Part 44
Part 44
تهیونگ و دوستاش تو راه کمپانی بودن بعد از بحثی که تهیونگ و ات تهیونگ با دوستاش سوار ماشین شدن و تو راه کمپانی بودن تهیونگ تو افکارش بود از چهره و نگاه غمگینش معلوم بود چقدر ناراحته صورتش رو طرفه شیشه ماشین کرده بود
«یعنی حرف های مادر درست بود یعنی ات منو دوست نداره آره حق با مادره اون و شوگا بیشتر به هم میان من و ات پایانه خوشی نداریم باید دیگه تمومش کنیم »
تهیونگ بعد از فکراش نفسه عمیقی کشید
جونکوک : تهیونگ خودتو ناراحت نکن
جیمین : هیونگ لطفاً ناراحت نشو
تهیونگ : دیگه ناراحت نمیشم تصمیمم رو گرفتم
ات اشک هایش رو پاک کرد و از رویه زمین بلند شد
ات :همین امروز همه چی رو یا از اول شروع میکنم یا تمومش میکنم
ات کیفش رو برداشت و بدونه وسایلش از خونه رفت بیرون و رفت به طرفه کمپانی
شوگا : رسیدیم
از ماشین پیاده شدن و رفتن داخل کمپانی
همینکه میخواستن از پله برن بالا با صدای ات تهیونگ نگاهش رو داد به پشتش
تهیونگ
ات : کیم تهیونگ باید باهات حرف بزنم
تهیونگ به طرفش اومد و روبه رویش ایستاد
دوستاش هم پشته سرش اومدن
شوگا : ات تو باید الان از اینجا بری
تهیونگ : از اینجا برو
ات با صدای بلند گفت
ات : تهیونگ باید باهات حرف بزنم
همه کارکنان توجه شون به سمته اون دونفر جلب شد
رئیس کمپانی به طرفشون اومد
جانگ : اینجا چخبره تهیونگ این خانم کیه
تهیونگ نگاهی به ات کرد و رو کرد به رئیسش
تهیونگ : نمی شناسمش
ات شکه به تهیونگ نگاه میکرد
ات : چی منو نمیشناسی
تهیونگ : رئیس من این دختره رو نمی شناسم
جانگ : خانم شما اینجا چیکار دارید
ات به تهیونگ نگاه میکرد یعنی از بودن اون دختر کنارش خجالت میکشید
ات : تهیونگ حرفه اخرته
تهیونگ سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت
جانگ : تهیونگ ایشون با تو کار داره بگو کیه این
تهیونگ با نفرت به ات نگاه میکرد
تهیونگ : من این دختره بی کس و کارو نمی یعنی به نظرتون رئیس من حتا به همچین کسایی سلام میدم
ات قلبش هزاران تیکه شد چشماش پر از اشک شدن از هرکس انتظار همچین حرفای رو داشت بجز عشقش بغضش مثله دریا تو گلوش موج میزد
شوگا با عصبانیت گفت
شوگا : تهیونگ حرفه دهنت رو بفهم
جانگ : شوگا این کیه میدونی که اگه کسی بفهمه دختری با تهیونگ کار داره میدونی که بد میشه
شوگا : اون
تهیونگ سریع گفت
تهیونگ : من این دختره رو نمی شناسم حتما اومده دنباله کار به حراست بگید از اینجا بیرونش کنن
ات اشک هایش سرازیر شدن یعنی حرف های مادرش درست بود اون رو فقط برای هوس میخواست
شوگا عصبی مشتی زد به صورته تهیونگ که این باعث شد تهیونگ بیافته زمین
ات زانوهایش سست شدن و نشست رویه زمین فقط اشک میریخت یعنی این همه مدت که ات عاشقش بود عشق تهیونگ بهش دروغ بود
شوگا : تف به روت کیم تهیونگ
جونکوک : زود رفت شوگا رو گرفت
جیمین رفت سمته تهیونگ
ات که همونجا نشسته بود و فقط داشت اشک میریخت
شوگا : هیچ وقت فکرشو نمیکردم آنقدر آدمه پستی باشی
تو همین حین که شوگا داشت حرف میزد ات از اونجا رفت شوگا که متوجه نبود ات شد زود رفت به دنبالش بیرون از کمپانی هم نبود
شوگا دستی به موهاش کشید و با خودش زمزمه کرد
شوگا : کجای ات
ات همینجوری که اشک میریخت خودش رو رسوند به نزدیکی پله ... که پایینش آب بود رفت رویه همون پل ایستاد دل اش چنان زخمی شده بود که هیچ درمانی نداشت دختری که محبت دنیا رو ندیده بود محبت عشقش رو دیده بود اما دوباره به دسته عشقش نابود شد
اشک هایش موج میزدن رویه گونه هاش
ات با صدای گریون داد زد و گفت
ات : کیم تهیونگ نابودم کردی من ...دیگه برای... چی باید زنده ...با باشم
ات که دیگه دل کنده بود از این دنیا از میله های پل رد شد و رویه لبش قرار گرفت
آخرین حرفش رو زد
ات : نابودم کردی کیم تهیونگ
دست هایش رو ول کرد و از میله های پل پرید ............
