"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 4
ا/ت: البته.
ته: خب پس بریم.
ا/ت: تهیونگ باید چند دقیقه صبر کنی...
ته: باشه پس من میرم تو ماشین تو بیا..
ا/ت: باشه برو الان میام...
ویو تهیونگ
من رفتم سوار ماشین شدم منتظر ا/ت بودم تا بیاد. تو فکر این بودم که اگه به ا/ت بگم واکنشش چی هست..؟؟
تو فکر بودم که ا/ت سوار ماشین شد.
باهم راه افتادیم. رفتیم ی کافی شاپ تا بتونیم راحت تر صحبت کنیم...
ا/ت: تهیونگ میشه بگی درمورد چی میخوای باهام صحبت کنی..؟؟
ته:ـــــــــدرمورد تو.....
ا/ت: درمورد من...چیزی شدع؟؟؟
ته:ــــــــــــــــــــــ
ا/ت دیگه چیزی نمیگفت..... رسیدیم کافی شاپ. رفتیم سر یکی از میزها نشستیم گارسون اومد تا سفارش هارو بگیره...
بعد از اوردن سفارشا..
ا/ت: خب تهیونگ چیکارم داشتی..؟
ته: ببین ا/ت...میخوام چند وقت نقش دوست دخترمو بازی کنی...
ا/ت: براچی..؟؟*با تعجب
ته: مادرم هی گیر داد که برم سر قرار های از پیش تعین شدع...اما من نمیخوام برم تا وقتی که با دختری که دوستش دارم ازدواج کنم میخوام نقش دوست دخترمو بازی کنی...
ا/ت: خب چرا به اون دختر پیشنهاد نمیدی...؟؟
ته: چون میخوام مطمئن بشم که اونم به من حسی داره یا نه...
ا/ت:ــــــــــــــــــــــــ
ویو ا/ت
ی نگاهی به ساعتم انداختم... ساعت حدودا 5 نیم بود و من باید ساعت 6 میرفتم سر قرار از پیش تعیین شده....
رومو به تهیونگ کردم گفتم: تهیونگااا من باید ساعت 6 جایی باشم... اصلا حواسم به ساعت نبودع...
ته: کجا میخوای بری بگومن میرسونمت اخه خودمم ساعت 6 باید اونجا باشم..
من نباید بزارم تهیونگ بفهمه که میرم سر قرار...شاید اینجوری پیشنهادشو پس بگیره... ولی با نظر تهیونگ موافقم چون خودمم نمیخوام برم سر قرار.... احساس میکنم که به تهیونگ علاقه دارم خیلی دوست دارم بدونم اون دختری که دوست داره کیه...؟؟؟
پارت 4
ا/ت: البته.
ته: خب پس بریم.
ا/ت: تهیونگ باید چند دقیقه صبر کنی...
ته: باشه پس من میرم تو ماشین تو بیا..
ا/ت: باشه برو الان میام...
ویو تهیونگ
من رفتم سوار ماشین شدم منتظر ا/ت بودم تا بیاد. تو فکر این بودم که اگه به ا/ت بگم واکنشش چی هست..؟؟
تو فکر بودم که ا/ت سوار ماشین شد.
باهم راه افتادیم. رفتیم ی کافی شاپ تا بتونیم راحت تر صحبت کنیم...
ا/ت: تهیونگ میشه بگی درمورد چی میخوای باهام صحبت کنی..؟؟
ته:ـــــــــدرمورد تو.....
ا/ت: درمورد من...چیزی شدع؟؟؟
ته:ــــــــــــــــــــــ
ا/ت دیگه چیزی نمیگفت..... رسیدیم کافی شاپ. رفتیم سر یکی از میزها نشستیم گارسون اومد تا سفارش هارو بگیره...
بعد از اوردن سفارشا..
ا/ت: خب تهیونگ چیکارم داشتی..؟
ته: ببین ا/ت...میخوام چند وقت نقش دوست دخترمو بازی کنی...
ا/ت: براچی..؟؟*با تعجب
ته: مادرم هی گیر داد که برم سر قرار های از پیش تعین شدع...اما من نمیخوام برم تا وقتی که با دختری که دوستش دارم ازدواج کنم میخوام نقش دوست دخترمو بازی کنی...
ا/ت: خب چرا به اون دختر پیشنهاد نمیدی...؟؟
ته: چون میخوام مطمئن بشم که اونم به من حسی داره یا نه...
ا/ت:ــــــــــــــــــــــــ
ویو ا/ت
ی نگاهی به ساعتم انداختم... ساعت حدودا 5 نیم بود و من باید ساعت 6 میرفتم سر قرار از پیش تعیین شده....
رومو به تهیونگ کردم گفتم: تهیونگااا من باید ساعت 6 جایی باشم... اصلا حواسم به ساعت نبودع...
ته: کجا میخوای بری بگومن میرسونمت اخه خودمم ساعت 6 باید اونجا باشم..
من نباید بزارم تهیونگ بفهمه که میرم سر قرار...شاید اینجوری پیشنهادشو پس بگیره... ولی با نظر تهیونگ موافقم چون خودمم نمیخوام برم سر قرار.... احساس میکنم که به تهیونگ علاقه دارم خیلی دوست دارم بدونم اون دختری که دوست داره کیه...؟؟؟
۱۶.۷k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.