WINNER 3
آدمای کانگ مین بعد از ۳۰ دقیقه تونستند رد موبایل هیون وو رو بزنن
ولی وقتی به محل دقیق لوکیشن ، یه جاده ی فرعی که گذر هیچکس به اونجا نمیخورد رسیدن .. ماشین هیون وو رو خالی پیدا کردن
و کمی دور تر از ماشین ، جسد غرق در خون جئون یونا که به تابلوی "سئول ۲۵ کیلومتر " بسته شده بود ..
---
نگاهی به چهره ی آروم سوآ توی خواب کرد و لبخند زد
به نظر دردش آروم شده بود و این خیال مینهو رو راحت میکرد آجوما بهش گفته بود حواسش به سوآ باشه تا خودش بیاد بالا سرش و الان که اون اومده بود مینهو میتونست بره
از اتاق سوآ بیرون اومد و برگشت طبقه ی پایین
پدر و مادرش به نظر نگران میومدند ، کنار هم نشسته بودند و درمورد چیزی حرف میزدن
آروم پایین رفت و سعی کرد متوجه حرفاشون بشه
# میخوای به سوآ و جونگکوک چی بگی ؟ ..
: چی باید بگم؟ به هر حال حقیقت رو میفهمن سوریون ..
# میخوای به دوتا بچه همچین چیزیو بگی؟ چطور میخوای بهشون بگی که ..
با شنیدن صدای جونگکوک سوریون سریع حرفشو خورد ..
=عمو هنوز پیداشون نکردن ؟ ..
کانگ مین نمیدونست باید در جوابش چی بگه .. شاید این اولین باری بود که اون مرد ساکت نشسته بود .. اونم دربرابر یک بچه!
=خاله سوریون! شما یچیزی بگین .. مامانم کجاست؟
# اوه عزیزم .. میدونم که نگرانی ولی باید ..
=چیکار باید بکنم؟؟ باید بازم صبر کنم؟ معلوم هست چه بلایی سر مامانم اومده؟ خسته شدم از بس اونا دعوا کردن و سوآ گریه کرد .. منم .. منم آدمم! .. فقط بهم بگید اونا کجان؟
مینهو پشت مبل نشسته و بود و همه ی اینارو میشنید .. ولی ایا واقعا همون اتفاقی که فکرش رو میکرد افتاده بود؟ ..
بالاخره کانگ مین شروع به حرف زدن کرد
: مادرت مرده.
با این حرف سوریون شوکه برگشت سمت شوهرش .. مینهو همونطور که پشت مبل نشسته بود دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدایی ازش در نیاد و جونگکوک ... رنگ گچ شده بود ..
سکوت مرگباری حاکم بود که صدای لرزون پسر شکستش ..
=چ .. چی؟
ولی وقتی به محل دقیق لوکیشن ، یه جاده ی فرعی که گذر هیچکس به اونجا نمیخورد رسیدن .. ماشین هیون وو رو خالی پیدا کردن
و کمی دور تر از ماشین ، جسد غرق در خون جئون یونا که به تابلوی "سئول ۲۵ کیلومتر " بسته شده بود ..
---
نگاهی به چهره ی آروم سوآ توی خواب کرد و لبخند زد
به نظر دردش آروم شده بود و این خیال مینهو رو راحت میکرد آجوما بهش گفته بود حواسش به سوآ باشه تا خودش بیاد بالا سرش و الان که اون اومده بود مینهو میتونست بره
از اتاق سوآ بیرون اومد و برگشت طبقه ی پایین
پدر و مادرش به نظر نگران میومدند ، کنار هم نشسته بودند و درمورد چیزی حرف میزدن
آروم پایین رفت و سعی کرد متوجه حرفاشون بشه
# میخوای به سوآ و جونگکوک چی بگی ؟ ..
: چی باید بگم؟ به هر حال حقیقت رو میفهمن سوریون ..
# میخوای به دوتا بچه همچین چیزیو بگی؟ چطور میخوای بهشون بگی که ..
با شنیدن صدای جونگکوک سوریون سریع حرفشو خورد ..
=عمو هنوز پیداشون نکردن ؟ ..
کانگ مین نمیدونست باید در جوابش چی بگه .. شاید این اولین باری بود که اون مرد ساکت نشسته بود .. اونم دربرابر یک بچه!
=خاله سوریون! شما یچیزی بگین .. مامانم کجاست؟
# اوه عزیزم .. میدونم که نگرانی ولی باید ..
=چیکار باید بکنم؟؟ باید بازم صبر کنم؟ معلوم هست چه بلایی سر مامانم اومده؟ خسته شدم از بس اونا دعوا کردن و سوآ گریه کرد .. منم .. منم آدمم! .. فقط بهم بگید اونا کجان؟
مینهو پشت مبل نشسته و بود و همه ی اینارو میشنید .. ولی ایا واقعا همون اتفاقی که فکرش رو میکرد افتاده بود؟ ..
بالاخره کانگ مین شروع به حرف زدن کرد
: مادرت مرده.
با این حرف سوریون شوکه برگشت سمت شوهرش .. مینهو همونطور که پشت مبل نشسته بود دستشو جلوی دهنش گذاشت تا صدایی ازش در نیاد و جونگکوک ... رنگ گچ شده بود ..
سکوت مرگباری حاکم بود که صدای لرزون پسر شکستش ..
=چ .. چی؟
۵.۴k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.