهیون نیس ا.ت واسا همون پسری که گفتم آشنات میکنمم بکهیوون بیا اینجاا
ا.ت: وایی خاک ب سرم(تو دلش)
بکهیون: سلام
لیا: سلام بکهیون یکم عشقت ا.ت
ا.ت: انقدر چرت نگوو( اروم گفت که لیا بشنوعه)
بکیهون: عام خوشبختم من بکهیون
ا.ت: منم ا.ت
بکهیون: میشه بریم ی جایی باهاتون تنها حرف بزنم
لیا: اره اره برین
ا.ت: باشه
داشتیم میرفتیم نگاه های اعصبی یکی رو رو خودم حس میکردم
بکهیون: همم میگم دوست پسر یا کراش اینا داری؟
ا.ت: ن ندارم
بکهیون: همم عالیع لازم نیس انقدر باهام رسیمی بحرفی راحت باش
ا.ت: عمم باشه(تک خنده)
داشتیم همینجوری میگفتیم و میخندیدم نگاهمو سمت جیمن بر گردوندم که رگ های گردنش زده بودن بیرون(جرر پسرم غیرتش زده بالا😂)ولی اون زنه کیه ک باهاش اومده فک کنم زنشه چمدونم بیخیال این حرفا شدم و رفتم برا خودم شراب بردارم که دست یکی اومد تو دستم نگا کردم دیدم جیمین هس
ا.ت: عا بفرمایید شما بنویشید من یکی دیگ بر میدارم
جیمین: ا.ت تا کی میخای خودتو ب اون راه بزنی که منو یادت نیس یا نمیشناسی؟
ا.ت: ببخشید باید برم
میخاستم برم که دستمو گرفت
جمین: ا.ت لطفا
صدای همون زنه اومد که همراه جمین اومده بود
جنی: عشقمم اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: با اجازه
دستمو کشیدم و رفتم ی شراب برداشتم و نشستم ی جایی و میخوردمم....
وارد سالن تالار شدم که چهره آشنایی ب چشمم خورد اولش فک کردم توهم زدم ولی بیشتر دقت کردم دیدم همونه کای رفتم پیشش که لیا اومد دست کای رو گرفت این یعنی لیا با ی جن داره ازدواج میکنه واییی تو این سالن هم همراه های داماد یعنی جن ها هستن که ب شکل انسان اومدن ...
کای: عه ا.ت خودتی؟ چطوری عروسک؟
ا.ت: همم خوبم نمیدونستم تو قرارعه با رفیقم ازدواج کنی🙄
کای: ی نوع تصادف بگیم اتفاقی همو دیدم
ا.ت: همم خوشبخت شین
لیا: ببینم شما همدیگرو میشناسین؟
کای: ی جورایی
لیا: عام خوبهه
کای: به به داداشم هم با عشقش تشریف آورده
سرمو برگردوندم انگار قلبم واستاد کاش بر نمیگشتم و نمیدیدمش
جیمین: سلام اومدم تبریک بگم بهتون
ا.ت: عام ببخشید من دیگ برم
لیا: عه اون بکهیون نیس ا.ت واسا همون پسری که گفتم آشنات میکنمم بکهیوون بیا اینجاا
ا.ت: وایی خاک ب سرم(تو دلش)
بکهیون: سلام
لیا: سلام بکهیون یکم عشقت ا.ت
ا.ت: انقدر چرت نگوو( اروم گفت که لیا بشنوعه)
بکیهون: عام خوشبختم من بکهیون
ا.ت: منم ا.ت
بکهیون: میشه بریم ی جایی باهاتون تنها حرف بزنم
لیا: اره اره برین
ا.ت: باشه
داشتیم میرفتیم نگاه های اعصبی یکی رو رو خودم حس میکردم
بکهیون: همم میگم دوست پسر یا کراش اینا داری؟
ا.ت: ن ندارم
بکهیون: همم عالیع لازم نیس انقدر باهام رسیمی بحرفی راحت باش
ا.ت: عمم باشه(تک خنده)
داشتیم همینجوری میگفتیم و میخندیدم نگاهمو سمت جیمن بر گردوندم که رگ های گردنش زده بودن بیرون(جرر پسرم غیرتش زده بالا😂)ولی اون زنه کیه ک باهاش اومده فک کنم زنشه چمدونم بیخیال این حرفا شدم و رفتم برا خودم شراب بردارم که دست یکی اومد تو دستم نگا کردم دیدم جیمین هس
ا.ت: عا بفرمایید شما بنویشید من یکی دیگ بر میدارم
جیمین: ا.ت تا کی میخای خودتو ب اون راه بزنی که منو یادت نیس یا نمیشناسی؟
ا.ت: ببخشید باید برم
میخاستم برم که دستمو گرفت
جمین: ا.ت لطفا
صدای همون زنه اومد که همراه جمین اومده بود
جنی: عشقمم اینجا چیکار میکنی؟
ا.ت: با اجازه
دستمو کشیدم و رفتم ی شراب برداشتم و نشستم ی جایی و میخوردمم....
۳۰.۷k
۳۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.