پارت ۱۰
یه چند روز گذشت این هرزه بدتر منو بازیچه خودش میگرفت منم چون عاشق ته بودم چیزی نمیگفتم دیگه تحمل نکردمو با اون دختره هرزه دعوامون شدو
^فکر کنم خیلی دلت میخواد که ته ازت متنفر شه
+چرا حالی نمیشی من دوستش ندارم اسلن تو چجوری میخوای ته رو ازم متنفر کنی
^میخوای ببینی
هنوز ته از در خونه نیومده بود که هرزه دستمو گرفت مکم به خودش سلیه زد که ته بگه من زدم داشت الکی نقش بازی میکرد اشک میرخت
_مینا حالت خوبه
^ته ات به هیچ دلیل منو زد
+ن...ن..نه من نزدمش داره دروغ میگه
_خفه شو تو چجوری رو دوست دختر من جلوم دست بلند کردی (با داد)
+بخدا من اسلن دست بلند نکردم مینا میشه نقش بازی کردنتو بزاری کنار
_ات بهت هیچی نمیگم پورو تر میشی (با داد)
+من پورو میشم اسلن تو میدونی اون کسی که بهش میگی دوست دختر بهت داره خیانت میکنه خودم تو پارک با یه پسره دیدم که بوسیدش
_چ...چی مینا
^ته الکی میگه که رابطه مارو بهم بزنه تو حرفشو باور میکنی
_نه
ویو ات
یکدفعه نمیدونم چی شد که ته منو زد انقد که اون سلیه که بهم زد مکم بود که افتادم رو زمین با داد ته بهم گفت از خونم گمشو بیرون منم که چیزی نتونستم بگم از خونش زدم بیرون تو خیابون داشتم اشک میریختم بغض گلومو گرفته بود نمیتونستم حرفی بزنم تصمیم گرفتم برم خونه خودم که دیدم مامان بابام خونمو فروختن به خودم لعنت میفرستادم که چرا نمردم نمیخواستم برم پیش خانوادم اونا منو فروختن کارا های دیکه هم میتونن بکنن رفتم تو یه پارک رو یکی از نیمکت های پارک نشستم گریه میکردم هوا هم خیلی سرد بود نمیدونم چی شد یک دفعه خواب رفتم رو نیمکت
ویو ته
بعدز اینکه ات از خونه زد بیرون خیلی ناراحت شدم آخه این چه کاری بود شاید راست گفت مینا داره بهم خیانت میکنه وقتی اون حرفو زد یکم از مینا بدم اومد وقتی مینا رفت خونه خودش هنوز نگران ات بودم ساعت ۱۱ بود هنوز نیومده بود خونه تصمیم گرفتم که برم دنبالش رفتم خونه خودش که دیدم خانوادش فروختن واقعن این چه خانواده ای که داره به پدر مادرش زنگ زدم خونه اوناهم نرفته بود به دوستش سوهی زنگ زدم خونه اونم نرفته بود کم کم داشتم نگران میشدم تو بازارو گشتم نبود رفتم تو پارک هارو ....
^فکر کنم خیلی دلت میخواد که ته ازت متنفر شه
+چرا حالی نمیشی من دوستش ندارم اسلن تو چجوری میخوای ته رو ازم متنفر کنی
^میخوای ببینی
هنوز ته از در خونه نیومده بود که هرزه دستمو گرفت مکم به خودش سلیه زد که ته بگه من زدم داشت الکی نقش بازی میکرد اشک میرخت
_مینا حالت خوبه
^ته ات به هیچ دلیل منو زد
+ن...ن..نه من نزدمش داره دروغ میگه
_خفه شو تو چجوری رو دوست دختر من جلوم دست بلند کردی (با داد)
+بخدا من اسلن دست بلند نکردم مینا میشه نقش بازی کردنتو بزاری کنار
_ات بهت هیچی نمیگم پورو تر میشی (با داد)
+من پورو میشم اسلن تو میدونی اون کسی که بهش میگی دوست دختر بهت داره خیانت میکنه خودم تو پارک با یه پسره دیدم که بوسیدش
_چ...چی مینا
^ته الکی میگه که رابطه مارو بهم بزنه تو حرفشو باور میکنی
_نه
ویو ات
یکدفعه نمیدونم چی شد که ته منو زد انقد که اون سلیه که بهم زد مکم بود که افتادم رو زمین با داد ته بهم گفت از خونم گمشو بیرون منم که چیزی نتونستم بگم از خونش زدم بیرون تو خیابون داشتم اشک میریختم بغض گلومو گرفته بود نمیتونستم حرفی بزنم تصمیم گرفتم برم خونه خودم که دیدم مامان بابام خونمو فروختن به خودم لعنت میفرستادم که چرا نمردم نمیخواستم برم پیش خانوادم اونا منو فروختن کارا های دیکه هم میتونن بکنن رفتم تو یه پارک رو یکی از نیمکت های پارک نشستم گریه میکردم هوا هم خیلی سرد بود نمیدونم چی شد یک دفعه خواب رفتم رو نیمکت
ویو ته
بعدز اینکه ات از خونه زد بیرون خیلی ناراحت شدم آخه این چه کاری بود شاید راست گفت مینا داره بهم خیانت میکنه وقتی اون حرفو زد یکم از مینا بدم اومد وقتی مینا رفت خونه خودش هنوز نگران ات بودم ساعت ۱۱ بود هنوز نیومده بود خونه تصمیم گرفتم که برم دنبالش رفتم خونه خودش که دیدم خانوادش فروختن واقعن این چه خانواده ای که داره به پدر مادرش زنگ زدم خونه اوناهم نرفته بود به دوستش سوهی زنگ زدم خونه اونم نرفته بود کم کم داشتم نگران میشدم تو بازارو گشتم نبود رفتم تو پارک هارو ....
۱۲.۵k
۲۸ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.