پارت ١٢
برد تو اتاق بهش گفتی چرا گفتی من دوست دخترم من دوست دخترش نیسم و نمیشم
کوک: ببین خانوم کوچولو من گفتم نجاتجعلی بدم ولی این هست تشکر کردنم
ا/ت : نیاز نکرده کمکم کنییییی
کوک گفت برو گمشو اصلاا
رفتی سوک اومد گفت چی شده تو گفتی هیچی
و رفتی ساعت ٤ شد میخاستی بری خؤنه
رسیدی خؤنه
رفتی دیدی در خؤنه بازه رفتی داخل دیدی پدر مادرت نشستن با ادماشون
سلام کردی
پدر :سلام دخترم
مادر :سلام عزیزم اومدی
تو گفتی اره
بعد لباستو در اوردی اومدی پيشأشؤن
پارت گفت دخترم ما باید یه چیزی بهت بگیم
تو هم گفتی بگو پدر
پارت گفت نباید ناراحت بشی
تو هم گفتی چشم ولی ناراحت بودی میگفتی یعنی چی شده
که پدر گفت دخترم ما تورو به یه مرد فروختیم
تو گفتی چیییییی
پدر گفت اون مرد پولداری و تورو خیلی دوست دأشت و ٢ روز دیگه عروسیتونه اسمش هم هست آقای جانگ کوک
تو گفتی جانگ کوک اون گيره اشغال
پدر گفت بهتر باهاش خوب رفتار کنی و بعد رفتن
تو خیلی گریه میکردی
یهو دیدی یکی در میزنه رفتی درو باز کردی
اون اون تعجب کردی اون
داستان ادامه دارد
در خماری بمانید.....
کوک: ببین خانوم کوچولو من گفتم نجاتجعلی بدم ولی این هست تشکر کردنم
ا/ت : نیاز نکرده کمکم کنییییی
کوک گفت برو گمشو اصلاا
رفتی سوک اومد گفت چی شده تو گفتی هیچی
و رفتی ساعت ٤ شد میخاستی بری خؤنه
رسیدی خؤنه
رفتی دیدی در خؤنه بازه رفتی داخل دیدی پدر مادرت نشستن با ادماشون
سلام کردی
پدر :سلام دخترم
مادر :سلام عزیزم اومدی
تو گفتی اره
بعد لباستو در اوردی اومدی پيشأشؤن
پارت گفت دخترم ما باید یه چیزی بهت بگیم
تو هم گفتی بگو پدر
پارت گفت نباید ناراحت بشی
تو هم گفتی چشم ولی ناراحت بودی میگفتی یعنی چی شده
که پدر گفت دخترم ما تورو به یه مرد فروختیم
تو گفتی چیییییی
پدر گفت اون مرد پولداری و تورو خیلی دوست دأشت و ٢ روز دیگه عروسیتونه اسمش هم هست آقای جانگ کوک
تو گفتی جانگ کوک اون گيره اشغال
پدر گفت بهتر باهاش خوب رفتار کنی و بعد رفتن
تو خیلی گریه میکردی
یهو دیدی یکی در میزنه رفتی درو باز کردی
اون اون تعجب کردی اون
داستان ادامه دارد
در خماری بمانید.....
۵۱.۷k
۲۳ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.