پدرخوانده پارت 34
کانیا دوباره یه جیغ خبیث کشید "اون با من خابیده!.. با من! یعنی کیم کانیا و فرداش رفته بود مثل یه بکن دو روعه"
چنگی به موهاش زد "باش اون کیم تهیونگ که منو گذاشت رفت به کنار.."
رفت برگه مچاله شده رو باز کرد "اما من هنوز اینو هزم نکردم اون منو به طور رسمی از شناسنامه و کلا همچی برون کرده یعنی دخترش نیستم درواقع هیچیش نیستم" یه عربده کشید و کنار جیمین نشست جیمین اهی کشید "خب حالا که اومده تن لشتو بلند کن برو شرکت بهاش حرف بزن مغز منو خوردی وزه" کانیا دو دل نگاهش کرد اما طولانی نشد قبل از اینکه جیمین حرفشو بزنه کانیا کت و شال گردنشو و برگه مچاله شده رو برداشت و رفت جیمین لباشو مثل بچه دوساله آویزون کرد و گفت "بلخره یه روز میفهمم چرا همه انقدر راحت نادیدم میگیرن"
کانیا متورش رو گذاشت دم شرمت با عصبانیت رفت تو اسانسور و بعد با قدمای محکم و حرصی سمت اتاق رفت
منشی با دیدن کانیا لب زد " سلام خانم کیم لطفا صبر کنید " کانیا بی اهمیت از کنارش رد شد و درو محکم باش کرد. با دیدن تهیونگ و چندتا سهامداری که دورش نشسته بودن اخم کرد تهیونگ با دیدن کانیا ی که قصد رفتن نداشت معذب گفت"برید استراحت کنید جلسه رو یکم دیگه دوباره شروع میکنیم "
جین فکرشو نمیمرد کانیا انقدر بزرگ شده نیشخندی زد سهامدارا ناله کردن و رفتن بیرون. جین با ماگ توی دستش کنار کانیا تو چهار چوب در ایستاد " خیلی وقته همو ندیدیم کانیا " جین چند قدم دور شد که گفت" ببخشد اجوشی این سه روز تهیونگ پیش تو بود نه"
جین لبخند خبیثی زد " تو خیلی باهوشی کیم کانیا ".. کانیا نگاه بدی حواله جین کرد و درو با پاش بست کانیا یهو چرخید سمت تهیونگ.. تهیونگ منتظر به کانیای اشفته نگاه میکرد" کانیا جلو رفت و کاغذ رو سمت تهیونگ انداخت"این چیه "
تهیونگ خودش از این تصمیم احمقانه قلبش فشرده شد کانیا ادامه داد "چون خام اخبار و رسانه ها شدم تقمیم گرفتی منو از زندگیت پرت کنی بیرون" تهیونگ توی سکوت به دختر ناراحت کرد " من برای تو جوکم؟ تو با من خابیدی! توعه لعنتی با من خابیدی و تو چکار کردی مثل یه ترسوی واقعی رفتار کردی چرا از رابطمون میترسی مگه جرمه "
تهیونگ متوجه ناراحتی و پریشونی دختر کچلوش میشد و عذاب میکشید چطور میگفت که واقعا ترسیده اون برای اولین بار تو عمرش با دختری خابیده اونم نه هر دختری. بانی کوچلوی معصومش کوچولوی که جند سال تمام کنارش میخابید و رابطه داشتن بهاش یه خیال محال بود! حس منحرف و اشغال بودن یقش رو چسبیده بود و دلیلشم علاقه مفردش به لمس کردن و بویدن دختر کوچولوش بود .. تهیونگ بلند شد و مقابل کانیا که یه سرو گردن ازش کوتاه تر بود ایستاد " من الان کیم یه بی نام و نشون.. دوباره فقط کانیام بدون هیچ فامیلی... بازم هیچکسو ندارم! تهیونگ قلبش برای دختر مضلومی که روبروش بود تیکه تیکه شد " تو که دلت نمیخاست با کسی رابطه داشته باشی که لقب پدر خوندت رو یدک میکشه هوم"
کانیا نگاهش میکرد و گاهی سرشو تکون میداد " کانیا من قانونا پدرت بودم.. توکه دوست نداشتی با پدرت بخوابی؟! نگو کینگ محار داشتی که باور میکنم
نکته"کینگ محار مثل ادمایی میمونه که با محرم های خودشون رابطه دارن و متاسفم بابت این حرف زشت"
کانیا نفس بیرون داد " یعنی دلیلت همین بود " تهیونگ جواب داد، "اره دلیلش این بود"
..
