زندگی با طعم ترس پارت۶
(یک هفته بعد)
یه هفته از وقتی که با سوجون زندگی میکردم گذشته بود و اون واقعا هوامو داشت.منم واسه تشکر سوجون و لینا رو بهم رسوندم
داشتم با سوجون میرفتم دانشگاه که یکهو همون استادی که اسفالتش کرده بودم
جلومو گرفت
استاد:میشه حرف بزنیم؟
ا.ت:بله.بفرمایید آجوشی؟
رفتیم یجای خلوت که استاد با یه لحن هات گفت
استاد:میشه ازت بخوام دوست دخترم شی؟
ا.ت:ودف؟؟؟فازت چیه عزیز؟ من و شما؟؟عمراً😆😆😆
استاد:ها؟؟؟من مگه چمه؟؟اتفاقا از همه پسرا سرترم😏
ا.ت:آره خب از نظر سن از همه سرتری😊😏
استاد:هوی......
خواست چیزی بگه که سوجون اومد و دستمو گرفت کشید و بردم سر کلاس
داشتم جزوه مینوشتم که
سوجون: شکلات کار پیدا کردم واست٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫داد زدم
ا.ت:چینچا؟؟؟
استاد:خانم محترم ساکت
ا.ت:میانه😅😅
یه هفته از وقتی که با سوجون زندگی میکردم گذشته بود و اون واقعا هوامو داشت.منم واسه تشکر سوجون و لینا رو بهم رسوندم
داشتم با سوجون میرفتم دانشگاه که یکهو همون استادی که اسفالتش کرده بودم
جلومو گرفت
استاد:میشه حرف بزنیم؟
ا.ت:بله.بفرمایید آجوشی؟
رفتیم یجای خلوت که استاد با یه لحن هات گفت
استاد:میشه ازت بخوام دوست دخترم شی؟
ا.ت:ودف؟؟؟فازت چیه عزیز؟ من و شما؟؟عمراً😆😆😆
استاد:ها؟؟؟من مگه چمه؟؟اتفاقا از همه پسرا سرترم😏
ا.ت:آره خب از نظر سن از همه سرتری😊😏
استاد:هوی......
خواست چیزی بگه که سوجون اومد و دستمو گرفت کشید و بردم سر کلاس
داشتم جزوه مینوشتم که
سوجون: شکلات کار پیدا کردم واست٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫٫داد زدم
ا.ت:چینچا؟؟؟
استاد:خانم محترم ساکت
ا.ت:میانه😅😅
۱.۲k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.