خوب عزیزانم اومید وارم حمایت کنید تا پارت بعدی رو بزارم
تهیونگ و دوستاش تو راه کمپانی بودن بعد از بحثی که تهیونگ و ات تهیونگ با دوستاش سوار ماشین شدن و تو راه کمپانی بودن تهیونگ تو افکارش بود از چهره و نگاه غمگینش معلوم بود چقدر ناراحته صورتش رو طرفه شیشه ماشین کرده بود
«یعنی حرف های مادر درست بود یعنی ات منو دوست نداره آره حق با مادره اون و شوگا بیشتر به هم میان من و ات پایانه خوشی نداریم باید دیگه تمومش کنیم »
تهیونگ بعد از فکراش نفسه عمیقی کشید
جونکوک : تهیونگ خودتو ناراحت نکن
جیمین : هیونگ لطفاً ناراحت نشو
تهیونگ : دیگه ناراحت نمیشم تصمیمم رو گرفتم
ات اشک هایش رو پاک کرد و از رویه زمین بلند شد
ات :همین امروز همه چی رو یا از اول شروع میکنم یا تمومش میکنم
ات کیفش رو برداشت و بدونه وسایلش از خونه رفت بیرون و رفت به طرفه کمپانی
شوگا : رسیدیم
از ماشین پیاده شدن و رفتن داخل کمپانی
همینکه میخواستن از پله برن بالا با صدای ات تهیونگ نگاهش رو داد به پشتش
تهیونگ
ات : کیم تهیونگ باید باهات حرف بزنم
تهیونگ به طرفش اومد و روبه رویش ایستاد
دوستاش هم پشته سرش اومدن
شوگا : ات تو باید الان از اینجا بری
تهیونگ : از اینجا برو
ات با صدای بلند گفت
ات : تهیونگ باید باهات حرف بزنم
همه کارکنان توجه شون به سمته اون دونفر جلب شد
رئیس کمپانی به طرفشون اومد
جانگ : اینجا چخبره تهیونگ این خانم کیه
تهیونگ نگاهی به ات کرد و رو کرد به رئیسش
تهیونگ : نمی شناسمش
ات شکه به تهیونگ نگاه میکرد
ات : چی منو نمیشناسی
تهیونگ : رئیس من این دختره رو نمی شناسم
جانگ : خانم شما اینجا چیکار دارید
ات به تهیونگ نگاه میکرد یعنی از بودن اون دختر کنارش خجالت میکشید
ات : تهیونگ حرفه اخرته
تهیونگ سکوت کرده بود و چیزی نمی گفت
جانگ : تهیونگ ایشون با تو کار داره بگو کیه این
تهیونگ با نفرت به ات نگاه میکرد
تهیونگ : من این دختره بی کس و کارو نمی یعنی به نظرتون رئیس من حتا به همچین کسایی سلام میدم
ات قلبش هزاران تیکه شد چشماش پر از اشک شدن از هرکس انتظار همچین حرفای رو داشت بجز عشقش بغضش مثله دریا تو گلوش موج میزد
شوگا با عصبانیت گفت
شوگا : تهیونگ حرفه دهنت رو بفهم
جانگ : شوگا این کیه میدونی که اگه کسی بفهمه دختری با تهیونگ کار داره میدونی که بد میشه
شوگا : اون
تهیونگ سریع گفت
تهیونگ : من این دختره رو نمی شناسم حتما اومده دنباله کار به حراست بگید از اینجا بیرونش کنن
ات اشک هایش سرازیر شدن یعنی حرف های مادرش درست بود اون رو فقط برای هوس میخواست
شوگا عصبی مشتی زد به صورته تهیونگ که این باعث شد تهیونگ بیافته زمین
ات زانوهایش سست شدن و نشست رویه زمین فقط اشک میریخت یعنی این همه مدت که ات عاشقش بود عشق تهیونگ بهش دروغ بود
شوگا : تف به روت کیم تهیونگ
جونکوک : زود رفت شوگا رو گرفت
جیمین رفت سمته تهیونگ
ات که همونجا نشسته بود و فقط داشت اشک میریخت
شوگا : هیچ وقت فکرشو نمیکردم آنقدر آدمه پستی باشی
تو همین حین که شوگا داشت حرف میزد ات از اونجا رفت شوگا که متوجه نبود ات شد زود رفت به دنبالش بیرون از کمپانی هم نبود
شوگا دستی به موهاش کشید و با خودش زمزمه کرد
شوگا : کجای ات
ات همینجوری که اشک میریخت خودش رو رسوند به نزدیکی پله ... که پایینش آب بود رفت رویه همون پل ایستاد دل اش چنان زخمی شده بود که هیچ درمانی نداشت دختری که محبت دنیا رو ندیده بود محبت عشقش رو دیده بود اما دوباره به دسته عشقش نابود شد
اشک هایش موج میزدن رویه گونه هاش
ات با صدای گریون داد زد و گفت
ات : کیم تهیونگ نابودم کردی من ...دیگه برای... چی باید زنده ...با باشم
ات که دیگه دل کنده بود از این دنیا از میله های پل رد شد و رویه لبش قرار گرفت
آخرین حرفش رو زد
ات : نابودم کردی کیم تهیونگ
دست هایش رو ول کرد و از میله های پل پرید ............
خوب عزیزانم اومید وارم حمایت کنید تا پارت بعدی رو بزارم
۳۴۵
۲۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.