حالا دیگه بین کوک و ات یه شیشه فاصله بود.
حالا دیگه بین کوک و ات یه شیشه فاصله بود.
جونکوک همینطور که اشکاش میریختن با صداب گرفتهش آروم گفت:پاشو ات کوچولو پاشو خواهر کوچولو،داداشی بهت نیاز داره،داداشی رو تنها نزار و پاشو:)
دال اومد و دستشو گذاشت رو شونه کوک
×جونگی باس بهت یه چیزی بگم،اما،قول بده عصبی نشی!
÷ب..بگو
×تهیونگ و رفیق مفیقاش دارن در به در دنبال ات میگردن
کوک چشماش چهارتا شد اما یلحظه ذهنش جرقهای زد که به زبون آوورد
÷میبریمش کانادا
×چی؟!کوک معلوم هست چی میگی!مطمعنی!نمیشه
÷آره مطمعنم الانم میرم و با دکترش حرف میزنم
×ب..باش هرطور راحتی
÷تو بمون بالا سر ات
×اوهوم
کوک رفت و دکترم هرطور شده بود قبول کرد
÷دکتر،برای کی میشه؟
دکی:پس فردا صبح،با پرواز
÷باشه فقط خواهش میکنم اطلاعاتی به کیم ندید
دکی:بله!
.....
دال سرس تو گوشیش بود که با صدای کفش سرشو گرفت بالا
×چیشد؟
÷قبول کردن
×خب؟
÷پسفردا صبح هوایی میریم با هلکوپتر های بیمارستان
×حل
×بیا بشین چیزی میخوری برات بگیرم؟
×گشنمه میخوام برم برا خودم ساندویچ بخرم
÷اوم نه ممنون،م...من الان لب به هیچی نم..نمیزنم:)
×جونگی نمیشه که،اینطوری خودتو میبازی،حالت بد میشه،ات تورو اینجوری میخواد؟میخواد داداشش خودشو شکسته باشه؟حالش بد باشه؟
÷دال لطفا!
×جونگی *نگاه معنا دار*
÷باشه هرچی میخوری برا منم بگیر
دال رفت...کوک هم نگاهش به خواهرش بود
حالا......
جونکوک همینطور که اشکاش میریختن با صداب گرفتهش آروم گفت:پاشو ات کوچولو پاشو خواهر کوچولو،داداشی بهت نیاز داره،داداشی رو تنها نزار و پاشو:)
دال اومد و دستشو گذاشت رو شونه کوک
×جونگی باس بهت یه چیزی بگم،اما،قول بده عصبی نشی!
÷ب..بگو
×تهیونگ و رفیق مفیقاش دارن در به در دنبال ات میگردن
کوک چشماش چهارتا شد اما یلحظه ذهنش جرقهای زد که به زبون آوورد
÷میبریمش کانادا
×چی؟!کوک معلوم هست چی میگی!مطمعنی!نمیشه
÷آره مطمعنم الانم میرم و با دکترش حرف میزنم
×ب..باش هرطور راحتی
÷تو بمون بالا سر ات
×اوهوم
کوک رفت و دکترم هرطور شده بود قبول کرد
÷دکتر،برای کی میشه؟
دکی:پس فردا صبح،با پرواز
÷باشه فقط خواهش میکنم اطلاعاتی به کیم ندید
دکی:بله!
.....
دال سرس تو گوشیش بود که با صدای کفش سرشو گرفت بالا
×چیشد؟
÷قبول کردن
×خب؟
÷پسفردا صبح هوایی میریم با هلکوپتر های بیمارستان
×حل
×بیا بشین چیزی میخوری برات بگیرم؟
×گشنمه میخوام برم برا خودم ساندویچ بخرم
÷اوم نه ممنون،م...من الان لب به هیچی نم..نمیزنم:)
×جونگی نمیشه که،اینطوری خودتو میبازی،حالت بد میشه،ات تورو اینجوری میخواد؟میخواد داداشش خودشو شکسته باشه؟حالش بد باشه؟
÷دال لطفا!
×جونگی *نگاه معنا دار*
÷باشه هرچی میخوری برا منم بگیر
دال رفت...کوک هم نگاهش به خواهرش بود
حالا......
۳۵۷
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.