♡pt: ²⁶ ♡I never loved you
ا/ت: اخ هوا سرده در ماشین رو ببند
هوانگ: بیا چیزی نیست
(از زبان ا/ت)
پیاده شدم ولی هوا خیلی سرد بود
هوانگ: بدو بدو
ا/ت: باشههه
دستمو گرفت بدو بدو برد تا رسیدم
در خونه رو باز کرد رفتیم تو
هوانگ: هوففف هوا سرد بود واقعا
ا/ت: پس دورغ نگفتم دیگ
هوانگ: اره اره
هوانگ: بیا لباس بدم بهت
ا/ت: ممنون میشم
رفت بعد دو دقیقه امد بهم یه لباس خواب خودشو داد
ا/ت: خودت چی
هوانگ: من دارم دوباره ازش
ا/ت: ممنونم
لباسم در اوردم و اون رو پوشیدم
هوانگ: خوب من گرسنمه
ا/ت: من نیستم برای تو درست میکنم روی همین مبل میخابم
هوانگ: مگه نگفتی که گرسنته
ا/ت: خوب دیگه نیستم
هوانگ: منم برای تو گفتم پس باشه بخوابیم
ا/ت: هوم
هوانگ: بیا تو روی تخت بخواب من رو مبل میخابم
ا/ت: حله «ناراحت»
هوانگ: ا/ت من تو رو فردا میفرستم پیش کوک
ا/ت: چ... چییی
هوانگ: نمیتونم تو رو از کوک جدا کنم
ا/ت: هوانگ
هوانگ: دیگه کافیه
ا/ت: ولی میشه بپرسم چی باعث شد که نظرت عوض شه
هوانگ: من فهمیدم نمیتونم جداتون کنم چرا باید با خود کوک حلش نکنم
ا/ت: ازت ممنونم
هوانگ:«لبخند غمگین» هوم..... بدو دیگه برو بخواب دختر
ا/ت: باشه
(از زبان هوانگ)
تو هیچی نمیدونی من تو رو دیدم عاشقت شدم ولی کوک شد عشقت هه چیکار کنم فقط میتونم نگاهشون کنم من نباید اون کار هم با ا/ت میکردم بهتره نرم تو فکر
رفتم دراز کشیدم رو مبل داشتم به خونه نگاه میکردم تا خوابم ببره که بی خود اشک از چشمم امد غصه گلوم رو گرفت شروع کردم گریه کردن و دستم رو جلوی دهنم گذاشتم تا صداش رو ا/ت نشنوه
من همیشه باید دلم بشکنه
دل شکستن واقعا چیز ساده ای نیست
ولی نباید ا/ت رو بدبخت کنم
میخابم صبح میرم قشنگ میزارمش توی دست کوک
«هوانگ خوابش برد»
(صبح)
ا/ت: هوانگ بلند شو
ا/ت: هوانگییی
ا/ت: هوانگگگگگ «داد»
هوانگ: ا/تتتتت من خوابم میاد
ا/ت: آب هست ها
هوانگ پراید هوا
هوانگ: نه نه آب نه پا شدم بخدا
ا/ت:«خنده» باشه
هوانگ: بدو حاضر شو بریم
ا/ت: واقعا بریممممم «داد»
دستمو کشید
ا/ت: اخ دستم
هوانگ: نمیخام برات بد بشه بیا میخام بزنمت
ا/ت: چی میخایی بزنی
هوانگ: میخام فکر کنه زدمت
ا/ت: میکشتت احمققققق
هوانگ: یه گاز بده از لپات
ا/ت: باشه بیا
ذهن ا/ت: فکر کردم گاز کوچیک بگیره ولی جوری گاز گرفت هم داد زدم و از لپام خون اومد
ا/ت: هوانگگگگگگ «داد»
ا/ت:«لبخند شیطانی» ببخشید
ا/ت: درد داشت هوانگ
هوانگ: ببخشید... ولی این کافی نیست
ا/ت: چیییییی
دستمو از پشت گرفت و انداختم رو مبل کمر بندش رو در اورد و شروع کرد زدن من انقدر که بدنم کبود شده بود ولی هیچی نگفتم امد چهار دستو پا روم وایساد من چشمم رو بسته بودم
سرش رو برد توی گردنم و شروع کرد مکیدن گردنم دستش رو روی بدنم میکشید همه جای گردنم رو میمکید گفتم
ا/ت: هوانگ «گریه»
هوانگ: ساکت باش
خشکم زده بود
هوانگ خیلی با هوای دهنش گرم شده بود
هوانگ با انگشترش توی سینم میکشید
خون میومد.... اروم از روم بلند شد و کمربندش رو بست
کاملا کبود و خونی شده بودم
هوانگ: دیگه بلند شو زود
ا/ت: باشه ممنونم
هوانگ با تعجب نگام میکرد
ا/ت: بازم من قدر نشناس نیستم ممنونم که توی خیبابون ولم نکردی... برات جبران میکنم
هوانگ: بریم سوار ماشین شیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچها داستان بعدی براتون زود میزارم اگر دیر میزارم چون خواهرم(منظورم خواهر دقلوم نیست) نت داره اون میره بیرون دیر میاد برای همین دیر میزارم ولی ممنونم بازم حمایت میکنین عاشقتونم:)
