عشق یا قتل ادامه پارت ۶
پ ۶ ق ۳ : بعد آورد هولش داد جلوی من
آقای مین: حرفای آخرتون رو بزنین چون این آخرین دیدارتون خواهد بود!
سریع کمک کردم تا بلند شه
- ا/ت عشقم خوبی؟
سریع بغلش کردم محکم دستامو دور گردنش فشردم اونم محکم تو بغلش گرفته بودم
- دیوونه آخه کی گفت فرار کنی؟
+ به خاطر تو......خواستم فرار کنم
برگشت تو چشمای پر اشکم نگاه کرد
- چرا؟
+ چون معذرت بخوام نباید اون کار و میکردم ببخشید عشقم
خندیدیم و دوباره همو بغل کردیم
آقای مین: بسه دیگه.....جدا شون کنین
فاصله گرفتیم و تهیونگ یه سوت زد و کلی آدم ریخت دور تا دور اونا و گرفتنشون
- ه نمیزارم......نمیزارم همچین بلایی سر ا/ت ی من بیارین ........ با خودتون چی خیال کردین!؟ فک کردین من خر عمتونم که همینطوری بگیرینم؟ فقط به خاطر اینکه ا/ت بیاد یکم نقش بازی کردم .....نیشخندی زد .....حالا هم باهم میریم و من میبرمش
پ ۶ ق ۴ :
+ تهیونگ
تهیونگ در حالی که صورتش طرف اونا بود گفت
- بگو
+ نمیشه
بینمون فاصله ایجاد کردم نگاهم کرد
- چی؟چرا؟
+ بابابزرگم...... به خاطر آبروی خودش اینکارو میکنه تقصیر اون نیست
- چی؟
+ میدونم خیلی وقته نیومدم پیشت و همو ندیدیم و ناراحت میشی ولی خوب من مجبورم وگرنه خانوادم نابود میشن
- ا/ت.....مگه تو نبودی میگفتی اونا خانوادم نیستن؟
+ چرا
- پس چی شده؟ چرا نمیای باهام؟
+ شاید بد باشن ولی خوب خانوادمن ...... خواهش میکنم بگو آزادشون کنه
نفسی سر داد و با حرکت دستشون به اونا گفت که آزادشون کنن اونا هم ولشون کردن
+ ممنون
با تفنگی که ت دستش بود سرشو خاروند دستشو گرفتم آوردم پایین و دستامو رو صورتش گذاشتم و لباشو بوسیدم انگار خیلی وقت بود همو نبوسیده بودیم خیلی محکم دستاشو دور کمرم گرفته بود میبوسید و میک میزد
بعد ی چند دقیقه لبامو جدا کردم و سعی کردم نفسمو کنترل کنم
- ممنون ک میدونی دلم چی میخواد
+ فقط امیدوارم آخرین بار نباشه ....... من دیگه میرم ...... بهت قول میدم روزی برسه باهم باشیم و زندگی کنیم
- آره اون روز میاد حتما میاد
ازش فاصله گرفتم و بعد رومو چرخوندم و رفتم اونم با آدماش از اون طرف رفت منو از جینهو جدا کردن برگشتم نگاهی کردم نگام کرد یاد اون روز افتادم
آقای مین: حرفای آخرتون رو بزنین چون این آخرین دیدارتون خواهد بود!
سریع کمک کردم تا بلند شه
- ا/ت عشقم خوبی؟
سریع بغلش کردم محکم دستامو دور گردنش فشردم اونم محکم تو بغلش گرفته بودم
- دیوونه آخه کی گفت فرار کنی؟
+ به خاطر تو......خواستم فرار کنم
برگشت تو چشمای پر اشکم نگاه کرد
- چرا؟
+ چون معذرت بخوام نباید اون کار و میکردم ببخشید عشقم
خندیدیم و دوباره همو بغل کردیم
آقای مین: بسه دیگه.....جدا شون کنین
فاصله گرفتیم و تهیونگ یه سوت زد و کلی آدم ریخت دور تا دور اونا و گرفتنشون
- ه نمیزارم......نمیزارم همچین بلایی سر ا/ت ی من بیارین ........ با خودتون چی خیال کردین!؟ فک کردین من خر عمتونم که همینطوری بگیرینم؟ فقط به خاطر اینکه ا/ت بیاد یکم نقش بازی کردم .....نیشخندی زد .....حالا هم باهم میریم و من میبرمش
پ ۶ ق ۴ :
+ تهیونگ
تهیونگ در حالی که صورتش طرف اونا بود گفت
- بگو
+ نمیشه
بینمون فاصله ایجاد کردم نگاهم کرد
- چی؟چرا؟
+ بابابزرگم...... به خاطر آبروی خودش اینکارو میکنه تقصیر اون نیست
- چی؟
+ میدونم خیلی وقته نیومدم پیشت و همو ندیدیم و ناراحت میشی ولی خوب من مجبورم وگرنه خانوادم نابود میشن
- ا/ت.....مگه تو نبودی میگفتی اونا خانوادم نیستن؟
+ چرا
- پس چی شده؟ چرا نمیای باهام؟
+ شاید بد باشن ولی خوب خانوادمن ...... خواهش میکنم بگو آزادشون کنه
نفسی سر داد و با حرکت دستشون به اونا گفت که آزادشون کنن اونا هم ولشون کردن
+ ممنون
با تفنگی که ت دستش بود سرشو خاروند دستشو گرفتم آوردم پایین و دستامو رو صورتش گذاشتم و لباشو بوسیدم انگار خیلی وقت بود همو نبوسیده بودیم خیلی محکم دستاشو دور کمرم گرفته بود میبوسید و میک میزد
بعد ی چند دقیقه لبامو جدا کردم و سعی کردم نفسمو کنترل کنم
- ممنون ک میدونی دلم چی میخواد
+ فقط امیدوارم آخرین بار نباشه ....... من دیگه میرم ...... بهت قول میدم روزی برسه باهم باشیم و زندگی کنیم
- آره اون روز میاد حتما میاد
ازش فاصله گرفتم و بعد رومو چرخوندم و رفتم اونم با آدماش از اون طرف رفت منو از جینهو جدا کردن برگشتم نگاهی کردم نگام کرد یاد اون روز افتادم
۳۰.۰k
۲۹ خرداد ۱۴۰۰