این پارتتت آخرهههههه
بیبی کوچولوی من
Part:4
پرش زمانی به سه هفته بعد*
ویو تهیونگ
من ا.ت رو دوست داشتم پس تصمیم گرفتم وقتی زنگ خورد بهش بگم. کل زنگ صبر کردم و بالاخر زنگ آخر خورد و داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که یهو جیمین گفت
جیمین:داداش من با یورا میرم توعم*خنده*
تهیونگ:خفه شو. اوکی برو خدافظ
ویو ا.ت
خیلی دوست داشتم به تهیونگ بگم که دوستش دارم ولی میدونستم اون دوستم نداره بیخیال داشتم میرفتم که یهو دیدم یورا صدام میکنه برگشتم نگاش کردم که گفت
یورا:ا.ت شی برو بهش بگو که دوستش داری خوب
ا.ت:هوفف نمیدونم بزا ببینم چی میشه
یورا:نمیدونم نداریم بایدد بگی میگم
ا.ت:یورا بهم فشار نیار خب سختمه
یورا:اوکی پس من میگم
ا.ت:کجا میرییی وای وایساااا نروووووو
یونا:*موهای ا.ت رو میکشه*کجا میخای بری کوچولو؟
ا.ت:آیی ولم کنن موهاممم
یورا:ا.تتتتتتتتتت ولش کن عوضیی
یونا:که تهیونگ رو دوست داری آره؟هه*پوزخند*
ا.ت:چیمیگی واس خودت؟دیوونه ای موهامو ول کن اهههه
یونا:*موهای ا.ت رو ول میکنه*باید بمیری
ا.ت:شوخی خوبی بود*خنده*
تهیونگ:اینجا چخبره؟ا.ت چرا موهات بهم ریختس؟
ا.ت:چ.یزی ن.یست*لکنت*
یونا:*چاقوشو بیرون میاره و فرو میکنه تو دل ا.ت و میخنده*بای بایکوچولوی عاشق
تهیونگ:ا.تتتتتت عزیزم لطفا چشماتو نبند دوست دارم توروخدا *گریه*
ا.ت:م.ن.م د.و.س.ت د.ا.ر.م*و چشماشو بست*
تهیونگ:ا.تتتتتتتتت نهههههههههه*گریه*
یورا:ا.ت ا.ت مطمئنم اون هنوز زندست مطمئنم*گریه*
تهیونگ:نفس نمیکشه نفس نمیکشه*گریه*
پرش زمانی به شیش سال بعد*
تهیونگ ویو
الان شیش سال از اون موضوع میگذره و من دیگه اون آدم قبل نشدم.امروز قراره برم پیش عزیز ترین کسم*اشکاشو پاک میکنه*و قراره دوباره ببینمش. دلم براش لک زده!
برای خنده هاش...
برای صداش.....
برای موهای مشکی و بلندش..
برای صورت بی نقص و زیباش....
و امروز قراره برم پیشش و این دلتنگی چند ساله رو از بین ببرم. تیغ رو گرفتم و زدم روی رگ و سیاهی مطلق.....
Part:4
پرش زمانی به سه هفته بعد*
ویو تهیونگ
من ا.ت رو دوست داشتم پس تصمیم گرفتم وقتی زنگ خورد بهش بگم. کل زنگ صبر کردم و بالاخر زنگ آخر خورد و داشتیم وسایلمون رو جمع میکردیم که یهو جیمین گفت
جیمین:داداش من با یورا میرم توعم*خنده*
تهیونگ:خفه شو. اوکی برو خدافظ
ویو ا.ت
خیلی دوست داشتم به تهیونگ بگم که دوستش دارم ولی میدونستم اون دوستم نداره بیخیال داشتم میرفتم که یهو دیدم یورا صدام میکنه برگشتم نگاش کردم که گفت
یورا:ا.ت شی برو بهش بگو که دوستش داری خوب
ا.ت:هوفف نمیدونم بزا ببینم چی میشه
یورا:نمیدونم نداریم بایدد بگی میگم
ا.ت:یورا بهم فشار نیار خب سختمه
یورا:اوکی پس من میگم
ا.ت:کجا میرییی وای وایساااا نروووووو
یونا:*موهای ا.ت رو میکشه*کجا میخای بری کوچولو؟
ا.ت:آیی ولم کنن موهاممم
یورا:ا.تتتتتتتتتت ولش کن عوضیی
یونا:که تهیونگ رو دوست داری آره؟هه*پوزخند*
ا.ت:چیمیگی واس خودت؟دیوونه ای موهامو ول کن اهههه
یونا:*موهای ا.ت رو ول میکنه*باید بمیری
ا.ت:شوخی خوبی بود*خنده*
تهیونگ:اینجا چخبره؟ا.ت چرا موهات بهم ریختس؟
ا.ت:چ.یزی ن.یست*لکنت*
یونا:*چاقوشو بیرون میاره و فرو میکنه تو دل ا.ت و میخنده*بای بایکوچولوی عاشق
تهیونگ:ا.تتتتتت عزیزم لطفا چشماتو نبند دوست دارم توروخدا *گریه*
ا.ت:م.ن.م د.و.س.ت د.ا.ر.م*و چشماشو بست*
تهیونگ:ا.تتتتتتتتت نهههههههههه*گریه*
یورا:ا.ت ا.ت مطمئنم اون هنوز زندست مطمئنم*گریه*
تهیونگ:نفس نمیکشه نفس نمیکشه*گریه*
پرش زمانی به شیش سال بعد*
تهیونگ ویو
الان شیش سال از اون موضوع میگذره و من دیگه اون آدم قبل نشدم.امروز قراره برم پیش عزیز ترین کسم*اشکاشو پاک میکنه*و قراره دوباره ببینمش. دلم براش لک زده!
برای خنده هاش...
برای صداش.....
برای موهای مشکی و بلندش..
برای صورت بی نقص و زیباش....
و امروز قراره برم پیشش و این دلتنگی چند ساله رو از بین ببرم. تیغ رو گرفتم و زدم روی رگ و سیاهی مطلق.....
۱۵.۷k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.