فیک من یک خون آشام هستم ؟! فصل دوم پارت ۵
از زبان هانا
با چشمای اشکیم زل زده بودم به پدرم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم که دستای کسی رو روی دستام حس کردم جونگ کوک دستش رو روی دستم گذاشته بود و انگار داشت با چشماش بهم میگفت نگران نباش همه چیز درست میشه منم بهش اعتماد کردم و با امید اینکه همه چیز درست میشه نفس آسوده ای کشیدم که جونگ کوک من رو عقب کشید و خودش رفت جلو و روبروی پدرم ایستاد
جونگ کوک : آقای لی من نگرانی شما رو درک میکنم توی گذشته اتفاقات زیادی افتاده بود ولی الان فرق میکنه من از هانا مواظبت می کنم…
پدر هانا : نه هیچ چیز عوض نشده…تو چجوری میخوای از هانا مواظبت کنی ها ؟!...پدر خودت یکی از اولین نفراتی هست که با این رابطه مخالفه
جونگ کوک : درسته پدرم مخالف این موضوعه…ولی این دلیل نمیشه که من از هانا دست بکشم…من به خاطر هانا حاضرم جلوی پدرم هم به ایستم…من بهتون قول میدم که مواظب هانا هستم و اینو بهتون ثابت میکنم…ثابت می کنم که چقدر عاشق هانا هستم
پدر هانا : باشه ثابت کن ولی تا وقتی من اجازه ندادم حق نداری نزدیک دخترم بشی حالا هم از این خونه برو بیرون
هانا : اما پدر…
پدر هانا : همین که گفتم…از خونه من برو بیرون
…..
هانا : پدر خواهش می کنم الان نزدیک یک ساعته که پشت در هست و نمیره بارون هم داره هر لحظه شدیدتر میشه
پدر هانا : هنوز هم اونجا ایستاده ؟!
هانا : آره حتی حاضر نیست بره تو ماشینش تا خیس نشه مثل موش آب کشیده شده…پدر لطفا اجازه بده بیاد داخل…ممکنه مریض بشه
پدر هانا کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت
پدر هانا : بهش بگو بیاد داخل
هانا خوشحال سریع به سمت در رفت که پدر هانا آروم زمزمه کرد
پدر هانا : پسره ی دیوونه…یعنی واقعا هانا رو آنقدر دوست داره ؟!
هانا در رو باز کرد و به جونگ کوکی که خیس کامل شده بود نگاهی انداخت و گفت
هانا : زود باش بیا داخل
جونگ کوک : پدرت اجازه داد ؟!
هانا : آره حالا هم بیا داخل تا از این خیس تر نشدی
جونگ کوک سریع با خوشحالی وارد خونه شد که با صورت به ظاهر عصبانی پدر هانا روبرو شد
پدر هانا : فکر نکنی چون راهت دادم داخل بهم ثابت شده که میتونی از هانا مراقبت کنی
جونگ کوک لبخند خرگوشی زد و گفت
جونگ کوک : نگران نباشید خیلی زود بهتون ثابت میشه که من میتونم از هانا مراقبت کنم
پدر هانا : هانا از لباس های من بهش بده تا مریض نشده بعدش هم بیا پیشم کارت دارم
هانا : باشه پدر
جونگ کوک و هانا به سمت اتاق پدر هانا رفتند و هانا از داخل کمد یک دست لباس و شلوار به جونگ کوک داد تا بپوشه و همینطور یک حوله تا موهاش رو باهاش خشک کنه
هانا : چرا داری میخندی ؟!
جونگ کوک : خیلی خوشحالم که میتونم پیشت باشم
هانا : منم❤️سریع لباسات رو عوض کن تا مریض نشدی
جونگ کوک : بیبیم نگرانم شده
هانا : یاحح این حرفا چیه میزنی اگه بابام بشنوه چی
هانا سریع از اتاق خارج شد که جونگ کوک خنده ای از کیوت بودنش کرد
…..
هانا قهوه رو روی میز جلوی پدرش گذاشت و خودش هم با لیوانش کنار پدرش نشست
پدر هانا : این پسره دیوانه هست ؟!
هانا : برای چی ؟!
