پرنسس من*
f1.p7
+خب راستش اسمت یونجیه ، کیم یونجی پدرومادرت هم آلمانن برای کارای عروسی تو و کوک
*عروسی؟..آها باشه
دنبال آجوما به سالن غذاخوری رفتم و نگام افتاد به کوک که زل زده بود بهم.
به چشماش نگاه کردم جذبه خیلی قشنگی داشت ولی در عین حال سرد بود داخل همین فکرا بودم که با صدای لبخند مسخره اش از تحلیل چهره اش دراومدم.
به سمت میز رفتم و کنار آجوما نشستم و حتی سرشم بلند نکرد.
یعنی براش مهم نبود که کنارش ننشستم؟
بیخیال...
اشتها نداشتم بعد از یکم خوردن و عذرخواهی به سمت اتاقم رفتم روی تختم دراز شدم که همون لحظه جیغ فرا بنفشی کشیدم و سریع بلند شدم.
به سوزن سرمم که جای بدی رفته بود نگاه کردم و اشکم در اومد
آخه خره کی میشینه رو سوزن به این بزرگی! اصلا حواسم نبود همینجوری رو تخت ولش کردم که در با شدت باز شد و هینی گفتم که با کوک مواجه شدم.
*بهت یاد ندادن در بزنی؟
_اگه ساکت شی و بزاری بخوابم اینجوری نمیام تو حالاچته؟
* با یادآوری سوزن دوباره اشک تو چشام جم شد و همچیو براش تعریف کردم که نشست همونجا و خندید
*پسره بیشور من درد دارم بعد تو میخندی؟
یکم خودش و مرتب کرد و به حالت عادیش برگشت.
_ببینم کجا رفته
*یعنی چی ببینم برو بیرون
_یا مثل آدم میای جلو یا بزور میبینم
*یعنی چی
با قدمهاش عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار...
+خب راستش اسمت یونجیه ، کیم یونجی پدرومادرت هم آلمانن برای کارای عروسی تو و کوک
*عروسی؟..آها باشه
دنبال آجوما به سالن غذاخوری رفتم و نگام افتاد به کوک که زل زده بود بهم.
به چشماش نگاه کردم جذبه خیلی قشنگی داشت ولی در عین حال سرد بود داخل همین فکرا بودم که با صدای لبخند مسخره اش از تحلیل چهره اش دراومدم.
به سمت میز رفتم و کنار آجوما نشستم و حتی سرشم بلند نکرد.
یعنی براش مهم نبود که کنارش ننشستم؟
بیخیال...
اشتها نداشتم بعد از یکم خوردن و عذرخواهی به سمت اتاقم رفتم روی تختم دراز شدم که همون لحظه جیغ فرا بنفشی کشیدم و سریع بلند شدم.
به سوزن سرمم که جای بدی رفته بود نگاه کردم و اشکم در اومد
آخه خره کی میشینه رو سوزن به این بزرگی! اصلا حواسم نبود همینجوری رو تخت ولش کردم که در با شدت باز شد و هینی گفتم که با کوک مواجه شدم.
*بهت یاد ندادن در بزنی؟
_اگه ساکت شی و بزاری بخوابم اینجوری نمیام تو حالاچته؟
* با یادآوری سوزن دوباره اشک تو چشام جم شد و همچیو براش تعریف کردم که نشست همونجا و خندید
*پسره بیشور من درد دارم بعد تو میخندی؟
یکم خودش و مرتب کرد و به حالت عادیش برگشت.
_ببینم کجا رفته
*یعنی چی ببینم برو بیرون
_یا مثل آدم میای جلو یا بزور میبینم
*یعنی چی
با قدمهاش عقب عقب رفتم تا خوردم به دیوار...
۵۲۶
۲۵ شهریور ۱۴۰۳