پارت ۶۱ : روی صندلی نشستم .
پارت ۶۱ : روی صندلی نشستم .
تحمل این همه درد رو نداره ولی....اگه بره ..نه این اتفاق نمیوفته نه .
فقط دارم قلب خودمو به درد میارم .
اون خوب میشه .
ذهن درگیر حرف های دکتر شده بود .
نمیتونستم بفهمم
امکان نداره .
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم . برداشتم و نگاش کردم .
جین بود . جواب دادم : بله ؟؟ جین : سلام خوبی چندبار زنگ زدم چرا جواب نمیدی ؟ من : ببخشید تو فکر بودم جین : نایکا حالش چطوره ؟؟خوبه!؟من : نایکا بیهوشه جین : چ چی ؟!من : نه...حالش خوب نیست هر لحظه امکان داره بره تو کما جین : از کی بیهوش شده ؟ من : ن نمیدونم فکر کنم از صبحه جین : بچه ها میدونن ؟؟من : آه...نمیدونم شاید وی بدونه .. جین : خب من میگم به همشون من : ممنون خدافظ .
قطع کردم . ساعتو نگا کردم .
ساعت پنج و ده دقیقه بود . اینقدر تو فکر فرو رفته بودم گذر زمان رو نفهمیدم .
رفتم از بیرون یک قهوه گرفتم و رفتم تو اتاق نایکا .
رو صندلی نشستم و یکمی از قهوه رو خوردم .
شب شد و به صورت نایکا خیره بودم .
دست راستشو تو دست راستم کرده بودم و انگشامو پشت دستش میکشیدم ..
ساعتو نگا کردم .
ساعت دوازده بود . حالا فهمیدم چرا دیشب وی بیدار بوده .
تا ساعت شیش دو تا قهوه خوردم و بیدار بیدار بودم .
سکوتی خاصی تو ساعت شیش صبح تو بیمارستان بود .
قرار شد وی بیاد .
ساعت دوازده بود که بلند شدم و رفتم .
سمت ماشین رفتم و نشستم تو ماشین .
هوا خاکستری و سرد و بارون نمی میزد .
با دهنم دستامو گرم کردم که صدای رعد و برق زیادی اومد .
ماشینو روشن کردم و راه افتادم .
رسیدم خونه خودم و رفتم داخل .
روی تخت خودمو انداختم .چقدر فکرم درگیره .
( وی )
ساعتای سه بود که داشتم حاضر میشدم و برم پیش نایکا .
داشتم لباس آبی سبز پر رنگم که ده سانت پایین لباسش طرح های به رنگ سیاه داشت و همینطور استین هاش میپوشیدم که صدای زنگ گوشیم اومد .
جیمین بود .
جواب دادم : بله ؟؟ جیمین : سلام وی : سلام جیمین : میخوای بری پیش نایکا ؟؟ من : اره دارم حاضر میشم جیمین : نمیشه من امشب بمونم پیشش !!؟من : آ....خب ...باشه جیمین : پس دو سه ساعت دیگه من میرم پیشش من : باشه .
گوشی و قطع کردم .
کیف پولم و برداشتم و یک پالتو سیاه پوشیدم و ماسک سیاهمو زدم .
جلو ایینه موهامو تکون دادم و رفتم . پیاده تا فروشگاه رفتم و چیزایی که میخواستم رو گرفتم و سمت خونه رفتم .
دیشب جین به هممون گفت که نایکا حالش بده .
رسیدم خونه و پلاستیک هارو گذاشتم رو اپن .
( جیمین )
ساعت های شیش و نیم بود که از رو صندلی بلند شدم و رفتم تو اتاق که حاضر بشم .
یک لباس سورمه ای دکمه دار استین بلند ساده پوشیدم و با یک کاپشن سیاه .
تو اشپزخونه رفتم و باند دستامو باز کردم .
دیگه دستام درد نداشت فقط زخم بود .
رفتم بیرون .