چنگی به موهاش زد "باش اون کیم تهیونگ که منو گذاشت رفت به کنار.."
رفت برگه مچاله شده رو باز کرد "اما من هنوز اینو هزم نکردم اون منو به طور رسمی از شناسنامه و کلا همچی برون کرده یعنی دخترش نیستم درواقع هیچیش نیستم" یه عربده کشید و کنار جیمین نشست جیمین اهی کشید "خب حالا که اومده تن لشتو بلند کن برو شرکت بهاش حرف بزن مغز منو خوردی وزه" کانیا دو دل نگاهش کرد اما طولانی نشد قبل از اینکه جیمین حرفشو بزنه کانیا کت و شال گردنشو و برگه مچاله شده رو برداشت و رفت جیمین لباشو مثل بچه دوساله آویزون کرد و گفت "بلخره یه روز میفهمم چرا همه انقدر راحت نادیدم میگیرن"
کانیا متورش رو گذاشت دم شرمت با عصبانیت رفت تو اسانسور و بعد با قدمای محکم و حرصی سمت اتاق رفت
منشی با دیدن کانیا لب زد " سلام خانم کیم لطفا صبر کنید " کانیا بی اهمیت از کنارش رد شد و درو محکم باش کرد. با دیدن تهیونگ و چندتا سهامداری که دورش نشسته بودن اخم کرد تهیونگ با دیدن کانیا ی که قصد رفتن نداشت معذب گفت"برید استراحت کنید جلسه رو یکم دیگه دوباره شروع میکنیم "
جین فکرشو نمیمرد کانیا انقدر بزرگ شده نیشخندی زد سهامدارا ناله کردن و رفتن بیرون. جین با ماگ توی دستش کنار کانیا تو چهار چوب در ایستاد " خیلی وقته همو ندیدیم کانیا " جین چند قدم دور شد که گفت" ببخشد اجوشی این سه روز تهیونگ پیش تو بود نه"
جین لبخند خبیثی زد " تو خیلی باهوشی کیم کانیا ".. کانیا نگاه بدی حواله جین کرد و درو با پاش بست کانیا یهو چرخید سمت تهیونگ.. تهیونگ منتظر به کانیای اشفته نگاه میکرد" کانیا جلو رفت و کاغذ رو سمت تهیونگ انداخت"این چیه "
تهیونگ خودش از این تصمیم احمقانه قلبش فشرده شد کانیا ادامه داد "چون خام اخبار و رسانه ها شدم تقمیم گرفتی منو از زندگیت پرت کنی بیرون" تهیونگ توی سکوت به دختر ناراحت کرد " من برای تو جوکم؟ تو با من خابیدی! توعه لعنتی با من خابیدی و تو چکار کردی مثل یه ترسوی واقعی رفتار کردی چرا از رابطمون میترسی مگه جرمه "
تهیونگ متوجه ناراحتی و پریشونی دختر کچلوش میشد و عذاب میکشید چطور میگفت که واقعا ترسیده اون برای اولین بار تو عمرش با دختری خابیده اونم نه هر دختری. بانی کوچلوی معصومش کوچولوی که جند سال تمام کنارش میخابید و رابطه داشتن بهاش یه خیال محال بود! حس منحرف و اشغال بودن یقش رو چسبیده بود و دلیلشم علاقه مفردش به لمس کردن و بویدن دختر کوچولوش بود .. تهیونگ بلند شد و مقابل کانیا که یه سرو گردن ازش کوتاه تر بود ایستاد " من الان کیم یه بی نام و نشون.. دوباره فقط کانیام بدون هیچ فامیلی... بازم هیچکسو ندارم! تهیونگ قلبش برای دختر مضلومی که روبروش بود تیکه تیکه شد " تو که دلت نمیخاست با کسی رابطه داشته باشی که لقب پدر خوندت رو یدک میکشه هوم"
کانیا نگاهش میکرد و گاهی سرشو تکون میداد " کانیا من قانونا پدرت بودم.. توکه دوست نداشتی با پدرت بخوابی؟! نگو کینگ محار داشتی که باور میکنم
نکته"کینگ محار مثل ادمایی میمونه که با محرم های خودشون رابطه دارن و متاسفم بابت این حرف زشت"
کانیا نفس بیرون داد " یعنی دلیلت همین بود " تهیونگ جواب داد، "اره دلیلش این بود"
..
۸.۹k
۲۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.