تک پارتی تهیونگ
به اجبار مادرت راهی عمارت شد بودی
که اسمش ترس و وحشت رو به وجودت القا میکرد.
عمارتی که متعلق به فردی با لقب پدر خانده بود مجبور بودی برای بخشیده شدن پدرت و نجات کسب و کارش به اونجا بری.
نگاهی به گوشیت کردی و جواب تکست دوست پسرتو که ازت خواسته بود مواظب خودت باشی و یاد آوردی دوستت داره رو جواب دادی.
و راهی عمارت شدی وقتی به مقصد رسیدی نگاهت روی نماد سفید عمارت دوختی توقع این همه زیبایی رو نداشتی
اما به سختی نگاهت رو گرفتی!
و همراه مردی که برای استقبال و خوش آماد گویی اومده بود رفتی و وارد صالن اصلی شدی.
ازت خواست مدتی رو روی صندلی منتظر بمونی و تو هم قبول کردی!
بعد از گذشت لحضه های تاقت فرسا
پر استرس صدای پایی که سکوت سنگین عملرت رو میشکست توجهت رو جلب کرد.
سرت رو عقب برگردوندی و با دیدن دوست پسرت مثل برق گرفته ها از جات پریدی به سمتش رفتی
_تو اینجا چکار میکنی؟! خدای من دنبال من اومدی برامون حسابی درد سر درست میشه!
قبل از اینکه جوابی بده صدای پای دیگه ای از پشت سرت اومد و باعث شد نفس حبس بشه به دیدن همون مردی گه همراهیت کرد بود...
خواستی توضیحی سر هم کنی
اما با چیزی که گفت حرفت توی گلوت گیر کرد
-خسته نباشید رئیس
رد نگاهش رو که روی دوست پسرت بود دنبال کردی و اون همون لحضه دستهاش رو روی شونه هات انداخت و همونطور که سمت پله ها میبردت.
سری برای اون مرد تکون داد بدون اینمه مقاومت کنی دنبالش کشیده شدی همونطور که از پله ها بالا میرفتید سرشو نزدیگ گوشت کرد و اروم گفت
+چه حسی داری از اینکه برای دوسال با رئیس مافیا قرتر گذاشتی ملکه؟
امیدوارم از تک پارتی هام خوشتون بیاد و همایت کنید لایک و کامنت فراموش نشه
خب خب خب میبینم که لایک نمیکنید
که اسمش ترس و وحشت رو به وجودت القا میکرد.
عمارتی که متعلق به فردی با لقب پدر خانده بود مجبور بودی برای بخشیده شدن پدرت و نجات کسب و کارش به اونجا بری.
نگاهی به گوشیت کردی و جواب تکست دوست پسرتو که ازت خواسته بود مواظب خودت باشی و یاد آوردی دوستت داره رو جواب دادی.
و راهی عمارت شدی وقتی به مقصد رسیدی نگاهت روی نماد سفید عمارت دوختی توقع این همه زیبایی رو نداشتی
اما به سختی نگاهت رو گرفتی!
و همراه مردی که برای استقبال و خوش آماد گویی اومده بود رفتی و وارد صالن اصلی شدی.
ازت خواست مدتی رو روی صندلی منتظر بمونی و تو هم قبول کردی!
بعد از گذشت لحضه های تاقت فرسا
پر استرس صدای پایی که سکوت سنگین عملرت رو میشکست توجهت رو جلب کرد.
سرت رو عقب برگردوندی و با دیدن دوست پسرت مثل برق گرفته ها از جات پریدی به سمتش رفتی
_تو اینجا چکار میکنی؟! خدای من دنبال من اومدی برامون حسابی درد سر درست میشه!
قبل از اینکه جوابی بده صدای پای دیگه ای از پشت سرت اومد و باعث شد نفس حبس بشه به دیدن همون مردی گه همراهیت کرد بود...
خواستی توضیحی سر هم کنی
اما با چیزی که گفت حرفت توی گلوت گیر کرد
-خسته نباشید رئیس
رد نگاهش رو که روی دوست پسرت بود دنبال کردی و اون همون لحضه دستهاش رو روی شونه هات انداخت و همونطور که سمت پله ها میبردت.
سری برای اون مرد تکون داد بدون اینمه مقاومت کنی دنبالش کشیده شدی همونطور که از پله ها بالا میرفتید سرشو نزدیگ گوشت کرد و اروم گفت
+چه حسی داری از اینکه برای دوسال با رئیس مافیا قرتر گذاشتی ملکه؟
امیدوارم از تک پارتی هام خوشتون بیاد و همایت کنید لایک و کامنت فراموش نشه
خب خب خب میبینم که لایک نمیکنید
۱۷.۲k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.