پدر هانا : آخه کدوم آدم عاقلی یک ساعت زیر بارون وایمیسته
هانا خنده ای کرد و گفت
هانا : آدم عاشق…اون یک دیوونه عاشقه❤️
پدر هانا : تو هم دوسش داری ؟
هانا : راستش آره اونم خیلی زیاد
پدر هانا : پس دختر کوچولوی من عاشق شده ها ؟
هانا : بابا آروم تر ممکنه بشنوه
پدر هانا خنده ای کرد و ادامه قهوه اش رو خورد که یهو با تعجب به روبروش خیره شد هانا که از ری اکشن پدرش تعجب کرده بود به جایی که پدرش خیره شده بود نگاه کرد که با چیزی که دید قهوه پرید توی گلوش و شروع کرد به سرفه کردن
۶٠ لایک
۶٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
با چشمای اشکیم زل زده بودم به پدرم واقعا نمیدونستم باید چیکار کنم که دستای کسی رو روی دستام حس کردم جونگ کوک دستش رو روی دستم گذاشته بود و انگار داشت با چشماش بهم میگفت نگران نباش همه چیز درست میشه منم بهش اعتماد کردم و با امید اینکه همه چیز درست میشه نفس آسوده ای کشیدم که جونگ کوک من رو عقب کشید و خودش رفت جلو و روبروی پدرم ایستاد
جونگ کوک : آقای لی من نگرانی شما رو درک میکنم توی گذشته اتفاقات زیادی افتاده بود ولی الان فرق میکنه من از هانا مواظبت می کنم…
پدر هانا : نه هیچ چیز عوض نشده…تو چجوری میخوای از هانا مواظبت کنی ها ؟!...پدر خودت یکی از اولین نفراتی هست که با این رابطه مخالفه
جونگ کوک : درسته پدرم مخالف این موضوعه…ولی این دلیل نمیشه که من از هانا دست بکشم…من به خاطر هانا حاضرم جلوی پدرم هم به ایستم…من بهتون قول میدم که مواظب هانا هستم و اینو بهتون ثابت میکنم…ثابت می کنم که چقدر عاشق هانا هستم
پدر هانا : باشه ثابت کن ولی تا وقتی من اجازه ندادم حق نداری نزدیک دخترم بشی حالا هم از این خونه برو بیرون
هانا : اما پدر…
پدر هانا : همین که گفتم…از خونه من برو بیرون
…..
هانا : پدر خواهش می کنم الان نزدیک یک ساعته که پشت در هست و نمیره بارون هم داره هر لحظه شدیدتر میشه
پدر هانا : هنوز هم اونجا ایستاده ؟!
هانا : آره حتی حاضر نیست بره تو ماشینش تا خیس نشه مثل موش آب کشیده شده…پدر لطفا اجازه بده بیاد داخل…ممکنه مریض بشه
پدر هانا کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت
پدر هانا : بهش بگو بیاد داخل
هانا خوشحال سریع به سمت در رفت که پدر هانا آروم زمزمه کرد
پدر هانا : پسره ی دیوونه…یعنی واقعا هانا رو آنقدر دوست داره ؟!
هانا در رو باز کرد و به جونگ کوکی که خیس کامل شده بود نگاهی انداخت و گفت
هانا : زود باش بیا داخل
جونگ کوک : پدرت اجازه داد ؟!
هانا : آره حالا هم بیا داخل تا از این خیس تر نشدی
جونگ کوک سریع با خوشحالی وارد خونه شد که با صورت به ظاهر عصبانی پدر هانا روبرو شد
پدر هانا : فکر نکنی چون راهت دادم داخل بهم ثابت شده که میتونی از هانا مراقبت کنی
جونگ کوک لبخند خرگوشی زد و گفت
جونگ کوک : نگران نباشید خیلی زود بهتون ثابت میشه که من میتونم از هانا مراقبت کنم
پدر هانا : هانا از لباس های من بهش بده تا مریض نشده بعدش هم بیا پیشم کارت دارم
هانا : باشه پدر
جونگ کوک و هانا به سمت اتاق پدر هانا رفتند و هانا از داخل کمد یک دست لباس و شلوار به جونگ کوک داد تا بپوشه و همینطور یک حوله تا موهاش رو باهاش خشک کنه
هانا : چرا داری میخندی ؟!
جونگ کوک : خیلی خوشحالم که میتونم پیشت باشم
هانا : منم❤️سریع لباسات رو عوض کن تا مریض نشدی
جونگ کوک : بیبیم نگرانم شده
هانا : یاحح این حرفا چیه میزنی اگه بابام بشنوه چی
هانا سریع از اتاق خارج شد که جونگ کوک خنده ای از کیوت بودنش کرد
…..
هانا قهوه رو روی میز جلوی پدرش گذاشت و خودش هم با لیوانش کنار پدرش نشست
پدر هانا : این پسره دیوانه هست ؟!
هانا : برای چی ؟!
پدر هانا : آخه کدوم آدم عاقلی یک ساعت زیر بارون وایمیسته
هانا خنده ای کرد و گفت
هانا : آدم عاشق…اون یک دیوونه عاشقه❤️
پدر هانا : تو هم دوسش داری ؟
هانا : راستش آره اونم خیلی زیاد
پدر هانا : پس دختر کوچولوی من عاشق شده ها ؟
هانا : بابا آروم تر ممکنه بشنوه
پدر هانا خنده ای کرد و ادامه قهوه اش رو خورد که یهو با تعجب به روبروش خیره شد هانا که از ری اکشن پدرش تعجب کرده بود به جایی که پدرش خیره شده بود نگاه کرد که با چیزی که دید قهوه پرید توی گلوش و شروع کرد به سرفه کردن
۶٠ لایک
۶٠ کامنت
#فیک
#بی_تی_اس
#جیمین
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
#فیک_جیمین
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
۱۰۵.۸k
۱۶ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.