پارت ۵
از زبان تهیونگ:
ایش این دختر چرا انقدر بهم میچسبه رفتیم پایین دیدم ا.ت و سوجون نشستن پیس هم دارن حرف میزنن راستش حسودیم شد ولی بی اهمیت رفتم روی مبل روبه روشون نشستم اون جنده ای که اسمشو هم نمیدونم آمد نشست روی پام احساس عجیبی داشتم ولی نادید گرفتم دستم رو گذاشتم روی کمرش و گفتم
+بیب بیا برین صبحونه بخوریم
○باشه ددی
رفتیم نشستیم شروع کردیم به خوردن میتونستم حسادت رو توی چشم های ا.ت ببینم سعی کردم زود تر بخورم و ابن جنده رو برسونم خونه دوستش صبحونه ام تموم شد رفتیم تو ماشین نشستیم اون جنده هم اومد نشست گار دادم و رفتیم رسیدیم پیاده شد رفت منم زود رفتم خونه جیمین که لباس بردارم امشب پیش کوک میمونم رفتم رسیدم زنگ درو زدم ا.ت باز کردم بی اهمیت رفتم تو دیدم سوجون داره با یوناتان بازی میکنه که یونی منو دید دوید امد بغلم
+یونی آماده باش میریم امشب خونه عمو کوک بمونیم باشه
♤دزتبترتکدن "باش" ورانربتب (هیچ سگی بغیر از یونی حرف نمیزنه 😑😂)
+افرین
رفتم بالا لباس هامو برداشتم وسایل های یوناتان رو هم برداشتم امدم پایین دیدم جیمینی آمده رفتم بغلش کردم و گفتم
+جیمینی من امشب پیش کوک میمونم چون جند...عام دوست دخترم اینجا نیس باشه
÷(جیمین فهمید که ته میخواس بگه جنده و خندید) باشه پس شب منم میام
_تهیونگ اسم دوست دخترت چیه؟
+به هیچکس ربط نداره
_باشه چیزی نگفتم که ایش
و رفت بالا هه
از زبان ا.ت:
قلبم شکست چیمیشد اسمش رو میگفت الان معلوم شد که عشقم یه طرفس پس بهتره فراموش کنم رفتم پایین به سوجون بکم که دیگه فهمیدم که عشقم یه طرفش پس خودش رو درگیر نکنه
_سوجون
&عه ا.ت بله چیزی شده
_خوب چطور بگم من امروز فهمیدم که عشقی که به تهیونگ دارم یه طرفس و امدم بگم که خودتو درگیر اینکار نکن
&چیمیگی مطمئنی
_عوم اره
بغض تو گلوم نمیزاشت حرف بزنم خیلی بد بود سوجون با کلی اسرار رفت و منم که امشب تنهام تو خونه پس میرم الکل اینا بخرم رفتم لباس هامو پوشیدم امدم پایین رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت سوپر مارکت چند تا شیشه خریدم البته چند تا هم نبود خیلی بود امدم خونه الکل ها و فرق هارو بردم گذاشتم تو اتاقم لباس هامو عوض کردم و منتظر موندم جیمین بره شب شده بود جیمین رفت من دیگه نمیتونستم بغضمو کنترل کنم و به شکل بدی ترکید
با گریه رفتم سر یکی از عرق هارو باز کردم و سر کشیدم بعد یک شیشه مست شدم اون یوکی شیشه رو باز کردم و سر کشیدم وقتی تموم میشدن پرتشون میکردم و میشکستن یعنی قلب منم اینجوری شکست
بلند با گریه داد زدم و گفتم
_لعنت بهت کیم تهیونگ لعنت (عزیزانم این فقط یه فیکه به دل نگیرید)
پایان پارت ۵
ایش این دختر چرا انقدر بهم میچسبه رفتیم پایین دیدم ا.ت و سوجون نشستن پیس هم دارن حرف میزنن راستش حسودیم شد ولی بی اهمیت رفتم روی مبل روبه روشون نشستم اون جنده ای که اسمشو هم نمیدونم آمد نشست روی پام احساس عجیبی داشتم ولی نادید گرفتم دستم رو گذاشتم روی کمرش و گفتم
+بیب بیا برین صبحونه بخوریم
○باشه ددی
رفتیم نشستیم شروع کردیم به خوردن میتونستم حسادت رو توی چشم های ا.ت ببینم سعی کردم زود تر بخورم و ابن جنده رو برسونم خونه دوستش صبحونه ام تموم شد رفتیم تو ماشین نشستیم اون جنده هم اومد نشست گار دادم و رفتیم رسیدیم پیاده شد رفت منم زود رفتم خونه جیمین که لباس بردارم امشب پیش کوک میمونم رفتم رسیدم زنگ درو زدم ا.ت باز کردم بی اهمیت رفتم تو دیدم سوجون داره با یوناتان بازی میکنه که یونی منو دید دوید امد بغلم
+یونی آماده باش میریم امشب خونه عمو کوک بمونیم باشه
♤دزتبترتکدن "باش" ورانربتب (هیچ سگی بغیر از یونی حرف نمیزنه 😑😂)
+افرین
رفتم بالا لباس هامو برداشتم وسایل های یوناتان رو هم برداشتم امدم پایین دیدم جیمینی آمده رفتم بغلش کردم و گفتم
+جیمینی من امشب پیش کوک میمونم چون جند...عام دوست دخترم اینجا نیس باشه
÷(جیمین فهمید که ته میخواس بگه جنده و خندید) باشه پس شب منم میام
_تهیونگ اسم دوست دخترت چیه؟
+به هیچکس ربط نداره
_باشه چیزی نگفتم که ایش
و رفت بالا هه
از زبان ا.ت:
قلبم شکست چیمیشد اسمش رو میگفت الان معلوم شد که عشقم یه طرفس پس بهتره فراموش کنم رفتم پایین به سوجون بکم که دیگه فهمیدم که عشقم یه طرفش پس خودش رو درگیر نکنه
_سوجون
&عه ا.ت بله چیزی شده
_خوب چطور بگم من امروز فهمیدم که عشقی که به تهیونگ دارم یه طرفس و امدم بگم که خودتو درگیر اینکار نکن
&چیمیگی مطمئنی
_عوم اره
بغض تو گلوم نمیزاشت حرف بزنم خیلی بد بود سوجون با کلی اسرار رفت و منم که امشب تنهام تو خونه پس میرم الکل اینا بخرم رفتم لباس هامو پوشیدم امدم پایین رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت سوپر مارکت چند تا شیشه خریدم البته چند تا هم نبود خیلی بود امدم خونه الکل ها و فرق هارو بردم گذاشتم تو اتاقم لباس هامو عوض کردم و منتظر موندم جیمین بره شب شده بود جیمین رفت من دیگه نمیتونستم بغضمو کنترل کنم و به شکل بدی ترکید
با گریه رفتم سر یکی از عرق هارو باز کردم و سر کشیدم بعد یک شیشه مست شدم اون یوکی شیشه رو باز کردم و سر کشیدم وقتی تموم میشدن پرتشون میکردم و میشکستن یعنی قلب منم اینجوری شکست
بلند با گریه داد زدم و گفتم
_لعنت بهت کیم تهیونگ لعنت (عزیزانم این فقط یه فیکه به دل نگیرید)
پایان پارت ۵
۴.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.