My step father 4
Part four 4
فیک جین...
نفس عمیقی میکشه و دوباره ب ات نگاه میکنه...
_خب ات، خودتو اماده کن ک قراره بخورمت...!!
+جانم؟؟!!!!
_شرطم این بود... تو پای سیب و خوردی و منم تورو میخورم...
قبل ازینکه حرفش تموم بشه ات بدو بدو سمت اتاقش رفت و جانم دنبالش دویید...
*هفته ی بعد، 14 اگوست، تولد ات*
ب اصرار جین، لباس سفید و نخی ای پوشیده بود ک با کوچکترین باد حرکت میکرد... ی جورایی ارایش و لباس و مدل موهاشو شبیه مرلین مونرو درست کرده بود... دقیقا چیزی ک جین میخواست... کل دوستاشو دعوت کرده بود... با ی سریشون ی گوشه نشسته بودن تا ب قول خودشون حرفهای خصوصی بزنن...
لیا: وای خدا جینو ببینینننن... چقد کراش شدهههه
حرفش با پس گردنی خوردن از ات تموم شد...
یونا: خب راست میگه... اصلا چرا خودت بهش اعتراف نمیکنی؟ مرد ب این کراشی داره باهات زندگی میکنه...
+بچه ها... ما رابطمون ب عنوان پدر و دختره... ن بیشتر ازین...
لیا: خب ببوسش، اون موقع رابطتون شوگر ددی و بیبی گرل میشه...
+خاک تو سرت هنوز فیک میخونی؟🗿
یونا: وای ی دیقه خفه شین جین داره میاد اینجا!!
همشون مثل سه تا خانم با کمالات رفتار کردن و موضوع و عوض کردن...
+اره داشتم میگفتم، بالاخره هیجده سالم شده...
جین نزدیکشون میاد و دستشو دور کمر ات قفل میکنه... ار پوزخندش مشخص بود همه چیز و شنیده...
_بچه ها باید بریم سمت بقیه... موقع ی فوت کردن شمع شده...
فیک جین...
نفس عمیقی میکشه و دوباره ب ات نگاه میکنه...
_خب ات، خودتو اماده کن ک قراره بخورمت...!!
+جانم؟؟!!!!
_شرطم این بود... تو پای سیب و خوردی و منم تورو میخورم...
قبل ازینکه حرفش تموم بشه ات بدو بدو سمت اتاقش رفت و جانم دنبالش دویید...
*هفته ی بعد، 14 اگوست، تولد ات*
ب اصرار جین، لباس سفید و نخی ای پوشیده بود ک با کوچکترین باد حرکت میکرد... ی جورایی ارایش و لباس و مدل موهاشو شبیه مرلین مونرو درست کرده بود... دقیقا چیزی ک جین میخواست... کل دوستاشو دعوت کرده بود... با ی سریشون ی گوشه نشسته بودن تا ب قول خودشون حرفهای خصوصی بزنن...
لیا: وای خدا جینو ببینینننن... چقد کراش شدهههه
حرفش با پس گردنی خوردن از ات تموم شد...
یونا: خب راست میگه... اصلا چرا خودت بهش اعتراف نمیکنی؟ مرد ب این کراشی داره باهات زندگی میکنه...
+بچه ها... ما رابطمون ب عنوان پدر و دختره... ن بیشتر ازین...
لیا: خب ببوسش، اون موقع رابطتون شوگر ددی و بیبی گرل میشه...
+خاک تو سرت هنوز فیک میخونی؟🗿
یونا: وای ی دیقه خفه شین جین داره میاد اینجا!!
همشون مثل سه تا خانم با کمالات رفتار کردن و موضوع و عوض کردن...
+اره داشتم میگفتم، بالاخره هیجده سالم شده...
جین نزدیکشون میاد و دستشو دور کمر ات قفل میکنه... ار پوزخندش مشخص بود همه چیز و شنیده...
_بچه ها باید بریم سمت بقیه... موقع ی فوت کردن شمع شده...
۱۶.۱k
۲۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.