پارت 2
اومد بدزده شون که یهو همون لحظه جونکوک داشت از عمارت خارج میشد که بره پیش اعضا که دیدنشون
وقتی اومد بیرون کلی دختر دورش جمع شدن سوا و ا/ت از هیچی خبر نداشتن مرده فرار کرد و ا/ت و سوا با تعجب بهشون نگاه میکردن
سوا:اینا چرا اینجورین
ا/ت :به خدا نمیدونم 😐🤌
<ویو جونکوک >
از بادیگارد ها پرسیدم گفتن دوتا دختر اومدن میخواستم بیان تو اما لباساشون تیره نبود مافیا هم نبودن کنجکاو شدم خواستم برم به اعضا خبر بدم از عمارت زدم بیرون که دخترا دورم جمع شدن ازشون متنفرم که دیدمشون توی شهر به این تاریکی مثل چی میدرخشیدن تعجب کرده بودن پس معلوم بود که تازه اومدن اما چرا؟
زمان حال
سوا:بریم ازش بپرسیم؟
ا/ت:بریم(هنوز برگاش ریخته)
رفتن سمت جونکوک
ا/ت:ببخشید آقا میتونم یک وسال بپرسم؟
کوکی:سریع بگو (وایساد)
ا/ت :اوه ممنون راستش رو بگم ما گم شدیم و از اینجا سر در آوردیم میشه به اجومای عمارتتون بگید یک لحظه بیا بیرون
کوکی:ازش کمک میخوای(سرد)
سوا:اگر مشکلی نداره
کوکی:برین توی عمارت(سرد، رفت)
همه ی دختر ها حسودی کردن با چشم غره بهشون نگاه میکردن رفتن داخل پیش اجوما
اجوما:سلام، شما خدمتکار های جدیدین؟
سوا:نه اون اقاعه گفت بیایم توش ازش یک سوال داریم
اجوما:بپرس عزیزم(مهربون)
ا/ت همه چیز را تعریف کرد
اجوما:خب عزیزم من الان بهتون لباس مشکی میدم و چند تا چیز دیگه
1 با ارباب ها (اعضا) حرف نزنید
2یدونه خونه کوچیک بخرین
3 توی کار مافیا ها دخالت نکنین
4 معمولا صدای شلیک میاد نترسین
ا/ت:مرسی ولی ارباب ها کین؟
اجوما:عزیزم زیاد نمیتونم توضیح بدم ولی فقط بدون پادشاه این شهرن
ا/ت :اها
(بدونین عمارت اعضا دقیقا دیوار به دیوار خونه ی جونکوکه)
¦¦زمان حال پیش اعضا¦¦
کوک:سلام بچه ها
اعضا:سلام
کوک:بیاین بشینین میخوام یک چیزی میخوام بگم
جیمین:باشه
همه رفتن نشستن
شوگا:خب بگو چه خبره
کوک:خب راستش...
یوهاهاهاهاها😂
اسلاید دوم و سوم و چهارم:عمارت اعضا
وقتی اومد بیرون کلی دختر دورش جمع شدن سوا و ا/ت از هیچی خبر نداشتن مرده فرار کرد و ا/ت و سوا با تعجب بهشون نگاه میکردن
سوا:اینا چرا اینجورین
ا/ت :به خدا نمیدونم 😐🤌
<ویو جونکوک >
از بادیگارد ها پرسیدم گفتن دوتا دختر اومدن میخواستم بیان تو اما لباساشون تیره نبود مافیا هم نبودن کنجکاو شدم خواستم برم به اعضا خبر بدم از عمارت زدم بیرون که دخترا دورم جمع شدن ازشون متنفرم که دیدمشون توی شهر به این تاریکی مثل چی میدرخشیدن تعجب کرده بودن پس معلوم بود که تازه اومدن اما چرا؟
زمان حال
سوا:بریم ازش بپرسیم؟
ا/ت:بریم(هنوز برگاش ریخته)
رفتن سمت جونکوک
ا/ت:ببخشید آقا میتونم یک وسال بپرسم؟
کوکی:سریع بگو (وایساد)
ا/ت :اوه ممنون راستش رو بگم ما گم شدیم و از اینجا سر در آوردیم میشه به اجومای عمارتتون بگید یک لحظه بیا بیرون
کوکی:ازش کمک میخوای(سرد)
سوا:اگر مشکلی نداره
کوکی:برین توی عمارت(سرد، رفت)
همه ی دختر ها حسودی کردن با چشم غره بهشون نگاه میکردن رفتن داخل پیش اجوما
اجوما:سلام، شما خدمتکار های جدیدین؟
سوا:نه اون اقاعه گفت بیایم توش ازش یک سوال داریم
اجوما:بپرس عزیزم(مهربون)
ا/ت همه چیز را تعریف کرد
اجوما:خب عزیزم من الان بهتون لباس مشکی میدم و چند تا چیز دیگه
1 با ارباب ها (اعضا) حرف نزنید
2یدونه خونه کوچیک بخرین
3 توی کار مافیا ها دخالت نکنین
4 معمولا صدای شلیک میاد نترسین
ا/ت:مرسی ولی ارباب ها کین؟
اجوما:عزیزم زیاد نمیتونم توضیح بدم ولی فقط بدون پادشاه این شهرن
ا/ت :اها
(بدونین عمارت اعضا دقیقا دیوار به دیوار خونه ی جونکوکه)
¦¦زمان حال پیش اعضا¦¦
کوک:سلام بچه ها
اعضا:سلام
کوک:بیاین بشینین میخوام یک چیزی میخوام بگم
جیمین:باشه
همه رفتن نشستن
شوگا:خب بگو چه خبره
کوک:خب راستش...
یوهاهاهاهاها😂
اسلاید دوم و سوم و چهارم:عمارت اعضا
۱۶۲
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.