فیک تهیونگ ( عشق بی انتها) P8
هیناه
یکی از مردای سره میز گفت : رییس خانم مین تشریف آوردن
رییسشون که فقط اسمشو تاحالا شنیده بودم به طور کامل با همون ژستی که جلوی آکواریوم گرفته بود برگشت سمتم و من با دیدنه قیافش فهمیدم که یه بار دیدمش..اونم همین دیشب
اخماش به هم گره خورده بود و با چشماش داشت قورتم میداد
منی که با دهنه باز خشک شده بهش خیره شده بودم..گند زدم با اون رفتارم
چند قدمی برداشت و گفت : نمیخواین بشینین خانم
دهنمو که از تعجب باز شده بود و بستمو مثل خودش اخم کردم نشستم سره میز
بلافاصله هم وکیلم اومد و حرف زدن رو شروع کردیم
وکیل بعد از خوندنه قرار داد قیافش متعجب شد
_خانم..جناب کیم میخوان طبق قرارداد شرکت واگذار کنیم بهشون ؟
بعد از شنیدن این حرفش سریع سرمو سمت تهیونگ چرخوندم
_همینه که هست..یا قبول میکنید یا شرکتتون تا چند روز دیگه به کلی محو و بی اعتبار میشه
_من چرا باید پای همچین چیزی رو امضا کنم..من خواستم شراکت کنم ولی..
تو چشمام دقیق شد و گفت : شما چیزی برای شراکت با ما ندارین..فقط یک ساله بعدش هرکسی میره پی کاره خودش
لبخندی زدمو گفتم : اگه برنگردونین چی ؟ زمانت کنید ؟
خودنویسی از جیبه کتش درآورد و زیره قرارداد رو امضا کرد بعدشم بلند شد
_وقت ندارم خودتون حلش کنید
گذاشت رفت..الان به نفعم بود ساکت باشم ولی بی ادبی کرد
لبخنده زوری زدم که این قراره مسخره تموم شد
( شب )
توی اتاق قدم رو میرفتم و همه چیزو واسه یتسه تعریف میکردم
_ندیدیش چطوری داشت با چشماش نگام میکرددد.. فقط اون بی موقع رفتنش روی مخم بود انگار به زور آورده بودنش که تا ولش کنی در بره..اههه خیلی بی احترامی بود رفتنش
_واییی آبجی سرم گیج رفت بابا یکم بشین از موقعی که اومدی داری دوره خودت میچرخی
وسط سالن موندمو چشمامو بستم و با صدای بلندی گفتم : اعصبانیممم خیلییی
صدای خنده های یتسه بلند شد با اعصبانیت نگاش کردم و گفتم : داری مسخرم میکنی
یکی از مردای سره میز گفت : رییس خانم مین تشریف آوردن
رییسشون که فقط اسمشو تاحالا شنیده بودم به طور کامل با همون ژستی که جلوی آکواریوم گرفته بود برگشت سمتم و من با دیدنه قیافش فهمیدم که یه بار دیدمش..اونم همین دیشب
اخماش به هم گره خورده بود و با چشماش داشت قورتم میداد
منی که با دهنه باز خشک شده بهش خیره شده بودم..گند زدم با اون رفتارم
چند قدمی برداشت و گفت : نمیخواین بشینین خانم
دهنمو که از تعجب باز شده بود و بستمو مثل خودش اخم کردم نشستم سره میز
بلافاصله هم وکیلم اومد و حرف زدن رو شروع کردیم
وکیل بعد از خوندنه قرار داد قیافش متعجب شد
_خانم..جناب کیم میخوان طبق قرارداد شرکت واگذار کنیم بهشون ؟
بعد از شنیدن این حرفش سریع سرمو سمت تهیونگ چرخوندم
_همینه که هست..یا قبول میکنید یا شرکتتون تا چند روز دیگه به کلی محو و بی اعتبار میشه
_من چرا باید پای همچین چیزی رو امضا کنم..من خواستم شراکت کنم ولی..
تو چشمام دقیق شد و گفت : شما چیزی برای شراکت با ما ندارین..فقط یک ساله بعدش هرکسی میره پی کاره خودش
لبخندی زدمو گفتم : اگه برنگردونین چی ؟ زمانت کنید ؟
خودنویسی از جیبه کتش درآورد و زیره قرارداد رو امضا کرد بعدشم بلند شد
_وقت ندارم خودتون حلش کنید
گذاشت رفت..الان به نفعم بود ساکت باشم ولی بی ادبی کرد
لبخنده زوری زدم که این قراره مسخره تموم شد
( شب )
توی اتاق قدم رو میرفتم و همه چیزو واسه یتسه تعریف میکردم
_ندیدیش چطوری داشت با چشماش نگام میکرددد.. فقط اون بی موقع رفتنش روی مخم بود انگار به زور آورده بودنش که تا ولش کنی در بره..اههه خیلی بی احترامی بود رفتنش
_واییی آبجی سرم گیج رفت بابا یکم بشین از موقعی که اومدی داری دوره خودت میچرخی
وسط سالن موندمو چشمامو بستم و با صدای بلندی گفتم : اعصبانیممم خیلییی
صدای خنده های یتسه بلند شد با اعصبانیت نگاش کردم و گفتم : داری مسخرم میکنی
۷.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.