هوا تاریک بود و سرد .
فصل ۲
تحمل این همه درد رو نداره ولی....اگه بره ..نه این اتفاق نمیوفته نه .
فقط دارم قلب خودمو به درد میارم .
اون خوب میشه .
ذهن درگیر حرف های دکتر شده بود .
نمیتونستم بفهمم
امکان نداره .
با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم . برداشتم و نگاش کردم .
جین بود . جواب دادم : بله ؟؟ جین : سلام خوبی چندبار زنگ زدم چرا جواب نمیدی ؟ من : ببخشید تو فکر بودم جین : نایکا حالش چطوره ؟؟خوبه!؟من : نایکا بیهوشه جین : چ چی ؟!من : نه...حالش خوب نیست هر لحظه امکان داره بره تو کما جین : از کی بیهوش شده ؟ من : ن نمیدونم فکر کنم از صبحه جین : بچه ها میدونن ؟؟من : آه...نمیدونم شاید وی بدونه .. جین : خب من میگم به همشون من : ممنون خدافظ .
قطع کردم . ساعتو نگا کردم .
ساعت پنج و ده دقیقه بود . اینقدر تو فکر فرو رفته بودم گذر زمان رو نفهمیدم .
رفتم از بیرون یک قهوه گرفتم و رفتم تو اتاق نایکا .
رو صندلی نشستم و یکمی از قهوه رو خوردم .
شب شد و به صورت نایکا خیره بودم .
دست راستشو تو دست راستم کرده بودم و انگشامو پشت دستش میکشیدم ..
ساعتو نگا کردم .
ساعت دوازده بود . حالا فهمیدم چرا دیشب وی بیدار بوده .
تا ساعت شیش دو تا قهوه خوردم و بیدار بیدار بودم .
سکوتی خاصی تو ساعت شیش صبح تو بیمارستان بود .
قرار شد وی بیاد .
ساعت دوازده بود که بلند شدم و رفتم .
سمت ماشین رفتم و نشستم تو ماشین .
هوا خاکستری و سرد و بارون نمی میزد .
با دهنم دستامو گرم کردم که صدای رعد و برق زیادی اومد .
ماشینو روشن کردم و راه افتادم .
رسیدم خونه خودم و رفتم داخل .
روی تخت خودمو انداختم .چقدر فکرم درگیره .
( وی )
ساعتای سه بود که داشتم حاضر میشدم و برم پیش نایکا .
داشتم لباس آبی سبز پر رنگم که ده سانت پایین لباسش طرح های به رنگ سیاه داشت و همینطور استین هاش میپوشیدم که صدای زنگ گوشیم اومد .
جیمین بود .
جواب دادم : بله ؟؟ جیمین : سلام وی : سلام جیمین : میخوای بری پیش نایکا ؟؟ من : اره دارم حاضر میشم جیمین : نمیشه من امشب بمونم پیشش !!؟من : آ....خب ...باشه جیمین : پس دو سه ساعت دیگه من میرم پیشش من : باشه .
گوشی و قطع کردم .
کیف پولم و برداشتم و یک پالتو سیاه پوشیدم و ماسک سیاهمو زدم .
جلو ایینه موهامو تکون دادم و رفتم . پیاده تا فروشگاه رفتم و چیزایی که میخواستم رو گرفتم و سمت خونه رفتم .
دیشب جین به هممون گفت که نایکا حالش بده .
رسیدم خونه و پلاستیک هارو گذاشتم رو اپن .
( جیمین )
ساعت های شیش و نیم بود که از رو صندلی بلند شدم و رفتم تو اتاق که حاضر بشم .
یک لباس سورمه ای دکمه دار استین بلند ساده پوشیدم و با یک کاپشن سیاه .
تو اشپزخونه رفتم و باند دستامو باز کردم .
دیگه دستام درد نداشت فقط زخم بود .
رفتم بیرون .
هوا تاریک بود و سرد .
فصل ۲
۴۹.۳k
۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.