تکپارتی| وقتی سرما خوردگی و....
تکپارتی| وقتی سرما خوردگی و....
_یاا جیسونگااا... بیاا حال میدهه
+ا.ت هوا سرده بیا سرما میخوری
_نه چیزیم نمیشههه
دستشو کشیدی و اونم اومد زیر بارون
دستاتو باز کردی سرتو به سمت اسمون گرفتی
_میبینی چقد حال میده
+وای ا. ت سرما میخوری بیا بریم تو خونه
_نههههه
رو زمین خیس دراز کشیدی
_جیسونگا بیا توهم دراز بکش
+ا.ت بلند شوو ایخدا سرما میخوریی
_نمیخورممم
دستشو کشیدی که افتاد کنارت
چشماتو بستی و لب زدی
_بارون..خیلی دوسش دارم..حس خوبی میده بهم..میدونی جیسونگا؛ با اینکه ممکنه بعدش شدید ترین سرما خوردگی رو تجربه کنی..بازم به حس و حال الانت می ارزه
+آه ا. ت...میتونی این حرفارو تو خونه هم بزنی..
زدی به شونش؛
_یااا جیسونگااا
خندید و آروم گفت
+باشه باشه.
هنوز چشمات بسته بود
حس سرما کل تنتو فرا گرفته بود
خیلی از نقاط بدنت بی حس شده بودن
بلند شدی و به پسری که کنارت بود گفتی
_جیسونگا..بیا بریم؛ خیلی سرده
بدون حرفی براید بغلت کرد و بردت تو خونه؛ گذاشتت رو تخت
+حالت خوبه؟
_آ.. آره
+ا.ت داری میلرزی
پشت دستشو گذاشت رو پیشونیت.
+ا.ت داری میسوزی(نگران)
سریع روت پتو گذاشت و رفت ظرف آب گرم و پارچه رو آورد
پارچه رو گذاشت داخل آب گرم.. یکم آبشو گرفت و گذاشت رو پیشونیت
+از اولم نباید میذاشتم بری زیر بارون
_یا جیسونگا...ولی میارزید واقعا
+ا.ت دیگه بارونو از سرت بنداز بیرون
_خیلی خوب حالا(آروم)
+ببین واقعا نمیخوام سرما بخوری و سختی بکشی..دیگه نمیذارم بری بیرون الان دیگه زمستون شده نباید تو این هوای سرد با لباس خونگی بری بیرون ..
سرش پایین بود.. وقتی صدایی ازت نشنید بهت نگاه کرد..
با قیافه ی غرق در خوابت مواجه شد
+یاا.. من این همه حرف زدم.. (زیرلب)
end.
.
.
.
.
.
.
.
اینم ریدم🦦...
_یاا جیسونگااا... بیاا حال میدهه
+ا.ت هوا سرده بیا سرما میخوری
_نه چیزیم نمیشههه
دستشو کشیدی و اونم اومد زیر بارون
دستاتو باز کردی سرتو به سمت اسمون گرفتی
_میبینی چقد حال میده
+وای ا. ت سرما میخوری بیا بریم تو خونه
_نههههه
رو زمین خیس دراز کشیدی
_جیسونگا بیا توهم دراز بکش
+ا.ت بلند شوو ایخدا سرما میخوریی
_نمیخورممم
دستشو کشیدی که افتاد کنارت
چشماتو بستی و لب زدی
_بارون..خیلی دوسش دارم..حس خوبی میده بهم..میدونی جیسونگا؛ با اینکه ممکنه بعدش شدید ترین سرما خوردگی رو تجربه کنی..بازم به حس و حال الانت می ارزه
+آه ا. ت...میتونی این حرفارو تو خونه هم بزنی..
زدی به شونش؛
_یااا جیسونگااا
خندید و آروم گفت
+باشه باشه.
هنوز چشمات بسته بود
حس سرما کل تنتو فرا گرفته بود
خیلی از نقاط بدنت بی حس شده بودن
بلند شدی و به پسری که کنارت بود گفتی
_جیسونگا..بیا بریم؛ خیلی سرده
بدون حرفی براید بغلت کرد و بردت تو خونه؛ گذاشتت رو تخت
+حالت خوبه؟
_آ.. آره
+ا.ت داری میلرزی
پشت دستشو گذاشت رو پیشونیت.
+ا.ت داری میسوزی(نگران)
سریع روت پتو گذاشت و رفت ظرف آب گرم و پارچه رو آورد
پارچه رو گذاشت داخل آب گرم.. یکم آبشو گرفت و گذاشت رو پیشونیت
+از اولم نباید میذاشتم بری زیر بارون
_یا جیسونگا...ولی میارزید واقعا
+ا.ت دیگه بارونو از سرت بنداز بیرون
_خیلی خوب حالا(آروم)
+ببین واقعا نمیخوام سرما بخوری و سختی بکشی..دیگه نمیذارم بری بیرون الان دیگه زمستون شده نباید تو این هوای سرد با لباس خونگی بری بیرون ..
سرش پایین بود.. وقتی صدایی ازت نشنید بهت نگاه کرد..
با قیافه ی غرق در خوابت مواجه شد
+یاا.. من این همه حرف زدم.. (زیرلب)
end.
.
.
.
.
.
.
.
اینم ریدم🦦...
۳۲۱
۳۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.