فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁶⁶
$: دوست داره... یا مثلا خودت میپرستت؟
+: میپرستمش حتی بیشتر از خودش!
به پشت سرم نگاهی کردم. یه تیشرت لانگ با یه شلوار گشاد مشکی پوشیده بود و موهای خیسش رو که وقتی خیس میشدن کاملا فرفر میشدن رو باز گذاشته بود.
_: ات.
سرش رو پایین انداخت.
+: همونقدر که برای اون نقطه ضعفم، اونم برای من یه نقطهضعف میمونه. همون قدر که نگرانم میشه، نگرانش میشم. همون قدر که عاشقمه، عاشقشم. ولی نمیتونم به اندازهی خودش عشقمو بهش نشون بدم. و هیچ وقت هم قرا نیست ازش جدا بشم.
قیافهی مصممش قندتودلم آب میکرد.
بلند شدم دستمو روی موهاش و کمرش گذاشتم.
_: موهات خیسن. سرما میخوری. چرا خشکشدن نکردی؟
+: منتظر بودم که تو بیای.*کیوت*
زبونم بند اومده بود. باید چی جواب این دلبرو میدادم?
صدای خندهی بلند بابا باعث به سمتش برگردیم.
$: شما دوتا منو یاد جوونهای خودمو مامانت میندازین بچهها! عشقتونو واقعا تحسین میکنم. تو شبیه جوونیای خودمی جونگکوک!
_:*پوزخند*
_: بریم¿
+: اوهوم
روی تختش دراز کشید. همون لحظه در باز شد و رز دویید داخل. محکم ات رو بغل کرد.
×: ببخشید ات ببخشید.
+: برای چی معذرتخواهی میکنی؟ تقصیر تو نبود اونی.
از بغلش جداشده و شونههاشو گرفت.
×: ببینم اصلا کجا موندی که گمت کردم!؟
رز و کوک یه نگاهی به هم انداختن بعد دوباره توی چشای من نگاه کردن.
+: خب...
_: چیشده ات؟
+: نمیدونم چیشد،.... سرم گیج رفت. چشامم....چشامم سیاهی میرفت کههه حالم بد شد. آره دیگه...
وقتی اینا رو میگفت با دستاش ور میرفت و چهرهی کیوتشو چند برابر میکرد.
×: برای چی سرت گیج میرفت؟
+: نمیدونم. شاید بهخاطر این بود که زیاد راه رفتم.
_: خستگی? مطمئنی؟؟
+: آره. آره.
همون لحظه که داشت میگفت آره تعادلش از دست افتاد که رز دستشو گرفت.
ویو ات
حالم واقعا خیلی بد شد. با کمک جونگکوک و رز نشستم روی تخت.
_: دراز بکش.
با چیزی که گفت گوش کردم.
×: باید زنگ بزنین به دکتر؟
+: چی؟ معلومه که نه! من فقط یکم خستم..
_: دفعه قبلی که بهت گوش دادم توی جنگل پیدات کردم. نمیخوام دوباره بلایی سرت بیاد!
+: داری میگی بهم اعتماد نداری؟
_: من نمیگم بهت اعتماد ندارم، فقط میترسم که.. میترسم...
+:جونگکوک!.. من چیزیم نیست! دارم راستشو میگم.
همون طور که بهم خیره بود سری تکون داد.
خبخب
سلام به همگی
ممنون از حمایت یسریا واقعا ازتون ممنونم💜💜
بابت اینکه دیر به دیر میذارم متاسفم..
دارم روش کار میکنم که زودتر تمومش کنم و بتونم پارتهای بیشتری بذارم براتون
لطفا حمایت کنید.
فعلا خدانگهدار💕
$: دوست داره... یا مثلا خودت میپرستت؟
+: میپرستمش حتی بیشتر از خودش!
به پشت سرم نگاهی کردم. یه تیشرت لانگ با یه شلوار گشاد مشکی پوشیده بود و موهای خیسش رو که وقتی خیس میشدن کاملا فرفر میشدن رو باز گذاشته بود.
_: ات.
سرش رو پایین انداخت.
+: همونقدر که برای اون نقطه ضعفم، اونم برای من یه نقطهضعف میمونه. همون قدر که نگرانم میشه، نگرانش میشم. همون قدر که عاشقمه، عاشقشم. ولی نمیتونم به اندازهی خودش عشقمو بهش نشون بدم. و هیچ وقت هم قرا نیست ازش جدا بشم.
قیافهی مصممش قندتودلم آب میکرد.
بلند شدم دستمو روی موهاش و کمرش گذاشتم.
_: موهات خیسن. سرما میخوری. چرا خشکشدن نکردی؟
+: منتظر بودم که تو بیای.*کیوت*
زبونم بند اومده بود. باید چی جواب این دلبرو میدادم?
صدای خندهی بلند بابا باعث به سمتش برگردیم.
$: شما دوتا منو یاد جوونهای خودمو مامانت میندازین بچهها! عشقتونو واقعا تحسین میکنم. تو شبیه جوونیای خودمی جونگکوک!
_:*پوزخند*
_: بریم¿
+: اوهوم
روی تختش دراز کشید. همون لحظه در باز شد و رز دویید داخل. محکم ات رو بغل کرد.
×: ببخشید ات ببخشید.
+: برای چی معذرتخواهی میکنی؟ تقصیر تو نبود اونی.
از بغلش جداشده و شونههاشو گرفت.
×: ببینم اصلا کجا موندی که گمت کردم!؟
رز و کوک یه نگاهی به هم انداختن بعد دوباره توی چشای من نگاه کردن.
+: خب...
_: چیشده ات؟
+: نمیدونم چیشد،.... سرم گیج رفت. چشامم....چشامم سیاهی میرفت کههه حالم بد شد. آره دیگه...
وقتی اینا رو میگفت با دستاش ور میرفت و چهرهی کیوتشو چند برابر میکرد.
×: برای چی سرت گیج میرفت؟
+: نمیدونم. شاید بهخاطر این بود که زیاد راه رفتم.
_: خستگی? مطمئنی؟؟
+: آره. آره.
همون لحظه که داشت میگفت آره تعادلش از دست افتاد که رز دستشو گرفت.
ویو ات
حالم واقعا خیلی بد شد. با کمک جونگکوک و رز نشستم روی تخت.
_: دراز بکش.
با چیزی که گفت گوش کردم.
×: باید زنگ بزنین به دکتر؟
+: چی؟ معلومه که نه! من فقط یکم خستم..
_: دفعه قبلی که بهت گوش دادم توی جنگل پیدات کردم. نمیخوام دوباره بلایی سرت بیاد!
+: داری میگی بهم اعتماد نداری؟
_: من نمیگم بهت اعتماد ندارم، فقط میترسم که.. میترسم...
+:جونگکوک!.. من چیزیم نیست! دارم راستشو میگم.
همون طور که بهم خیره بود سری تکون داد.
خبخب
سلام به همگی
ممنون از حمایت یسریا واقعا ازتون ممنونم💜💜
بابت اینکه دیر به دیر میذارم متاسفم..
دارم روش کار میکنم که زودتر تمومش کنم و بتونم پارتهای بیشتری بذارم براتون
لطفا حمایت کنید.
فعلا خدانگهدار💕
۹۴۶
۲۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.