هوانگ: بیا چیزی نیست
(از زبان ا/ت)
پیاده شدم ولی هوا خیلی سرد بود
هوانگ: بدو بدو
ا/ت: باشههه
دستمو گرفت بدو بدو برد تا رسیدم
در خونه رو باز کرد رفتیم تو
هوانگ: هوففف هوا سرد بود واقعا
ا/ت: پس دورغ نگفتم دیگ
هوانگ: اره اره
هوانگ: بیا لباس بدم بهت
ا/ت: ممنون میشم
رفت بعد دو دقیقه امد بهم یه لباس خواب خودشو داد
ا/ت: خودت چی
هوانگ: من دارم دوباره ازش
ا/ت: ممنونم
لباسم در اوردم و اون رو پوشیدم
هوانگ: خوب من گرسنمه
ا/ت: من نیستم برای تو درست میکنم روی همین مبل میخابم
هوانگ: مگه نگفتی که گرسنته
ا/ت: خوب دیگه نیستم
هوانگ: منم برای تو گفتم پس باشه بخوابیم
ا/ت: هوم
هوانگ: بیا تو روی تخت بخواب من رو مبل میخابم
ا/ت: حله «ناراحت»
هوانگ: ا/ت من تو رو فردا میفرستم پیش کوک
ا/ت: چ... چییی
هوانگ: نمیتونم تو رو از کوک جدا کنم
ا/ت: هوانگ
هوانگ: دیگه کافیه
ا/ت: ولی میشه بپرسم چی باعث شد که نظرت عوض شه
هوانگ: من فهمیدم نمیتونم جداتون کنم چرا باید با خود کوک حلش نکنم
ا/ت: ازت ممنونم
هوانگ:«لبخند غمگین» هوم..... بدو دیگه برو بخواب دختر
ا/ت: باشه
(از زبان هوانگ)
تو هیچی نمیدونی من تو رو دیدم عاشقت شدم ولی کوک شد عشقت هه چیکار کنم فقط میتونم نگاهشون کنم من نباید اون کار هم با ا/ت میکردم بهتره نرم تو فکر
رفتم دراز کشیدم رو مبل داشتم به خونه نگاه میکردم تا خوابم ببره که بی خود اشک از چشمم امد غصه گلوم رو گرفت شروع کردم گریه کردن و دستم رو جلوی دهنم گذاشتم تا صداش رو ا/ت نشنوه
من همیشه باید دلم بشکنه
دل شکستن واقعا چیز ساده ای نیست
ولی نباید ا/ت رو بدبخت کنم
میخابم صبح میرم قشنگ میزارمش توی دست کوک
«هوانگ خوابش برد»
(صبح)
ا/ت: هوانگ بلند شو
ا/ت: هوانگییی
ا/ت: هوانگگگگگ «داد»
هوانگ: ا/تتتتت من خوابم میاد
ا/ت: آب هست ها
هوانگ پراید هوا
هوانگ: نه نه آب نه پا شدم بخدا
ا/ت:«خنده» باشه
هوانگ: بدو حاضر شو بریم
ا/ت: واقعا بریممممم «داد»
دستمو کشید
ا/ت: اخ دستم
هوانگ: نمیخام برات بد بشه بیا میخام بزنمت
ا/ت: چی میخایی بزنی
هوانگ: میخام فکر کنه زدمت
ا/ت: میکشتت احمققققق
هوانگ: یه گاز بده از لپات
ا/ت: باشه بیا
ذهن ا/ت: فکر کردم گاز کوچیک بگیره ولی جوری گاز گرفت هم داد زدم و از لپام خون اومد
ا/ت: هوانگگگگگگ «داد»
ا/ت:«لبخند شیطانی» ببخشید
ا/ت: درد داشت هوانگ
هوانگ: ببخشید... ولی این کافی نیست
ا/ت: چیییییی
دستمو از پشت گرفت و انداختم رو مبل کمر بندش رو در اورد و شروع کرد زدن من انقدر که بدنم کبود شده بود ولی هیچی نگفتم امد چهار دستو پا روم وایساد من چشمم رو بسته بودم
سرش رو برد توی گردنم و شروع کرد مکیدن گردنم دستش رو روی بدنم میکشید همه جای گردنم رو میمکید گفتم
ا/ت: هوانگ «گریه»
هوانگ: ساکت باش
خشکم زده بود
هوانگ خیلی با هوای دهنش گرم شده بود
هوانگ با انگشترش توی سینم میکشید
خون میومد.... اروم از روم بلند شد و کمربندش رو بست
کاملا کبود و خونی شده بودم
هوانگ: دیگه بلند شو زود
ا/ت: باشه ممنونم
هوانگ با تعجب نگام میکرد
ا/ت: بازم من قدر نشناس نیستم ممنونم که توی خیبابون ولم نکردی... برات جبران میکنم
هوانگ: بریم سوار ماشین شیم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بچها داستان بعدی براتون زود میزارم اگر دیر میزارم چون خواهرم(منظورم خواهر دقلوم نیست) نت داره اون میره بیرون دیر میاد برای همین دیر میزارم ولی ممنونم بازم حمایت میکنین عاشقتونم:)
۵۰.۳k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.