پارت ۲۹
ویو لیا:
_جونکوک بیا بریم بیرون بگردیم
+خیلی خب ولی من الان خسته ام
_هوففف خیلی خب بخواب
+من که بدون تو خوابم نمیبره زود باش بیا رو تخت
_خب من خسته نیستم
+دفعه آخرت باشه رو حرف ددیت حرف میزنی ها
_بش
لباسش رو درآورد اما شلوار پاش بود و فقط بالا تنش لخت بود بعدم دراز کشید رو تخت و من رو تو بقلش گرفت و کمرم رو محکم فشار داد منم کم کم خوابم برد
بعد چند ساعت از خواب بیدار شدم اما کوک هنوز خواب بود با یه صدای خیلی وحشتناک عر زدم و از خواب بیدارش کردم
+چتهههه نکنه جن زده شدی
_ببین ساعت چندههه الان شب میشع دیگه نمیتونیم برسم بیرونننن
+نگفتی از ترس بمیرم خیلی خب الان میریم
_تو تا منو نکشی نمیمیری
+(فک لیا رو با دستش نگه میداره) من چرا باید بیبیم رو بکشم ها من فقط عین اسکلا دارم به حرفت گوش میدم و هرچی میگی انجام میدم (پوزخند)
_ایییی دردم اومد صورتمو ول کن من فقط باهات شوخی کردم بی جنبه
+بیا بریم تا اعصابم خورد نشده بگیرم تو این وضعت بگا بدمت
رفتم و یه نیم تنه سفید که جلوش باز بود با یه شلوار بگ لی پوشیدم و موهام رو شونه کردم بعد هم یه مقدار از موهای جلوم رو بردم و پشت بستم
_خب بریم؟؟
+اینجوری میخای بیای؟؟
_آره خب مگه چشه
+زود باش برو عوضش کن همه چیت معلومه
_خب من که پیش توعم کی جرعت میکنه حتی به من نگاه کنه
+چند بار بگم رو حرف من حرف نزن برو عوضش کن تا پشیمون نشدم از اینکه بریم بیرون
با ناراحتی رفتم و یه کت لی رو نیم تنم پوشیدم
_حالا اجازه هست بریم؟؟
+الان مثلا ناراحت شدی؟؟
اومد سمتم و بقلم کرد و لبام رو لیس زد
بعد هم رفتیم بیرون پیاده رفتیم و همینجوری داشتیم قدم میزدیم که من چشمم خورد به یه پاساژه
_کوک بیا بریم اون پاساژه
+چشم بریم بیب
رفتیم تو پاساژ و من چشمم خورد به مغازه لباس زیر زنونه و رفتم توش جونکوک هم دنبالم اومد تو
داشتم یکی از سو*تین هارو نگاه میکردم که بخرمش
+این یه مقدار واسه تو کوچیک نیس
اومد و از پشت دستش رو به س*ینه هام زد
+مطمئنم این واست کوچیکه
همه کسایی که تو مغازه بودن به من و کوک زول زده بودن منم از خجالت داشتم آب میشدم سریع یکی رو برداشتم و خریدم و از مغازه اومدم بیرون
_آبروم رفت چرا اونکارو کردی
+اوخی فقط میخاستم تو خریدت کمکت کنم بیب
_🥺
+خیلی خب حالا اونجوری به من نگاه نکن بیا بریم واست یه آبمیوه بخرم
رفت و دوتا آبمیوه خرید (از آبمیوه فروشی داخل پاساژ) بعد هم اومد سمتم و داد بهم و باهم دیگه خوردیم تا اینکه تموم شد و من رفتم طرف آسانسور تا برم طبقه بالا
........................
_جونکوک بیا بریم بیرون بگردیم
+خیلی خب ولی من الان خسته ام
_هوففف خیلی خب بخواب
+من که بدون تو خوابم نمیبره زود باش بیا رو تخت
_خب من خسته نیستم
+دفعه آخرت باشه رو حرف ددیت حرف میزنی ها
_بش
لباسش رو درآورد اما شلوار پاش بود و فقط بالا تنش لخت بود بعدم دراز کشید رو تخت و من رو تو بقلش گرفت و کمرم رو محکم فشار داد منم کم کم خوابم برد
بعد چند ساعت از خواب بیدار شدم اما کوک هنوز خواب بود با یه صدای خیلی وحشتناک عر زدم و از خواب بیدارش کردم
+چتهههه نکنه جن زده شدی
_ببین ساعت چندههه الان شب میشع دیگه نمیتونیم برسم بیرونننن
+نگفتی از ترس بمیرم خیلی خب الان میریم
_تو تا منو نکشی نمیمیری
+(فک لیا رو با دستش نگه میداره) من چرا باید بیبیم رو بکشم ها من فقط عین اسکلا دارم به حرفت گوش میدم و هرچی میگی انجام میدم (پوزخند)
_ایییی دردم اومد صورتمو ول کن من فقط باهات شوخی کردم بی جنبه
+بیا بریم تا اعصابم خورد نشده بگیرم تو این وضعت بگا بدمت
رفتم و یه نیم تنه سفید که جلوش باز بود با یه شلوار بگ لی پوشیدم و موهام رو شونه کردم بعد هم یه مقدار از موهای جلوم رو بردم و پشت بستم
_خب بریم؟؟
+اینجوری میخای بیای؟؟
_آره خب مگه چشه
+زود باش برو عوضش کن همه چیت معلومه
_خب من که پیش توعم کی جرعت میکنه حتی به من نگاه کنه
+چند بار بگم رو حرف من حرف نزن برو عوضش کن تا پشیمون نشدم از اینکه بریم بیرون
با ناراحتی رفتم و یه کت لی رو نیم تنم پوشیدم
_حالا اجازه هست بریم؟؟
+الان مثلا ناراحت شدی؟؟
اومد سمتم و بقلم کرد و لبام رو لیس زد
بعد هم رفتیم بیرون پیاده رفتیم و همینجوری داشتیم قدم میزدیم که من چشمم خورد به یه پاساژه
_کوک بیا بریم اون پاساژه
+چشم بریم بیب
رفتیم تو پاساژ و من چشمم خورد به مغازه لباس زیر زنونه و رفتم توش جونکوک هم دنبالم اومد تو
داشتم یکی از سو*تین هارو نگاه میکردم که بخرمش
+این یه مقدار واسه تو کوچیک نیس
اومد و از پشت دستش رو به س*ینه هام زد
+مطمئنم این واست کوچیکه
همه کسایی که تو مغازه بودن به من و کوک زول زده بودن منم از خجالت داشتم آب میشدم سریع یکی رو برداشتم و خریدم و از مغازه اومدم بیرون
_آبروم رفت چرا اونکارو کردی
+اوخی فقط میخاستم تو خریدت کمکت کنم بیب
_🥺
+خیلی خب حالا اونجوری به من نگاه نکن بیا بریم واست یه آبمیوه بخرم
رفت و دوتا آبمیوه خرید (از آبمیوه فروشی داخل پاساژ) بعد هم اومد سمتم و داد بهم و باهم دیگه خوردیم تا اینکه تموم شد و من رفتم طرف آسانسور تا برم طبقه بالا
........................
۱۳.۲k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.