اولین حس...پارت نوزدهم
یونگی تفنگش رو دراورد و به سمت الیزا نشونه رفت،تو همین لحظه بود ک جیهوپ و تیراندازهاش ریختن تو اتاق و نیروهای یونگی رو کشتن و یونگی رو دستگیر کردن و بردن،جیمین به سمت الیزا دوید،بیهوش شده بود،جیمین،الیزا رو برد بیمارستان و پشت در منتظر دکتر بود.
جیمین:دکتر بهوش اومد؟حالش خوبه؟
دکتر: نگران نباش حالش خوبه چند روز سوءتغذیه داشته که ضعیف شده...فقط
جیمین:فقط چی دکتر؟
جیمین داشت با دکتر حرف میزد که خانم یانگ از راه رسید.
خ.یانگ:چیشده جیمین؟
جیمین به دکتر نگاهی انداخت به معنی اینکه حرفش رو ادامه بده
خ.یانگ:دکتر، بهوش میاد؟
دکتر:اره فقط باید یه مدت خیلی بهش کمک کنید، دست راستش شکسته.
خانم یانگ و جیمین متعجب زده به همدیگه نگاه کردند و بعد به دکتر گفتن:
جیمین و خانم یانگ:چییییی؟
دکتر:یه چند وقت طول میکشه تا کاملا خوب بشه.
دکتر رفت و جیمین روی صندلی نشست، چشماشو بست و سرشو به دیوار تکیه داد که خانم یانگ اومد بالا سرش:
خ.یانگ:جیمین...جیمین؟
جیمین:اممم...ها؟...بعله خانم یانگ
خ،یانگ: پسرم تو برو من پیشش میمونم
جیمین:ولی اخه...
خ.یانگ:برو یکم استراحت کن.
جیمین:پس خانم یانگ بهوش اومد به منم خبر بدین.
خ.یانگ:باشه
خانم یانگ رفت تو اتاق، روی صندلی کنار تخت نشست و دست الیزا رو گرفت بعد از چند ساعت بود که خانم یانگ خوابش برد.
جیمین:دکتر بهوش اومد؟حالش خوبه؟
دکتر: نگران نباش حالش خوبه چند روز سوءتغذیه داشته که ضعیف شده...فقط
جیمین:فقط چی دکتر؟
جیمین داشت با دکتر حرف میزد که خانم یانگ از راه رسید.
خ.یانگ:چیشده جیمین؟
جیمین به دکتر نگاهی انداخت به معنی اینکه حرفش رو ادامه بده
خ.یانگ:دکتر، بهوش میاد؟
دکتر:اره فقط باید یه مدت خیلی بهش کمک کنید، دست راستش شکسته.
خانم یانگ و جیمین متعجب زده به همدیگه نگاه کردند و بعد به دکتر گفتن:
جیمین و خانم یانگ:چییییی؟
دکتر:یه چند وقت طول میکشه تا کاملا خوب بشه.
دکتر رفت و جیمین روی صندلی نشست، چشماشو بست و سرشو به دیوار تکیه داد که خانم یانگ اومد بالا سرش:
خ.یانگ:جیمین...جیمین؟
جیمین:اممم...ها؟...بعله خانم یانگ
خ،یانگ: پسرم تو برو من پیشش میمونم
جیمین:ولی اخه...
خ.یانگ:برو یکم استراحت کن.
جیمین:پس خانم یانگ بهوش اومد به منم خبر بدین.
خ.یانگ:باشه
خانم یانگ رفت تو اتاق، روی صندلی کنار تخت نشست و دست الیزا رو گرفت بعد از چند ساعت بود که خانم یانگ خوابش برد.
۳.۲k
۱۷ تیر ۱۴۰۲