عشق ابدی پارت ۱۰۶
عشق ابدی پارت ۱۰۶
ویو جیمین
هر آن ممکن بود تغییر کنم .
باید سریع از اونجا میرفتم
دوییدم تو حیاط و نفس کشیدم
نباید الان این اتفاق میوفتاد. ثانیه ای چشام به خون نشست ..تلپورت شدم جنگل
باید خون میخوردم .
ویو یونگی
بعد از اون همه داد و بیداد دویید تو حیاط
احتمال یه چیزو میدادم ، اونم این بود که نیاز داشته
هنوز نتونسته بالغ بشه؟ چرا رو خودش تمرکز نداره و حرصش رو کنترل نمیکنه تا تبدیل نشه؟؟
هر وقت عصبانی میشه همینه
یکم ناراحت بودم ؛ جونگ کوک تقصیری نداشت
شاید...شاید واقعا تهیونگو به چشم معشوق نمیبینه . به هر حال باید جلوی جیمین رو میگرفتم ، خودش کم ناراحتی نداشت که حالا جیمین اینطوری سرش آوار شه
+ک..کوک؟
کوک : هیچی نگو یونگی ... هیچی(بغض)
تو این مواقع کاری از دستم بر نمیومد جز اینکه بغلش کنم
سرش رو گذاشت رو سینم و بعد چند مین گرمای اشکاش رو حس کردم
+میدونم جیمین زیاده روی کرده..اما بهش کمی حق بده ؛ اون هم بلاخره نگران حال دوستشه . میدونم باید بهت حق انتخاب میداد... اون الان کمی عصبانی بود و رفتاراش دست خودش نبود جونگ کوکی. اون تو رو دوست داره اما ... اما فکر میکنم این اخیرا حال چندان خوشی نداره
کوک : و...ولی تقصیر من چیه؟؟! چرا من باید ت...تقاص پس بدم!؟(گریه)
+درست میشه ... اون فقط میخواست از حس تو نسبت به تهیونگ بدونه و بخاطر اینکه احتمالش رو نمیداد تو نظرت منفی باشه جا خورد . بیا منطقی فکر کنیم ؛ اون به هر حال عین برادر میمونه براش و....و اینکه ببینه داره عذاب میکشه براش سخته . شاید..
شاید فکر کرده اگر عشق یا علاقه ای تو زندگی تهیونگ ورود کنه براش بهتر باشه.(آروم)
از خودم جداش کردم و کنارش نشستم .
باید یه جوری هم آرومش میکردم و هم از نبود جیمین حواسش رو پرت میکردم
کوک : یونگی؟
+بله؟
کوک :ت...تهیونگ قلبش مریضه؟
+آره(ناراحت)
کوک : ا...از کی؟
+ نمیدونم اینو...ولی فقط میدونم اون همین قلب مریض و در عین حال پاک و بی عیبش رو به تو هدیه کرده . (لبخند)
کوک : نمیدونم...واقعا هیچی نمیدونم . من...کسی نیستم که بتونم خوشحالش کنم
+چرا اتفاقا . کنار تو خوشحاله ، کنار تو ذوق زده است ، کنار تو خودشه ، کنار تو آرومه
کوک : هیونگ...من...من د...د...چجوری بگم؟ خ...خب...
+ دوسش داری نه؟(لبخند)
کوک : خ...خب...هوفف ، آره
وقتی اینو گفت سرشو انداخت پایین و با دستاش ور رفت ؛ مطمئن بودم که دو طرفه است
+پس کاری کن تا بتونی باهاش بمونی...کاری کن تا بجای دوست داشتن ، تو رو بپرسته
کوک : امیدوارم بتونم عشقی که بهم داده رو جبران کنم(خجالت)
+ میتونی...بازم فکراتو بکن . اگر اینجوری باشه نقشه ها دارم براتون(لبخند شیطانی)
کوک : هیونگگگگگ
ویو جیمین
هر آن ممکن بود تغییر کنم .
باید سریع از اونجا میرفتم
دوییدم تو حیاط و نفس کشیدم
نباید الان این اتفاق میوفتاد. ثانیه ای چشام به خون نشست ..تلپورت شدم جنگل
باید خون میخوردم .
ویو یونگی
بعد از اون همه داد و بیداد دویید تو حیاط
احتمال یه چیزو میدادم ، اونم این بود که نیاز داشته
هنوز نتونسته بالغ بشه؟ چرا رو خودش تمرکز نداره و حرصش رو کنترل نمیکنه تا تبدیل نشه؟؟
هر وقت عصبانی میشه همینه
یکم ناراحت بودم ؛ جونگ کوک تقصیری نداشت
شاید...شاید واقعا تهیونگو به چشم معشوق نمیبینه . به هر حال باید جلوی جیمین رو میگرفتم ، خودش کم ناراحتی نداشت که حالا جیمین اینطوری سرش آوار شه
+ک..کوک؟
کوک : هیچی نگو یونگی ... هیچی(بغض)
تو این مواقع کاری از دستم بر نمیومد جز اینکه بغلش کنم
سرش رو گذاشت رو سینم و بعد چند مین گرمای اشکاش رو حس کردم
+میدونم جیمین زیاده روی کرده..اما بهش کمی حق بده ؛ اون هم بلاخره نگران حال دوستشه . میدونم باید بهت حق انتخاب میداد... اون الان کمی عصبانی بود و رفتاراش دست خودش نبود جونگ کوکی. اون تو رو دوست داره اما ... اما فکر میکنم این اخیرا حال چندان خوشی نداره
کوک : و...ولی تقصیر من چیه؟؟! چرا من باید ت...تقاص پس بدم!؟(گریه)
+درست میشه ... اون فقط میخواست از حس تو نسبت به تهیونگ بدونه و بخاطر اینکه احتمالش رو نمیداد تو نظرت منفی باشه جا خورد . بیا منطقی فکر کنیم ؛ اون به هر حال عین برادر میمونه براش و....و اینکه ببینه داره عذاب میکشه براش سخته . شاید..
شاید فکر کرده اگر عشق یا علاقه ای تو زندگی تهیونگ ورود کنه براش بهتر باشه.(آروم)
از خودم جداش کردم و کنارش نشستم .
باید یه جوری هم آرومش میکردم و هم از نبود جیمین حواسش رو پرت میکردم
کوک : یونگی؟
+بله؟
کوک :ت...تهیونگ قلبش مریضه؟
+آره(ناراحت)
کوک : ا...از کی؟
+ نمیدونم اینو...ولی فقط میدونم اون همین قلب مریض و در عین حال پاک و بی عیبش رو به تو هدیه کرده . (لبخند)
کوک : نمیدونم...واقعا هیچی نمیدونم . من...کسی نیستم که بتونم خوشحالش کنم
+چرا اتفاقا . کنار تو خوشحاله ، کنار تو ذوق زده است ، کنار تو خودشه ، کنار تو آرومه
کوک : هیونگ...من...من د...د...چجوری بگم؟ خ...خب...
+ دوسش داری نه؟(لبخند)
کوک : خ...خب...هوفف ، آره
وقتی اینو گفت سرشو انداخت پایین و با دستاش ور رفت ؛ مطمئن بودم که دو طرفه است
+پس کاری کن تا بتونی باهاش بمونی...کاری کن تا بجای دوست داشتن ، تو رو بپرسته
کوک : امیدوارم بتونم عشقی که بهم داده رو جبران کنم(خجالت)
+ میتونی...بازم فکراتو بکن . اگر اینجوری باشه نقشه ها دارم براتون(لبخند شیطانی)
کوک : هیونگگگگگ
۲.۰k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.